اتحاد عجیب گروه های اسلامی تندرو

 

گزارشی از نفوذ القاعده در لبنان

فضه عیتانی  Fidda ITANI(روزنامه نگار، بیروت)

ترجمه بهروز عارفی

 

اردوگاه فلسطینی نهرالبارد واقع در شمال لبنان به مدت سه ماه از مه تا سپتامبر 2007 در محاصره ارتش لبنان قرار داشت. سازمان فتح الاسلام که پیش از آن گمنام بود، در این اردوگاه سنگر گرفته بود. این حوادث نظیر سوءقصدهائی که علیه نیروهای واسطه سازمان ملل متحد در جنوب لبنان (فینول) رخ داد، حاکی از وضعیت جدید لبنان است. این پدیده، ناشی از استقرار شبکه های اسلامی تندرو سنی در لبنان است که گاهی به القاعده نیز وابسته اند. از این پس القاعده کشور لبنان را بمثابه حوزه فعالیت مهمی تلقی می کند.

شاهین شاهین از مسئولان فتح الاسلام در مذاکره با نماینده ارتش لبنان در دوران محاصره اردوگاه فلسطینی نهرالبارد توسط ارتش لبنان گفته بود: «ما را بالاجبار به نبردی کشانده اند که جنگ ما نیست. من ترجیح می دادم با ارتش لبنان درگیر نشویم». در آن زمان، کسی نمی دانست که شاهین پسر واقعی اسامه بن لادن و یکی از رهبران بلند پایه القاعده است. تردید وی نسبت به این نبردها بازتابی از دوگانگی مواضع سازمان وابسته به بن لادن در مورد لبنان است. آنان با این پرسش روبرویند که آیا کشور لبنان جبهه رودرروئی با ایالات متحده و متحدان آن است یا این که باید آن را بمثابه پایگاه پشت جبهه برای آموزش و تمرین و نیز به عنوان گذرگاهی برای رزمندگان القاعده به شمار آورد؟

از همان چهارم سپتامبر 2007، دو روز پس از سقوط اردوگاه، ژرژ خوری رئیس اطلاعات ارتش لبنان تایید کرده بود که رزمندگان فتح الاسلام همان اعضای القاعده هستند. اما، ریشه های این سازمان در لبنان بسیار قدیمی تر از این حرف هاست. در سال های دهه 1990، دادگاه های لبنان «سلفی ها»  را به اتهام «جنایت در راستای ایجاد شبکه های تروریستی وابسته به القاعده» محاکمه کرده بود. فعالان محکوم شده ، لبنانی های پیرو شیخ سالم الشهال بشمار می آمدند که از همان سال 1974 راه او را برگزیدند.  او گروه های «جماعه المسلمون» یا «جنبش جوانان محمد» (شباب محمد) را در طرابلس(لبنان) ایجاد کرده بود.  الشهال تلاش کرد تا قوانین «مجاز و غیر مجاز» را در شهر معمول سازد و با حمله به سینما ها کوشش می کرد از رفتن جوانان به سینما جلوگیری نماید. بعدها، نفوذ او حتی به برخی شهرهای سوریه نیز سرایت کرد. اما، در آن دوره، اندیشه های سلفی هنوز  از پشتوانه منسجمی برخوردار نبود.

منشاء فتح الاسلام

سنی ها که میان بورژوازی تجاری یا اداری و مردم تهی دست روستاها که اکثرا بیسوادند، پراکنده بودند، ناسیونالیسم عربی خود را ازطریق پشتیبانی از مردم فلسطین و از طریق پیوستن به جریانات ناصری و چپ ابراز می کردند. باوجود این، پس از ورود نیروهای سوریه به لبنان در سال 1976 و عملیات وسیع سرکوب ارتش سوریه، چندین گروه سنی به اسلامیسم تندرو گرایش پیدا کردند. بخصوص که در همان زمان، بر نفوذ اخوان المسلمین سوریه افزوده می شد و این جریان با انجام عملیات مسلحانه مبارزان «پیشگام» خود، رژیم سوریه را تهدید می کرد. بدنبال جنگ داخلی لبنان  که با امضای معاهده طایف در 1989 بپایان رسید، سلفی ها که هنوز نفود زیادی نداشتند، عمدتا به سازمان های اسلامی دیگر از جمله انجمن برنامه های عام المنفعه اسلامی که آن ها را به نام الاحباش می شناختند، حمله می کردند. (1) این درگیری ها به گروه های سلفی امکان می داد تا با آماده کردن استدلالات فکری و تبلیغی خود، در شهرها و روستاهای متعددی اقدام به عضوگیری نمایند. نفوذ آنان بویژه در میان افراد تحصیلکرده و کارمندان اقشار متوسط و همچنین دانشجویان علوم مذهبی که در عربستان تحصیل کرده و ارتباط خود را با علمای تندرو این کشور حفظ کرده بودند، افزایش یافت. مشهورترین این گروه ها که دچار چند دستگی بودند، الهدایه و الاحسان بود که پسر بنیان گذار جریان داعیه الاسلام الشحال تجدید سازمان داده بود.

