بحران در تشکل سیاسی کارمزدی

 

یوسف آبخون

 

طرفداران  لغو کارمزدی با قرار دادن پیش شرط  قبول الغا نظام کارمزدی به عنوان گام اول در وحدت تشکل های توده ای کارگری،  به آخر خط خود در کمیته هماهنگی رسیده اند. محسن حکیمی و طرفداران جریان الغای کارمزدی تهدید کرده اند چنانچه در بحث اساسنامه خط آن ها به  تصویب نرسد از کمیته هماهنگی بیرون خواهند رفت. چرا که اکثریت اعضای این کمیته،  آن ها را در برابر این سئوال قرار داه اند که چگونه می توان به امر وحدت وتشکل یابی کارگران یاری رساند در حالی که این شرط نمی تواند پایه ای برای ایجاد تشکل های توده ای کارگری به طور کلی و وحدت تشکل های گوناگون کارگری به وجود آمده در جنبش کارگری ما به طور اخص قرار گیرد.  هدفی که در بند های  چهارگانه اساسنامه این کمیته در زمان تاسیس آن در چهار سال پیش به تصویب وامضای حدود سه هزار کارگر از بخش های مختلف، رسیده است.

با این منطق، یعنی قرار دادن پیش شرط قبول الغا نظام کارمزدی به عنوان گام اول در وحدت تشکل های توده ای کارگری معلوم است که طرفداران جریان لغو کارمزدی، راه دیگری جز خروج از کمیته هماهنگی برای خود باقی نگذاشته اند.

طرفداران الغا ی کارمزدی به عنوان  دلیلی برای شکست خود در پیش برد طرح تشکل سیاسی کارگری شان در کمیته هماهنگی گفته اند که بحث اساسنامه در کمیته هماهنگی، که صرفا دررقابت با کمیته پیگیری به وجود آمد، زود رس بوده وآن ها به زمان بیشتری برای آگاه کردن فعالان کارگری به طرحشان نیاز داشته اند.( نگاه کنید به مصاحبه جعفر رسا در دفترهای نگاه شماره 21 در این رابطه ).  واز آن جا که به همین دلیل در اقلیت مانده اند به این فکر اقتاده اند که اکثریت کمیته هماهنگی را که در مجمع عمومی، خواهان اصلاح بند اساسنامه از تشکل ضدسرمایه داری به تشکل کارگری غیر دولتی و غیر کارفرمائی بوده اند  را از کمیته هماهنگی بیرون کنند. صرف نظراز این برخورد غیردمکراتیک وغیر معقول اقلیت کمیته وهم چنین حکیمی ، آیا این بد ترین نوع برخورد سکتاریستی با جنبش عملا موجود کارگری نیست که تا اختلاف نظری بر سر راه های مبارزه پیش می آید، ایده های هر چند طلائی خود را به شرط پذیرش آن از جانب همه مشروط کرده و تشکلی را که با خون جگر فعالان کارگری آن هم در زیر شمشیر خون ریزترین رژیم حاکم بر بر دوران معاصرجامعه ما به وجود آمده و تلاش دارد خود را سر پا نگه دارد، به در هم ریختن تهدید کنیم؟ 

طرفداران کارمزدی ادعا می کنند که آن ها در این کار خود از اصول سازماندهی مارکس و از الگوی او در انترناسیونال اول پیروی می کنند. ولی چه شباهتی بین اصول سازماندهی آن ها با اصول سازماندهی مارکس والگوی او در انترناسیونال اول وجود دارد؟ در اساس هیچ وحتی اساسا در برابر آن.

همان طور که می دانیم، در انترناسیونال اول همه گرایشات شناخته شده سوسیالیستی وکارگری ، از باکونیست ها و پرودونیست ها و بلانکیست ها گرفته تا چارتیست ها و اتحادیه ها و تشکل های مختلف کارگری حضور داشتند. و می دانیم که مارکس با همه این گرایشات گوناگون سوسیالیستی، واتفاقا همان طور توضیح خواهم داد، برسر ضرورت سازماندهی مبارزات روزمره ویا اتحادیه ای کارگری اختلاف نظر بنیادی داشت. ولی این نه تنها باعث نشد تا مارکس راه خود را از ان ها جدا کند بلکه حتی باعث نشد تا کمون پاریس را که نیروی همین جریان ها در آن اکثریت داشت، اولین حکومت کارگری و یا تجسم دیکتاتوری پرولتاریا نخواند.  

