خودسانسوری، مظهری از خشونت!

                                                                                لاله حسین پور

 

نمی خواهم از سانسور حرفی بزنم که نه تنها اکنون روز به روز اوج تازه ای می گیرد، که در تاریخ کشور استبدادزده ما، امری عادی و روزمره شمرده شده و بر تمام اعمال و رفتار فردی و اجتماعی ما حاکم بوده است.  تاکنون نه ما و نه اجداد ما از آزادی ابراز عقیده، آزادی نوشتن، آزادی فیلم و تئاتر ساختن و،و،و برخوردار نبوده ایم، آن را نشناخته ایم و تمرین نکرده ایم.  یا باید مدح و ثنای حاکمیت را می گفتیم و یا جای مان در زندان بود. اما در این جنگ و گریز در مقابله با سانسور توانسته ایم بسیار ماهرانه خود را به هزار رنگ در آوریم. شعر را با استعاره سروده ایم، داستان را در هاله ای از ابهام و رمز و راز پرورانده ایم. به فیلم، با یک حرکت چشم و دست ، معنای عمیقی داده ایم و از هر طریقی، تلاش کرده ایم تا صدای مان را از لابلای ممیزها و ممنوعه ها عبور دهیم و آن چه را که می خواهیم به گوش همگان برسانیم. مسلما اگر آگاهانه به سانسور برخورد کنیم، می توانیم حین استفاده مؤثر از امکانات، چه گفتاری و چه عملی، حیطه فعالیت خود را گسترش دهیم.

 

اما من می خواهم از خودسانسوری بگویم که خود محصول سانسور است. که دیگر نه مقابله با سانسور، بلکه فرزند اهل سانسور است که نه تنها با آن نمی جنگد و ریشه آن را از بنیان نمی کند، بلکه آن را با تفاهم و هم یاری، بسط می دهد. آن را در جامعه همگانی می کند، به خانه ها می آورد و در افکار خود جای می دهد. خود را بر آن منطبق می کند و یک قدم فراتر نمی گذارد.

 

خودسانسوری مظهر خشونت است. مظهر دیکتاتوری، استبداد و خفقان است. خودسانسوری فرهنگ را تنگ می کند و تابوها را رواج می دهد. خودسانسوری هم زیستی با خشونت است و اکنون در کشورما، بیش از هر زمانی گسترش یافته و نهادی شده است. زیرا سانسور همگانی شده است. تیغ سانسور تحت حاکمیت جمهوری اسلامی دیگر حیطه محدودی را دربر نمی گیرد، بلکه در همه جا عمل می کند. سانسور نه تنها در فعالیت های اجتماعی، بلکه در تمام حوزه های فردی یا جمعی، در محل کار یا در خانه رسوخ کرده است. خشونت و سرکوب حادی که امروزه در جریان است، خود نشان دهنده بیداری گسترده مردم است که در تمامی عرصه ها مشاهده می شود. چنین امری در جامعه خفقان زده ما تحمل نمی شود و در نتیجه سانسور همگانی می گردد. اگر با دقت بنگریم، خودسانسوری را در هر کنش اجتماعی یا فردی می بینیم و در خودمان به طریق اولی!

 

آن هایی که به طوری آگاهانه به خودسانسوری تن می دهند، این گونه تصور می کنند که در رفتار فردی یا اجتماعی خود چاره ای جز آن ندارند و تنها برای هم زیستی موقتی از آن استفاده می کنند. آن ها از طریق استفاده آگاهانه از خودسانسوری، به نوعی ، ادامه کاری خود را تضمین می کنند. چنین افرادی در خانه یا در محل کار خود، در روابط خود با انسان های دیگر و یا در فعالیت های اجتماعی، خود را در چهارچوبی که تعیین شده، مستحیل کرده و با این که آن را نمی پذیرند، اما آگاهانه در همان حیطه عمل می کنند و در مقابل آن نمی ایستند. بسیاری از نویسنده ها یا فیلم سازان و یا هر کنش گر دیگری را می شناسیم که با این که اعتقادی دگر دارند، اما برای "زنده"ماندن و "ادامه"کاری، محدودیت ها را پذیرفته و خود را در آن محدوده جای داده اند و شاید منتظرند، زمانی برسد که بتوانند آزادانه به آن چه اعتقاد دارند، عمل کنند و آن چه را که دوست دارند، بگویند و رفتار کنند. در این رابطه نیز می توان به خوبی نقش قدرت و نقش جنس فرادست را مشاهده کرد و از این طریق میزان بسیار بالای خودسانسوری میان زنان و حتی کودکان مؤنث را به وضوح دید.