یکی از این گروه ها در 31 اوت 1995، شیخ نزارالحلبی رئیس «جمعیت المشاریع الاسلامییه» (الاحباش) را به قتل رسانید. این سوءقصد ضربه روحی شدیدی ایجاد کرد. برای اولین بار، یک جنبش سلفی اقدام به از میان بردن یکی از رقبایش می کرد. اعضای سازمان به این قتل اعتراف کردند. آنان تا پای سکوی اعدام پافشاری می کردند که تنها مسئول این قتل هستند. معهذا مقامات لبنانی و بخش های اطلاعاتی سوریه (که بر کشور مسلط بودند) ترجیح دادند که جنایت را به گردن احمد عبدالکریم السعدی الاماره  (معروف به ابو محجن) که دارای ملیت فلسطینی بود و سرپرست گروه عصبه الانصار بیاندازند. وی در اردوگاه فلسطینی عین الحلوه در نزدیکی شهر صیدا در جنوب لبنان زندگی می کرد. بنیانگذاران این گروه رزمندگانی بودند که سابقا در افغانستان می جنگیدند. در سال 1999، قتل چهار قاضی در درون دادگستری صیدا را نیز به آنان نسبت دادند.

در این دوره بود که رشته های الفت میان سلفی ها و سازمان بن لادن بافته شد. در این راستا بود که سازمانی که احتمالا متعلق به چچن ها و وابسته به القاعده بود، از بسام کنج (ابو عیشه) خواست تا تردد رزمندگان مسلمان را به خاک اسرائیل فراهم سازد. این شخص در سال 1988 با نیمه تمام گذاشتن تحصیلات خود در آمریکا به افغانستان رفت و در زمینه جهاد جهانی آموزش دید. بسام کنج گروهی بنام « الضنیه» ایجاد کرد ولی برای دوسال فرجه خواست تا بتواند به منزله نیروی مقاومت ضد اسرائیلی در کنار حزب الله مطرح شود.

در آن زمان میانجی های روسی که همراه سوری ها بر عقب نشینی اسرائیل از جنوب لبنان نظارت می کردند (25 مه 2000)، نوار مکالمه میان کنج و مجاهدین چچن را در اختیار مقامات لبنانی و سوری قرار داده بودند. این اطلاعات موجب شد که ارتش لبنان برای از میان برداشتن گروه ضنیه در شب سال نو میلادی 2001، شتاب زده وارد عمل شود. به موازات آن، در آن سوی مرز، مقامات سوری به موجی از دستگیری ها در میان اسلامیست های تندرو دست زدند. این حوادث، بافت « فرا ملیتی» این شبکه را نشان  می داد.

القاعده جهت فراخواندن آشکار برای تاسیس گروه هایی در لبنان، منتظر تهاجم آمریکا به عراق در مارس 2003 شد. باوجود این یادآوری کنیم که القاعده در حکم یک «علامت تجارتی» است که ساختاری غیر متمرکز داشته و در نتیجه دست گروه های محلی را بصورت بارزی باز گذاشته است. در پایان سال 2005، این گروه کاملا در لبنان حضور داشت و لبنانی ها موفق شدند بر نخستین عناصری که بعد ها به «شبکه سیزده ها» معروف شد و رهبری آن با حسن نبعه اهل لبنان بود، دسترسی پیدا کنند. این شبکه که از سعودی ها و فلسطینی ها ترکیب یافته بود، از القاعده و گروه های مقاومت در عراق پشتیبانی کرده و در لبنان و سوریه به فعالیت مشغول بود و چندین بار با بخش های اطلاعاتی بویژه در نواحی مرزی درگیر شده بود. حتی ادعا شد که آنان یک هلیکوپتر سوریه را سرنگون ساخته اند.

این دستگیری ها مجادلات شدیدی را برانگیخت، چرا که اعترافات محکومان نکات دقیقی در بر داشت که به شرکت آن ها در قتل نخست وزیر پیشین رفیق حریری در چهاردهم فوریه 2005 مربوط می شد. معهذا استفهامات بسیاری در مورد روشی که به اخذ این اعترافات منجر شده، و همچنین در مورد ارتباط فرضی این گروه با یک جوان فلسطینی بنام احمد ابو عدس وجود دارد. جوان نامبرده در یک نوار ویدئوئی مسئولیت سوءقصد انتحاری علیه حریری را به عهده گرفته بود. (2)

در بهار سال 2006، سازمان فتح الانتفاضه که در سال 1983 تاسیس شده بود و با رژیم سوریه ارتباط تنگاتنگی داشت، دچار انشعاب شد. این سازمان، از الفتح یاسر عرفات انشعاب کرده بود. حدود هفتاد عضو آن به یک افسر فلسطینی اردنی تبار بنام شاکرالعبسی (ابو علی) پیوستند. انشعایبون در اردوگاه های مختلف آوارگان فلسطینی از برج البراجنه (واقع در حومه جنوبی بیروت) تا عین الحلوه (واقع در صیدا) تا اردوگاه شتیلا (در بیروت) و همچنین در دو اردوگاه بداوی و نهرالبارد (واقع در شمال لبنان) پراکنده شدند. بعدها پنجاه رزمنده دیگر که در راس شان شهاب القدور (ابو هریره) قرار داشت، به آنان ملحق شدند. ابو هریره پس از این که بخش های اطلاعاتی سوریه در سال  1986  زمانی که وی 14 سال داشت، او را در طرابلس دستگیر کرد، بیشتر عمرش را در مبارزه مخفی گذرانده است.