با این حال، گرچه عدم درک تناقض آشکار این شرط با هدف کمتیه هماهنگی برای ایجاد تشکل های کارگری و همین طور با الزامات روزمره مبارزات کارگران ما و نیاز به وحدت در میان بخش ها وگرایشات گوناگون آن، از جانب طرفداران  لغو کارمزدی  نخراشیده به نظر می رسد. ولی آن ها در واقع همان کاری را می کنند که به قول مارکس اصول ابدی شان برای رهائی طبقه کارگر حکم می کند. آنها کاری با مبارزات روزمره کارگران، حتی به بهای در هم ریختن تشکل های آن ها ندارند . چرا که آن ها هم مثل اکثر چپ های "انقلابی" ما ظاهرا نمی توانند از اصول ابدی خود بگذرند و آن را قربانی به اصطلاح مبارزه روزمره رفرمیستی! کنند  که برای افزایش دستمزد ها ویا جلوگیری از کاهش آن ها ویا علیه فقر وفلاکتی صورت می گیرد که به هر حال در چارچوب نظام کارمزدی به پیش میرود. "زیرا تلاش برای افزایش دست مزدها و یا جلوگیری از کاهش آن ها به معنی به رسمیت شناختن کارمزدی است و این برخلاف اصول ابدی رهایی طبقه کارگر است ..........آنان(کارگران) هم چنان مومنان واقعی باید به نیازهای روزانه خود به دیده تحقیر بنگرند و با ایمان کامل باید فریاد بکشند: بگذار طبقه ی ما به صلیب کشیده شود و نژاد ما تباه گردد، اما اصول ابدی ما دست نخورده باقی بماند! " (مارکس - بی اعتنائی به سیاست  -  1872)

گرچه این نوع دفاع از اصول و رویاروئی آن با نیازهای عملی جنبش کارگری، از جانب طرفداران ایجاد تشکل سراسری الغای نظام کارمزدی و در به بحران کشاندن کمیته هماهنگی ، تاسف برانگیز است. ولی متاسفانه جزئی از بحرانی است که بخش اعظم چپ ما، حال به بیان وشکل دیگری،  با آن دست به گریبان است. همان طور که می بینیم چپ های ما نمی توانند گریبان خود را از کابوس لفاظی های انقلابی  در دفاع از اصول ابدی شان و حالا در برابر نیازهای جنبش عملی و روز مره کارگران، رها کنند . آن ها اکنون این کار را با عدم تفکیک سطوح مختلف کارگران و با قرار دادن آن ها در برابر همدیگر وبا انکار ضرورت مبارزات روزمره، اقتصادی واتحادیه ای کارگران، انجام می دهند. با قرار دادن الغای نظام کارمزدی در برابر مبارزه روزمره کارگران درون همین نظام ، قرار دادن شورا ویا کمیته کارخانه در برابر اتحادیه ویا سندیکای کارگران، قرار دادن مبارزه قهر آمیز در برابر مسالمت آمیز کارگران، قرار دادن مبارزه غیر قانونی در برابر مبارزه قانونی کارگران، قراردادن مبارزه مخفی در برابر مبارزه علنی کارگران(طرفداران الغای کارمزدی برای مبارزه با سکتاریسم فقط طرفدار مبارزه علنی اند!!)، قراردادن مبارزه انقلابی  در برابر مبارزه اصلاحی کارگران و به طورکلی با قرار دادن مبارزه ای که در نهایت ( آن ها کلمه در نهایت را در اساسنامه اول کمیته هماهنگی به فراموشی سپرده اند)  برای فراتررفتن از این نظام به پیش خواهند برد در برابر مبارزه ای که هم اکنون کارگران در چارچوب نظام سرمایه داری به پیش می برند. و این تقابل را برای تسکین وجدان انقلابی خود تا جائی پیش می برند که با وجدان آسوده حتی نیروی اصلی انقلاب وحالا انقلاب کارگری، یعنی تشکل ها و رهبران رزمنده کارگری را انکار وتکفیر کنند. تناقضی که باعث شده تا، همان طور که انتظار می رفت، چپ ما عملا دربرابر همین مبارزات روزمره رشد یابنده کارگرانی  قرار بگیرد که بعد از پنجاه سال مبارزه توانسته اند تشکل های مستقل خود را بر سفاک ترین وخون ریزترین رژیم استبدادی حاکم بر کشور ما در همین پنجاه سال اخیر تحمیل کنند.