 

نمی خواهم تنها از فعالان اجتماعی بگویم و یا از انسان هایی که نقش کنش آنان به نحوی در جامعه زده می شود. می خواهم از زنی بگویم که در خانه خود از ترس کتک خوردن، یا عصبانی شدن و یا هر نوع واکنش حاد دیگر از همسر، پدر یا حتی پسر خود، مجبور است از تمام آرزوها و خواسته هایش بگذرد و هیچ گاه آن ها را برزبان نیاورد. مجبور است رفتاری داشته باشد که از او می خواهند و انتظار دارند و  هرگز "خود" را نشناسد و تا پایان عمر از "خود" بیگانه بماند.

 

 

 

خودسانسوری ناآگاهانه، محصول بیمارگونه سانسور !

 

اما بدترین نوع خودسانسوری، ناآگاهانه عمل کردن به آن است. آن هایی که به خودسانسوری ناآگاهانه دچار می شوند، ناچارند دائما افکار و اعمال خود را توجیه نمایند، به سفسطه دچار شوند و برای خود و دیگران استدلال نمایند که چرا به چنین عملی دست زده اند.

"بیماری" خودسانسوری ناآگاهانه به طور فردی در میان انسان ها، به ویژه زنان، به عنوان قشر فرودست و تحت ستم در جامعه ، بیداد می کند. زنانی که ناآگاهانه اعمال و روش زندگی خود را توجیه می کنند، از دگم های خود تابو می سازند و حاضر به تغییر آن ها نیستند. آن ها در همان چهارچوب زندگی اجتماعی و شخصی خود که بر آنان تحمیل شده است، "خوش بخت" بوده و احساس "رضایت" می کنند. تلاش برای تغییر را، کوبیدن آب در هاون دانسته و مبارزه برای یک دنیای دگر را اوهام و خیالات خام می پندارند. بسیاری از زنان، تمایلات خود را تئوریزه کرده و آن ها را برحق جلوه می دهند. از ریشه یابی آن ها و یافتن چراها و ارائه پاسخ ها ناتوانند و در چهارچوب زندگی سراسر توجیه شده شان "آرامش" دارند.

 

چنین حادثه ای در محیط خفقان آور کشورمان بسیار موذیانه تر عمل می کند و نه تنها بسیاری را بدون آن که خود متوجه باشند به توجیه و تفسیر رفتار خود مجبور می کند و موجب صرف زمان گران بهایی می شود که به جای رفتن به جلو، به درجا زدن و به مقبول نمایاندن و مدلل کردن عمل کردها و گفتارها تعلق می گیرد، بلکه دیگران را نیز فریب داده، متوهم می سازد و ضد آگاهی را رواج می دهد.

این روند را به طور روزمره، در میان بسیاری از فعالان اجتماعی نیز می توان دید. مدت ها صرف آن می گردد که تاکتیکی، که بر اثرجو خفقان، ناآگاهانه و یا ناچارا برگزیده شده و احیانا مورد اعتراض عده ای دیگر(شاید با تابوهای دیگر) قرار گرفته، توضیح داده شود و استدلالات و توجیهات گوناگون برای اثبات صحیح بودن آن به کار رود تا در این میان عامل اصلی که همانا خفقان و خود سانسوری ناشی از آن است، به طور  ناآگاهانه پنهان گردد.

شناخت وجوه و مظاهر خودسانسوری در فعالیت های جمعی و هم چنین در واکنش های فردی و در افکار و اعمال شخصی، یکی از راه های مقابله با سانسور و بی اثرکردن آن است. صراحت دادن و صادق بودن با خود و دیگران، شرط اولیه شناخت خودسانسوری در روح و روان خود و در برخورد با محیط پیرامون است!