فتح الاسلام بلافاصله پس از تاسیس، از حمایت یکی از نمایندگان جنبش جهادگرا در اردوگاه عین حلوه برخوردار شد. او تضمین داد که القاعده از فتح الاسلام پشتیبانی مالی خواهد کرد. بموازات آن، گروه جندالاشام که در همان اردوگاه مستقر بود، به آموزش بخشی از اعضای فتح الاسلام پرداخت.  جهادیست هائی که از چهار کشور شامات  («سوریه بزرگ» که شامل لبنان، فلسطین و اردن نیز می گردد) به افغانستان رفته بودند، جندالشام را در سال 1999 در همان کشور ایجاد کردند. نقطه تمایز آنان با گروه های دیگر، اظهارات و موعظه های بسیار تند  آنان بود.

 

 در این هنگامه ،  در ژوئیه 2006 «جنگ 33 روزه» میان حزب الله و اسرائیل در گرفت. گروه های جهادیست با استفاده از شرایط آشفته بر قلمرو نفوذی خود افزودند. آنان همچنین از تصمیم «امارت اسلامی در عراق» (که القاعده ایجاد کرده بود) برای اعزام عناصر فاقد دانش نظامی لازم، یا افرادی که قادر به حل شدن در میان جمعیت محلی نبودند، به عراق استفاده کردند. فتح الاسلام توانست عده ای از این سربازان گمگشته را جذب کند؛ امری که با واکنش مخالف الفتح و دیگر گروه های عضو سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) که امیدوار بودند اردوگاه فلسطینی عین حلوه را پاک سازی کنند، روبرو شد. از سوی دیگر، ارتش لبنان که پس از نبردهای میان حزب الله و اسرائیل، بطور وسیع در جنوب لبنان مستقر شده بود، از حضور این جهادگران در چند کیلومتری محل استقرار دوازده هزار سرباز نیروهای واسطه سازمان ملل متحد (فینول یا به انگلیسی  Unifelیونیفل) در جنوب لبنان نگران بود. در چنین شرایطی فتح الاسلام تصمیم گرفت در شمال که اکثریت با سنی هاست و در نتیجه دوست تلقی می شوند، پناه بگیرد.

چندین دیدار زمینه را برای این کوچ آماده ساخت، نه تنها با سلفی های محلی بلکه همچنین با نمایندگان مجلس متعلق به «جناح آینده» وابسته به سعد الحریری پسر نخست وزیر پیشین مقتول که از نفوذ حزب الله دچار نگرانی شده است. العبسی رهبر فتح الاسلام با یکی از نمایندگان شهر طرابلس که پزشکی است با سابقه چپی ملاقات کرد. این پزشک واهمه خود را از احتمال حمله حزب الله شیعه به سنی ها بیان کرد (3). آقای العبسی به او پاسخ داده بود که بی آن که با نیروئی که با اسرائیل می جنگد در گیر شود، به «هیچ کس اجازه نخواهد داد به سنی ها آسیب برساند.»

مقابله با «تهدید شیعه»

سرانجام در نهرالبارد بود که او اولین اطلاعیه اش را در 27 نوامبر 2006 منتشر ساخت و فتح الاسلام اعلام موجودیت کرد. بموازات آن شماری از رزمندگان وابسته به القاعده به لبنان رفت و آمد می کنند. آنان چه با عبور از گذرگاه های مرزی قانونی و چه بصورت مخفی از طریق مرز سوریه تردد می کنند. برخی از آنان پس از اقامتی کوتاه در اردوگاه نهرالبارد پراکنده می شوند تا شبکه های متعلق به خود را در نواحی دارای اکثریت سنی ایجاد کنند. این اعضای جدید از اهالی جهان عرب و نیز روسیه، چچن و ترکیه و غیره هستند.

در اواخر سال 2006، احمد توویجیری از اتباع سعودی و یکی از کادرهای القاعده وارد لبنان شد. او چندین بار با رهبران الفتح الاسلام و همچنین دیگر گروه های سلفی ملاقات کرد.  از نظر مالی، کمبودی وجود نداشت. اعتبارات دولتی یا خصوصی از «جهادگران مالی» یعنی از طریق بازرگانان پولدار که تمایل داشتند به جهاد کمک کنند از عربستان سعودی و کویت می رسید.