ارزیابی چپ های ما از تلاش موثر کارگران در سازماندهی مبارزات روزمره وسازماندهی تشکل های توده ای و یا اتحادیه ای شان در دو سه سال اخیر هر چه باشد در این واقعیت نمی توان تردید داشت که همین تلاش کارگران ، آن ها را در برابر پرسش آزار دهنده و هم چنین تعیین کننده ای قرار داده است. همراهی با کارگران ویا قرار گرفتن در برابر آن ها؟  واین سئوال اساسی در مارکسیسم که بالاخره چه رابطه ای بین این جنبش چپ، سوسیالیستی ویا انقلابی ( بخوانید مبارزه برای الغای نظام کارمزدی ) با جنبش کارگری ( مبارزات روزمره کارگری ) وجود دارد؟

 به نظر می رسد که چپ های ما ، آن طور که از مباحث شان در این رابطه برمی آید، راه دوم را برگزیده اند. و البته اگر به جز این بود عجیب می نمود. چرا که چپ های ما در واقع همان راهی را برگزیده اند که در پنجاه سال اخیر رفته اند. یعنی دفاع خونین و آتشین از آرمان های پرولتاریا ولی بی توجه به اوضاع و خواست خود پرولتاریا.

طرفداران الغای کارمزدی ما که دیگران را به نفهمیدن تاریخ متهم می کنند باید به خوبی به یاد بیاورند که سنگ بنای این تناقض در چپ ما، از همان آغاز بر تئوریزه کردن همین بی توجهی به خواست واوضاع مشخص خود پرولتاریا و برای توجیه مبارزه انقلابی شان گذاشته شد. چپ های ما بر این اساس در آن زمان ( به درست دربرابر رفرمیسم توده ای وبه نادرست در انکار ضرورت سازماندهی توده ای)  وبی توجه به شرائطی که برای انقلاب لازم است ، به مبارزه مسلحانه به عنوان هم استراتژی و هم تاکتیک مبارزه روی آوردند تا موتور کوچک آن ها ( بخوانید تشکل سیاسی کارگری الغای کارمزدی ها ) بتواند موتور بزرگ توده ای را به حرکت در بیاورد .  تناقضی که باعث انزوای تاریخی چپ ما ( به گفته درست طرفداران الغای کارمزدی ما، چپ غیر کارگری) از جنبش کارگری در دهه های اخیر بشود. تا به قول حشمت محسنی در نوشته خود در ضرورت سازمانیابی سراسری کارگری، در رابطه با جنبش کارگری در این دوره، بیشتر به بار خاطر تبدیل شوند تا یار شاطرآن.

ولی به هر حال آن ها خود را، همانند چپ های کنونی ما( به اضافه طرفداران الغای کارمزدی کارگری ما!)، مارکسیست می دانسته و می دانند. در حالی که مارکسیست ها حتی برای یک لحظه هم نمی توانسته و نمی توانند این شعار مانیفست کمونیست را فراموش کنند که رهائی طبقه کارگر تنها بدست خود طبقه کارگر امکان پذیر است. وازاین رو توجه به خواست واوضاع خود پرولتاریا ( و با تاکید همیشگی مارکس آن طور که هست و نه آن طور که ما می خواهیم) الفبا ویا مسئله اصلی  استراتژی انقلاب کارگری و یا سوسیالیستی مارکس را تشکیل می دهد .