در همان زمان، اتحادهای سلفی (4) در پی تجمع نیروی خود برای مقابله با «تهدید شیعه» بودند. بحران سیاسی در لبنان و درگیری های موضعی میان سنی ها و شیعیان نظیر آن چه میان طرفداران اکثریت و مخالفان وجود دارد، وضعیتی مساعد پدید می آورد. (به مقاله «نظام مذهبی ناپایدار» در همین شماره مراجعه کنید)

اعضای محلی القاعده از نیاز اضطراری «جریان آینده» (حزب المستقبل) حریری جهت تشکیل یک میلیشیا به منظور ایجاد وزنه ای در مقابل حزب الله شیعه بهره بردند، با وجودی که «جریان آینده» نسبت به خطرات معامله با گروه های بنیادگرا آگاه بود، به اتخاذ این استراتژی در مبارزه اش با حزب الله، سوریه و ایران اقدام کرد. القاعده به نوبه خود با تکیه بر پراگماتیسم (عمل گرائی)، از این فرصت برای تامین پول استفاده کرد که به این جریان امکان استخدام ده ها رزمنده را داده و شرایط برگزاری جلسات آموزشی در اردوگاه عین حلوه و اجرای طرح های حمله به نیروهای فینول (یونیفل) در جنوب لبنان و همچنین ماموریت های جاسوسی در سفارتخانه های کشورهای عربی و خلیج را در بیروت و اطراف آن را فراهم آورد.

سوریه ترجیح داد که با چشم پوشی بر روی این تحرکات و فعالیت ها، رقبایش را از «جریان آینده» گرفته تا جهادیست ها آزاد بگذارد تا آنان در نوع انتخاب شان دچار سر در گمی  شوند. برعکس با این روش، این کشور حلقه را در کشور خود تنگ تر کرده و از شر بسیاری از رزمندگان خلاص می شود و در نتیجه این رزمندگان به لبنان پناه می برند.

در شش ماهه نخست 2007، حدود بیست گروه کمابیش وابسته به القاعده فعال تر شدند. از جمله این برنامه ها میتوان به ملاقات اعضای ارشد، ورود رزمندگان عزیمت گروه های وابسته به القاعده به اروپا (فرانسه، بریتانیا، هلند یا آلمان) پس از پایان دوره های آموزشی اشاره کرد. از این راه، القاعده در بستر همکاری با فتح الاسلام شبکه وسیعی را گسترد که تنها هنگام درگیری های نهرالبارد متلاشی شد. این سازمان، از طریق قاچاق و از مسیر سوریه و نیز با خرید از فروشندگان محلی و یا کنترل انبار اسلحه سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف) در این اردوگاه شمال لبنان، تسلیحات خود را تهیه می کرد .

انفجار شب 19 تا 20 مه 2007 هنگامی رخ داد که بخش های اطلاعاتی وابسته به نیروهای امنیتی داخلی تصمیم گرفت علیه یکی از گروه های القاعده در کوچه المأتین در طرابلس وارد عمل شوند. این افراد که در ضمن از طرف سعودی ها نیز تحت تعقیب بودند، پشتیبانی فنی مجاهدین عراق را تضمین می کردند.  آنان تحت حفاظت فتح الاسلام فعالیت میکردند و نبردها بسیار سریع به سراسر اردوگاه نهرالبارد کشیده شد. این نبردها شش روز به طول انجامید و در جریان آن 170 سرباز لبنانی و همچنین 47 غیرنظامی فلسطینی و دویست جنگجوی فتح الاسلام کشته شدند. در حالی که صدوپنجاه جنگجو و مسئول سازمان موفق به فرار شدند، چهل رزمنده در روز آخر نبردها کشته شدند. اغلب آن ها گلوله ای در مغز دریافت کرده بودند. ارتش اردوگاهی را به اشغال در آورد که خالی بود و سپس از ورود همه سازمان های غیرنظامی و بشردوستانه به درون اردوگاه جلوگیری کرد. ارتش حتی عکسبرداری از اطراف اردوگاه را ممنوع اعلام کرد. سرانجام بولدزر های ارتش لبنان ساختمان ها را ویران کرده و هر گونه نشانه نبردها را از میان بردند.

در ژوئن، یک ماه پس از آغاز نبردها، سرویس های امنیتی لبنان کشف کردند که آقای شاهین کسی جز پسر اسامه بن لادن بنیان گذار القاعده نبوده و نام واقعی اش سعد است. از قرار معلوم، او توانسته بود چند روز پس از آغاز درگیری ها وارد اردوگاه شود و توانسته بود وجهه خوبی در میان جنگجویان کسب کند. این بخش های اطلاعاتی، چند ماه پیش دریافته بودند که او در لبنان بسر می برد. پسر بن لادن که یکی از مسئولان بلند پایه القاعده و از فعالترین آنان در زمینه اطلاعاتی است با همکاری القدور موفق شده بود سلول هائی ایجاد و شبکه های ارتباطی را در سراسر لبنان بوجود آورد.

به رغم این شکست نظامی، از فعالیت های گروه های وابسته به القاعده در لبنان کاسته نشده است. آنان در اردوگاه فلسطینی عین حلوه و نیز در مناطق سنی نشین واقع در بقاع و برخی محلات فقیر نشین بیروت حضور دارند. یک ماه و نیم پس از آغاز نبردها، سعد بن لادن (شاهین) به نویسنده گفته بود: «آیا تو فکر می کنی که ما فقط این 500 نفرجنگجوی در محاصره در نهرالبارد هستیم». از طرف دیگر، قتل شخصیت های سیاسی، سوءقصدها در بیروت و نیز علیه نیروهای فینول که ارتش در مصاحبه مطبوعاتی اش (در روز 4 سپتامبر) به فتح الاسلام نسبت داد و همچنین اطلاعاتی که بخش های اطلاعاتی ، پس از دستگیری بیش از دویست عضو جنبش سلفی و جهادی بدست آورد، اهمیت این گروه وابسته به القاعده را در لبنان تایید می کند.

ناظران همچنان این پرسش را مطرح می کنند که چرا فرد  شماره 2 القاعده، ایمان الظواهری استنادی به نبردهای فتح الاسلام نکرده و تنها به تکریم سوءقصد 24 ژوئن 2007 علیه سربازان اسپانیائی فینول اکتفا نمود. این سوءقصد را گروهی نزدیک به فتح الاسلام مرتکب شده بودند. مسئله این است که همان طور که شاهین به ما توضیح داد، سازمان نظر مساعدی نسبت به فرو رفتن در یک درگیری در مکانی بسته، درون یک اردوگاه و همچنین انزوای آن ندارد. بیشتر نیروهای سیاسی لبنان از جمله سلفیست ها به فتح الاسلام پشت می کنند.  میزان تمهیدات القاعده در اثر این محاصره کاهش یافته و این محاصره فرصتی در اختیار ارتش گذاشت تا به صدها عملیات بازرسی و دستگیری اقدام کند.

اما، تداوم بحران سیاسی در لبنان و گرایش رو به فزون همه جناح های محلی در مسلح شدن و آموزش رزمندگان قادر است به القاعده امکان بدهد تا در پشت مهم ترین جنبش سنی یعنی «جریان آینده» (حزب المستقل) پنهان شود. این تشکیلات درصدد است  که رزمندگان را تحت لوای موسسات خصوصی امنیتی بکار گیرد. جنبش وابسته به آقای حریری ، بدین ترتیب توانست دو هزار و چهارصد عضو میلیشیا را تحت نفوذ خود درآورد. این جنبش قصد دارد که چهارده هزار نفر را تنها در شمال لبنان به خدمت بگیرد ولی از طرف دیگر نبردهای نهرالبارد بخشی از نخبگان سنی لبنانی را قانع کرد که هزینه  پرداخت شده برای این اتحاد بسیار گزاف بود.

احساس حق کشی، فقدان راه حل

حوادث نهرالبارد همچنین  موجب شد تا با تکیه بر پایه حوادثی که وقوع یافت، بتوان سلفی های جامعه سنی لبنان را  بسیج کرد. اشاره کنیم که سربازان مسیحی به برخی از مساجد اردوگاه آسیب هائی وارد ساخته و به قرآن بی حرمتی کرده بودند؛ برای مثال در زندان رومیه، مکانی که جهادیست ها زندانی بودند. چندین سایت اینترنتی که آشکارا از القاعده حمایت می کردند و از «شهدای فتح الاسلام» تجلیل می کردند، شروع بکار کردند. در یکی از آن ها میتوان چنین خواند «صبر کنید... بازگشت القاعده به لبنان... پایان نهرالبارد آغاز القاعده است.»

هزاران جوان سنی که از مناقشه محلی بدون هر چشم انداز سیاسی به ستوه آمده اند، با دریغ به شیعیان می نگرند. آن ها شاهدند که شیعیان موفق شده اند انحصار تلاش های مقاومت ضد اسرائیل را در دست گیرند. این جوانان همچنین از سوءقصد های القاعده در کشورهای غربی و پیروزی های حتی محدود این سازمان در عراق خشنودند. نسل جدیدی از جوانان به مساجدی می روند که تفکرات سلفی – جهادیستی تبلیغ می شود، در شرایط و وضعیتی که ساختار رسمی جامعه سنی چه دارالفتاء (موسسه مذهب سنی)، بنیاد همبستگی اسلامی یا دادگاه های مذهبی بی اعتبار شده اند. موجبات این بی اعتباری، علاوه بر موضعگیری نهادهای مذهبی سنی به سود آقای حریری و «جریان آینده» همچنین بر فساد موجود در میان آنان تکیه می کند. براین امر، باید احساس حق کشی و نبود هر گونه راه حلی برای کشمکش با اسرائیل را نیز افزود. القاعده در عین حال می تواند بر هراس از شیعه گری و حزب الله و نیز واهمه سنی ها از انزوا و همچنین بر احساسات ضد امریکائی تکیه کند.(در حالی که دولت و نیروهای سنی رسمی به مثابه متحدین واشینگتن تلقی می شوند) از نگاه برخی، راه حل این مشکلات در اسلام نهفته است و راهی که باید رفت، راه القاعده است.