حال آیا فکر می کنید که با انزوای باشکوه و تاریخ ساز طرفداران الغا نظام کارمزدی در میانه راه کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل های کارگری ، ما به آغاز راه خود در پنجاه سال گذشته رسیده ایم؟ هم آری وهم نه. آری، به این دلیل که این موضع گیری ها نشان می دهد که چپ ما هنوز نتوانسته است به تناقضی پاسخ بدهد  که انزوا ویا جدائی عملی  ویا سکتاریسم تاریخی خود از جنبش توده ای کارگری را از آن آغاز کرده است . هم نه ، به این دلیل که عملا  دوران تاریخی چنین برخوردی یعنی دوره لفاظی های انقلابی در برابر نیاز های عملی جنبش کارگری به سر آمده است. البته پایان این دوره تاریخی در جنبش کارگری ما، مثل هر دوره مشابه دیگری در تاریخ جنبش جهانی کارگری، بدان معنا نیست که چپ های سکتاریست ما به قول میشل کوهن به سرچشمه چپ، یعنی به جنبش کارگری، باز خواهند گشت. بلکه بدان معناست که چپ های غیرکارگری ما بالاخره برسر این دوراهی رسیده اند که در مبارزه طبقاتی ای که در جامعه ما عمق و گسترش می یابد، به جای  لفاظی های انقلابی می باید در عمل روشن کنند که در کجا و در کنار کدام طبقه ایستاده اند؟

الفبای استراتژی انقلاب سوسیالیستی مارکس

طرفداران الغای کارمزدی ما می گویند که لزوم تشکل سیاسی و سراسری الغای کارمزدی به عنوان هم تاکتیک و هم استراتژی انقلابی در الغای نظام کارمزدی را با ارزیابی از اوضاع جنبش کارگری در سطح جهانی و داخلی وبررسی دلائل شکست آن و برپایه بازگشت به دیدگاه مارکس و الگوی سازماندهی او در انترناسیونال اول گرفته اند.  جائی که ظاهرا هنوز درآن جدائی مبارزه اقتصادی از مبارزه سیاسی کارگران و جدائی احزاب از سندیکاها صورت نگرفته و این بدعتی بوده است که، از نظر آن ها، "توسط لنین  تئوریزه و بعد از انقلاب روسیه نهادینه شده است. دیدگاه بورژوائی که توسط متفکرین اصلی بین الملل دوم در جنبش کارگری شیوع یافت و تاثیر مخربی برآن گذاشت. این تفکر وسیاست از یک طرف، کارگران را محدود به تشکلات امکان گرایانه نمود و از طرف دیگر، آنان را به وسیله ای برای پیش برد اهداف احزاب سیاسی – عمدتا رفرمیستی و اپورتونیستی – تبدیل کرده است" ( جعفر رسا – منبع بالا). با این ریشه یابی آن ها، نه تنها به دلایل شکست جنبش کارگری ما و بلکه در سطح جهانی هم پاسخ می دهند، بلکه ما را به این نیتجه می رسانند که برای رهایی از این نتایج نافرجام تاریخی، راهی جز تشکل سیاسی و سراسری وهم این طور ضرورتا علنی ( نمیدانیم چرا حتما علنی!! لابد به این دلیل که انترناسیونال اول هم علنی برگزار شده بود)  لغو کارمزدی نمانده است . که بدیل آن را هم می توانیم در" انترناسیونال اول، شوراهای کارگری در آلمان و بریتانیای بعد از جنگ جهانی اول و هم چنین شوراهای کارگری سال های انقلاب 57 پیدا کنیم. " تشکلی که" هدف عمده آن هم باید مبارزه با سندیکالیسم" باشد ونه سکتاریسم سازمان های سیاسی. چرا که به قول رسا، سندیکالیسم در ایران سنت ریشه داری دارد و به قول حکیمی رفرمیسم کارگری اساسا خود را درشکل اتحادیه وسندیکاهای کنونی نشان داده و می دهد. همه این ها، وهم این طور رویکرد وهدف کمیته از دید حکیمی هم، "از این واقعیت سرچشمه می گیرند که جنبش کارگری جنبشی ذاتا ضد سرمایه داری است"(حکیمی-آن ها که -------در کمیته هماهنگی چه می کنند).