با وجود این،چنین بر می آید که القاعده و البته نه اجبارا همه گروه هائی که به آن اعلام وابستگی می کنند، بیش از هر چیزی متمایل است که لبنان را به پشت جبهه و اردوگاهی جهت  آموزش و تمرینات و همچنین گذرگاهی امن برای رزمندگان این جریان به طرف عراق و از عراق به سوی اروپا تبدیل کند. لذا کشور در درجه اول آزمایشگاهی است که در آن جا، جنبش می تواند امکانات جدید نظامی را توسعه دهد: هواپیماهای کوچک با سیستم کنترل از راه دور که قادر به حمل سی کیلوگرم مواد منفجره هستند، بمب هائی که بتوان از فاصله دور منفجر کرد و قادر باشند در مقابل سیستم پخش پارازیت زره پوش های آمریکائی در عراق مقاومت کنند یا حتی برنامه های کامپیوتری که به مسئولان القاعده امکان دهد که از طریق اینترنت پیام های خود را بدون این که نه سرویس های اطلاعاتی محلی و نه آژانس امنیت ملی آمریکاNSA  بتواند آن ها را ردیابی کند. در چنین وضعیتی همان طوری که شاهین توضیح می داد، به سود القاعده نیست که در مبارزات درونی لبنان مداخله کند.

سازمان القاعده چگونه خواهد توانست این «بی طرفی» نسبی را با افشای حضور در فینول که اخیرا از سوی مرد شماره 2 سازمان انجام شد، آشتی دهد؟ آیا گروه های محلی که به القاعده اعلام وابستگی می کنند، خواهند پذیرفت که در خارج از صحنه سیاسی لبنان بمانند؟

پاسخ به این پرسش ها هر چه که باشد، این امر بدیهی است که آینده القاعده در لبنان کاملا تضمین است.

-----------    

عنوان اصلی مقاله:

Les étranges alliances des groupes radicaux islamiques,

Enquête sur l’implantation d’Al-Qaïda au Liban

 

پاورقی ها:

1 – این یک گروه صوفی است که توسط عبدالله الحریری ، اهل اتیوپی بنیاد گذاشته شده است. به همین دلیل، لقب وی احبش (به عربی حبشی) است.  بخش های اطلاعاتی سوریه به کرات از این گروه استفاده ابزاری کرده است.

2 – به گزارش روزنامه الاخبار، چاپ بیروت (از 7 تا 10 سپتامبر 2007)، توجه کنید. این گزارش در نشانی اینترنتی زیر نیز منتشر شده است: www.al-akhbar.com/ar/node/46169

3 – این پزشک انجام این ملاقات را در یک برنامه تلویزیونی مورد تایید قرار داده است. او گفته است که بخش های امنیتی لبنان با سازمان تندروی جنداشام کمک کرده بود تا انتقال وی را از اردوگاه عین الحلوه  به اردوگاه نهرالبارد عملی سازد تا بتواند به فتح الاسلام بپیوندد. این عملیات تحت پوشش «عملیات بشردوستانه» انجام شده است.

4 – مهمترین این انجمن ها عبارتند از:

الاتحادالاسلامی، وقف التراث الاسلامی (میراث اسلامی) در طرابلس، وقف الاحیاء الاسلامی (نوسازی اسلامی) در طرابلس، وقف النور الخیری (روشنائی نیکوکارانه) در شبعا و ارغوب، وقف البرالخیری (امور خیریه و نیکوکاری) در منطقه الضنیه (شمال طرابلس)، وقف مرکز اسلامی و مسجد عبدالرحمان ابن عوف در بقاع ، انجمن ارشاد و مدرسه ابداع در عکار.

مشاهده می شود که این انجمن ها سراسر خاک لبنان را پوشش می دهند.

 

******* 

ضمیمه شماره 1:

سلفی گری چیست؟

وندی کریستیاناسن Wendy Kristianasen

 

ریشه های سلفی گری را باید در تجدد اسلامی پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تحت تاثیرمتفکرانی چون سید جمال الدین افغانی*، محمد عبده و رشید رضا جستجو کرد. این شخصیت ها به بازگشت به دوران محمد پیامبر اسلام و نخستین نسل اسلامی فرا می خواندند (سلف به زبان عربی به معنی نیاکان و پیشینیان است).

بنا بر اعتقاد آنان، مسلمانان به غرب امکان داده بودند تا اصول متعلق به اسلام واقعی را به انحصار در آورد و این امر موجب تاخیر و ضعف مسلمانان گشته است. بدیده آنان، اسلام نه فقط  روحانی و معنوی بلکه اجتماعی و سیاسی نیز است.