 آیا به این دستگاه کامل تحلیلی از مسائل ومصائب جنبش کارگری و سوسیالیستی و دلائل شکست و راه برون رفت از آن ایرادی وارد است؟  نه، ایرادی وارد نیست. ولی تنها ایراد آن است که چنین تحلیلی نه تنها مارکسیستی بلکه علمی هم نیست. چرا که مارکسیسم و تئوری انقلاب کارگری مارکس به مثابه یک تئوری علمی، والبته نه به عنوان نتیجه کارکرد ذهنی دانشمندانه، اساسا در برابر چنین دیدگاه هایی در زمان خود شکل گرفت. و به عنوان سوسیالیسم علمی، اتفاقا با تکیه بر نتیجه مبارزه طبقاتی کارگران و تاکید بر ضرورت دفاع از سازماندهی همین مبارزات روزمره اقتصادی و اتحادیه ای این طبقه، خود را از انواع سوسیالیسم های تخیلی متمایزکرد.  

الغای کارمزدی از تخیل تا واقعیت

 ازنظر تاریخی، همان طور که دریپر درتکوین تئوری انقلای کارگری و یا سوسیالیستی مارکس توضیح می دهد، تمامی گرایشات سوسیالیستی و یا کمونیستی قبل از مارکس، همانند کارمزدی های امروز ما، نسبت به مبارزات روزمره اقتصادی کارگری، گرایش منفی و به بیان دیگری تلقی ضد اتحادیه ای داشته اند. همان طور که می دانیم اتحادیه ها در آغاز در انگلستان به عنوان موطن اولیه سرمایه داری وبه موازات گسترش آن، شکل گرفتند. ولی سوسیالیسم در آن بر اساس ضدیت با اتحادیه های کارگری بنیان گذاشته شد. آونیسم و مهم تر از آن جنبش کارگری چارتیستی و همین طور جناح انقلابی آن نسبت به اتحادیه های کارگری تلقی منفی داشتند. به این معنی که آن ها، همانند کارمزدی های ما، می گفتند که مبارزه و یا تشکل سیاسی مقدم است. چرا که اتحادیه ها برای اصلاحات اقتصادی و یا رفرم های حقیری مبارزه می کنند که نمی تواند کارگران را از حقارت این نظام رها کند. از این رو آن ها به عنوان یک جنبش کارگری، مجموعه ای از مطالبات سیاسی – مثل مجموعه مطالبات سیاسی- طبقاتی کارمزدی های امروز ما-  را هدف خود قرار دادند که از نظر آن ها به انقلاب اجتماعی- ویا به الغای نظام کارمزدی – منجر می شد.

تمامی مطالبات جنبش چارتیستی، همان طور که تاریخ دانان الغای کارمزدی ما نیز باید بدانند، بعدها توسط بورژوازی- امیدواریم مطالبات سیاسی - طبقاتی و خواست تشکل سیاسی، سراسری وصد درصد علنی طرفداران الغای نظام کارمزدی ما هم- تامین شدند.  به همین دلیل آن ها بعد ها به لیبرال ها پیوستند وسپس از میان رفتند. اما مطالبات حقیر کارگران و اتحادیه های کارگری از جانب بورژوازی پاسخی نگرفتند وهنوز هم نگرفته است . به همین دلیل هم، این مطالبات حقیر و تشکل های آن نیز، یعنی اتحادیه ها، تاکنون پایدار مانده و هنوز هم برای همان مطالبات حقیر مبارزه می کنند.

آیا این تناقض، طرفداران الغای نظام کارمزدی امروز ما را- همان طور که مارکس آن زمان را- به نتیجه ای می رساند؟ 

به این نتیجه که، انقلابی بودن وانقلابی ماندن نه از شور وشوق و یا تدوین صدها برنامه سیاسی ولفاظی های انقلابی بلکه از وفاداری به الزامات مبارزه روزمره- و ذاتا ضد سرمایه داری- طبقه ای نشات می گیرد که مطالبات حقیرش در این نظام برده داری مدرن پاسخی دریافت نکرده و نمی کند. همان نتیجه که تمامی عمر مارکس صرف آن شد تا آن را از نظر علمی به اثبات برساند ودر عمل هم، از این مبارزه و تشکل های آن به عنوان اولین و تنها گرایش در گرایش های گوناگون سوسیالیستی  هم زمان خود، دفاع کند وتا آخر عمرنیز به آن وفا دار بماند.   