اسلامیست های سیاسی خود را صاحب  چنین مکتبی می دانند. از جمله اخوان المسلمین که در سال 1928 میلادی  در مصر تاسیس گشت. این جریان تحت تاثیر سلفی گراهای نخستین بود. بعدها این جریان به جنبشی نیرومند از حیث اجتماعی و سیاسی تبدیل شد که در پهنای جهان عرب دارای صدها هزار طرفدار و عضو بود. حسن البنا بنیان گذار اخوان المسلمین تنها خواهان بازگشت مسلمانان  به ایمان واقعی نبود؛ بلکه او با استعمار بریتانیا شدیدا به مخالفت برخاسته و از آرمان فلسطین دفاع می کرد. اعضای اخوان المسلمین در جنگ اعراب و اسرائیل در سال های 1949 – 1948 شرکت کرده و شاخه هائی در کشورهای عربی همجوار ایجاد کردند. از جمله میتوان به شاخه های اخوان المسلمین در فلسطین، جهاد اسلامی و حماس به عنوان میراث داران این جریان اشاره کرد.

همه کسانی که خود را سلفی می دانند، عضو گروه های سازمان یافته نیستند. مسئله آنان که تحت تاثیر وهابیون سعودی هستند بیش از هر  چیز، توجه به مسائل مجاز و ممنوع در اسلام است. (منظور حلال و حرام است.م) . واژه «اجتهاد» از نگاه وهابیون (که بر قرآن و سنت تکیه می کند) مفهومی محدودکننده  دارد. سلفی ها بخاطر کردارشان و نیز عمل به اجتهاد، از نظر اجتماعی فعالند. آنان اغلب در زمینه علم و فن در درجه بالائی قرار دارند.

در اروپا و نیز در خاورمیانه، نخستین اعضای شبکه القاعده تحت نفوذ سلفی گری قرار داشتند. سرکرده های آنان کسانی بودند که قبلا در کنار مجاهدین افغان با شوروی جنگیده بودند. خصومت آنان با غرب آنان را به اتخاذ مواضعی بی پروا وقاطع در کشورهای محل زندگی شان بر می انگیزد.

به موازات اتخاذ چنین مواضع جهادگرایانه، شمار رو به افزایشی از سلفیست ها دارای مواضع «میانه روانه» و مسالمت آمیز بوده و با اجتناب از حوزه سیاسی می کوشند یک زندگی ناب از نگاه اسلامی را به پیش ببرند. آنان موفق شده اند که در غرب ، خاورمیانه و کشورهای مغرب (تونس، مراکش و الجزایر) انبوه جوانانی را بسوی خود جلب کنند که از گم کردن سنت ها و ریشه های خود هراس دارند. اینان را میتوان از ظاهرشان تمیز داد. مردان، دارای ریش های بلند پر پشت و ژولیده و جلیبائی روی شلوار گشادند و زنان، دارای پیراهنی بلند، روسری و یک نقاب که صورت را می پوشاند و البته گاهی نیز با شلوار جین و کفش های ورزشی همراه می شوند ....

در بریتانیا، گرایش سومی ظاهر شده است. سلفی های اصلاح طلب وارد فعالیت سیاسی می شوند و جهادیست های سلفی را  متهم می کنند که با شرکت در نبردها جنبش را به گروگان می گیرند و علیه تندروی به مبارزه برمی خیزند.  آن چه که هنوز روشن نیست، امکان موفقیت این جنبش جدید است.

------

عنوان اصلی مقاله:

َQu’est-ce que le salafisme ?

------ 

* توضیخات مترجم: بطور خلاصه میتوان گفت که مکتب سلفی  به عنوان یک جریان در قرن چهارم هجری قمری شکل گرفت. سلفی ها اهل سنت بوده و از افکار احمد بن حنبل  ریشه گرفته اند. آنان رو به افول نهادند تا در قرن دوازدهم قمری (17 میلادی) محمد بن الوهاب این اندیشه ها را بار دیگر در عربستان زنده کرد. با تاسیس پادشاهی آل سعود، این آئین به مذهب رسمی تبدیل شد. سلفی از اتباع مذهب  حنبلی هستند ولی از تمام اندیشه های احمد بن حنبل پیروی نمی کنند.

با استناد به منابع ایرانی از جمله دو کتاب «اندیشه های سیاسی در اسلام معاصر» نوشته حمید عنایت و «اندیشه های میرزا آقا خان کرمانی» نوشته فریدون آدمیت چنین بر می آید که نوشته نویسنده در مورد  سید جمال الدین اسدآبادی (افغانی)  کاملا صادق نیست. اسدآبادی یک پان اسلامیست بوده و خواهان وحدت اسلامی و تجدد اسلامی بوده است. امر تجدد را نمی توان در مورد سلفی ها که خواهان بازگشت به اصل اسلام آغازین اند، بکار برد. اسدآبادی که طرفدار وحدت اسلامی بود نمی توانسته  از رودرروئی شیعیان و سنی ها سخن براند، در حالی که سلفی ها شیعیان را رافضی می خوانند.