در واقع همه بحث مارکس بر سر این است که این آرمان تاریخی ( وهمین طور رویای طرفداران الغای نظام کارمزدی) ویا آرزوی هرروزه تاریخ انسان زحمتکش چگونه می تواند به واقعیت تاریخی امروز تبدیل شود؟ مارکس می گوید که این آرمان تاریخی و برای اولین بار در تاریخ مبارزه طبقاتی، تنها می تواند در پی مبارزات روزه مره بردگان نظام کارمزدی و تنها به دست خود آن ها و به عنوان گورکنان این نظام به واقعیت بپیوندد. طبقه ای که به واسطه موقعیت اش در تولید نظام سرمایه داری این موقعیت را برای اولین بار- البته بالقوه- به دست آورده است که به عنوان یک نیروی اجتماعی واقعی،  انقلاب برای تحقق آرمان تمامی طول تاریخ انسان زحمتکش را برای آزادی وبرابری و رهائی از حقارت و تحقیر نظام طبقاتی به سرانجام برساند وبه تاریخ آن نقطه پایان بگذارد. همین واقعیت است که سوسیالیسم مارکس را به عنوان یک واقعیت عینی و علمی از لفاظی های آرمان گرایانه و تخیلی درباره سوسیالیسم هم عصر او متمایز می کند.  

شاید این واقعیت را همه بدانند - وفکر می کنم طرفداران الغای نظام کارمزدی ما هم- و شاید این نکته راهم، که مارکس اولین کسی بوده که درمیان همه گرایشات سوسیالیستی هم زمان خودش- وبازهم برای اولین بار در جنبش سوسیالیستی- که از اتحادیه های کارگری ، حتی زمانی که رفرمیسم در آن ها غلبه پیدا کرد، دفاع نمود. ولی به این نکته کم تر توجه شده که مارکس و مارکسیست ها اولین گرایشی بودند که توانستند رابطه ای درونی و واقعی بین مبارزه برای سوسیالیسم و یا جنبش سوسیالیستی و مبارزات روزمره اقتصادی کارگران و یا جنبش اتحادیه ای برقرار کنند - وخلاف تصور طرفداران الغای نظام کارمزدی ما از مارکس، درست بر اساس تمایز وتفکیک این دو سطح.

برقراری همین رابطه است که هسته اصلی تئوری انقلاب کارگری و یا سوسیالیستی مارکس را تشکیل می دهد و با اهمیتی که به قول دریپر تئوری اقتصادی ویا کتاب "سرمایه" مارکس دربرابر آن اهمیت کم تری پیدا می کند.

با توجه به واقعیت ها ی بالا به نظر نمی رسد که ادعای طرفداران الغای نظام کارمزدی ما به بازگشت به مارکس وبه سنت وعمل او پایه ای داشته باشد. کسانی که ادعا کرده اند که " دوره تاریخی اتحادیه ها به پایان رسیده" ( جعفر رسا – منبع بالا). درحالی که از نظر تئوری اقتصادی مارکس، پایان مبارزات روزمره و اتحادیه ای کارگران پایان نظام طبقاتی ( نه فقط سرمایه داری) وتاریخ است . و کسانی که ادعا کرده اند که در سنت و عمل مارکس چیزی به نام به رسمیت شناختن مبارزه روزمره و اتحادیه ای کارگران وجود ندارد. درحالی که از نظر تئوری انقلاب کارگری مارکس، همین مبارزه است که کارگران را به مثابه یک طبقه متحد می کند و به جز این سوسیالیسم نه به عنوان یک واقعیت بلکه به عنوان آرمان مردم زحمتکش تا پایان تاریخ نظام طبقاتی باقی خواهد ماند.

(بخش اول)