حسن البناء بنیان گذار اخوان المسلمین در مصر نوشته است: « اسدآبادی فقط یک فریاد هشدار برای مشکلات است و شیخ محمد عبده فقط یک معلم، فیلسوف و رشید رضا یک تاریخ نویس و وقایع نگار است، در حالی که اخوان المسلمین به معنی جهاد، تلاش کار است و فقط یک پیام نیست.» ( به نقل از کتاب «اخوان المسلمین – تالیف بهمن آقائی و خسرو صفوی، نشر سام،  1365، صفحه 21)

شاید اعتقاد اسدآبادی به جهاد باعث شده که او را سرکرده تفکر سلفی بدانند. در این مورد در صفحه 102 کتاب عنایت می خوانیم:

«یک نتیجه بینش ضد انگلیسی سید تمایل او به این بود که اسلام را دین پیکار و سختکوشی بداند و از این رو به روی فریضیه جهاد بسیار تاکید کند، به نظر او در برابر حکومتی که مصمم به نابودی اسلام است مسلمانان راهی جز توسل به زور ندارند... »

برای اطلاعات بیشتر می توانید به کتاب های فوق الذکر  و نیز کتاب های مربوط به تاریخ مشروطیت مراجعه نمائید.

********

ضمیمه شماره 2:

 یک نظام ناپایدار متکی بر مذهب

 

آلن گرش  Alain Gresh

نظام متکی بر مذهبی که فرانسه پس از پایان جنگ بین المللی اول در لبنان برقرار کرد، هنوز پا برجاست. گرچه، معاهدات طایف (در سال 1989 برای خاتمه جنگ داخلی) آن را کمی تغییر داده است. کرسی های پارلمان (نیمی برای مسیحیان و نیمی برای مسلمانان) و همچنین مقامات اصلی (رئیس جمهوری به مارونی ها، نخست وزیر به سنی ها و رئیس مجلس به شیعیان) میان جامعه های اصلی تقسیم شده است.  جامعه های مارونی، شیعه و سنی پر جمعیت ترین آن هاست. باید درزی ها، یونانی های ارتدکس، یونانی های کاتولیک و غیره را بدان ها افزود.در مجموع 17 جامعه مذهبی در لبنان زندگی می کنند.

از زمان خروج نیروهای سوری از لبنان و انتخابات جدید مجلس در سال 2005، ریاست حکومت با فواد سینیوره وابسته به «حزب المستقبل» (جریان آینده،  سنی با رهبری سعدالحریری) است. این دولت از حمایت ولید جمبلات (سرکرده اکثریت درزی ها، سمیر جعجع (قوای لبنانی) و امین جمایل (حزب فالانژیستی)  که جناح اقلیت مارونی ها را تشکیل می دهد، برخوردار است. در ابتدا، حزب الله (که رهبر معنوی آن حسن نصرالله است) و جنبش امل (با رهبری نیبه بری) که نمایندگان اکثریت قریب به اتفاق شیعیان هستند، در حکومت شرکت داشتند. اما، در نوامبر 2006، دولت را ترک کردند و یک اپوزیسیون (مخالفان) ائتلافی با شرکت میشل عون و جناح میهنی آزاد وابسته به وی تشکیل دادند. اکثریت مارونی ها به آقای عون رای میدهند.

اختلاف نظر میان اکثریت (که مورد حمایت آمریکا و فرانسه است) و اپوزیسیون (مورد حمایت ایران و سوریه) متعدد است. اگر دو اردوگاه بر سر انتخاب ژنرال میشل سلیمان، فرمانده ارتش به ریاست جمهوری توافق کردند، ولی بر سر تشکیل دولت وحدت ملی  اختلاف دارند.(اپوزیسیون خواهان برخورداری از یک اقلیت دارای حق توقف تصمیمات است). به همین دلیل است که اپوزیسیون تشکیل چنین دولتی را که امکان منزوی ساختن این دو جامعه مذهبی مهم (شیعیان و مارونی ها ) را نخواهد داد، شرط  تشکیل اجلاس پارلمان و انتخاب رئیس جدید دولت (رئیس جمهوری) تعیین کرده است.

این بحران در راستای رودرروئی ایالات متحده و متحدینش از یک سو و ایران و سوریه از طرف دیگر جای می گیرد. ولی، این بحران همچنین، بازتابی از تفرقه عمیق در کشور است. این تفرقه از جمله در مورد راه های خروج از بحران اقتصادی خود نمائی می کند، بحرانی که بدهی عمومی ژرفی که از زمان نخست وزیری رفیق حریری یادگار مانده ، علامت مشخصه آن است. اپوزیسیون لبنان، تقریبا نیمی از جمعیت کشور را نمایندگی می کند.

*   Un Système confessionnel instable 

لوموند دیپلماتیک ، فوریه 2008