اتحادیه ها و انقلاب

 

یوسف آبخون

 

اگر از چپ های" انقلابی" ما بپرسید که آیا سازماندهی مبارزات روزمره و اقتصادی کارگران ضروری را می دانند؟  در پاسخ ، همان طور که ازادبیات آن ها انتظار می رود، همه یک صدا فریاد خواهند زد، آری! چرا؟ چون مبارزه روزمره واقتصادی کارگران مبارزه ای است برای حق زندگی شرافتمندانه وانسانی  واز این رو، روشن است که مدافعان شرافتمند طبقه کارگر نمی توانند ضرورت آن را انکار کنند.  اما اگر از چپ های انقلابی ما درباره ضرورت سازمان دهی ویا سازمان همین مبارزه، یعنی اتحادیه های کارگری ، بپرسید، باز همان طور که از ادبیات چپ های انقلابی ما بر می آید، همه آن ها یک صدا و با افتخار فریاد خواهند زد که نه؟ چرا؟ چون از نظرهمه آن ها اتحادیه ها ی کارگری، تشکلی رفرمیستی به شمار می آیند که مبارزه طبقه کارگر را به انحراف می کشانند.

انحراف از چه راهی ؟ انحراف از راهی که باید به رستگاری توده های محروم، یعنی انقلاب، منجر شود.اما اگر هنوز شرائط برای انقلاب فراهم نباشد و اگر اتحادیه ها نه،این سئوال باقی می ماند که بنابراین کارگران چگونه می باید خود را برای دست یابی به شرائط زندگی انسانی وشرافتمندانه سازمان بدهند؟ ویا این که سازمان متحد کننه مبارزات روزمره  کارگران برای آن که  آن ها از تهاجم روزمره سرمایه داران وطبقه حاکم در امان نگه دارد، کدام است؟  پاسخ انقلابی چپ های "انقلابی" ما به سئوال این است که از راه ها تشکل های انقلابی" مثل شوراها ویا کمیته های کارخانه، که کارگران انقلابی روسیه در انقلاب 1905 و 1917 سازمان دادند.  

 اما نه دفاع انسان دوستانه از مبارزات روزمره کارگران و نه دفاع به اصطلاح پرشور و فداکارانه چپ ها "انقلابی" ما از ضرورت انقلاب و یا الغای نظام کارمزدی و نه دفاع از تشکل های کوتاه مدت دوران انقلابی، هیچ گونه تضمینی نه تنها برای تامین خواست های روزمره کارکران بلکه  تضمین عملی و واقعی برای رهائی این طبقه تحت ستم از فلاکت نظام کارمزدی فراهم نمی کند. چرا که  مساله اصلی در این میان، همان تضمین عملی و واقعی ، یعنی نیروئی است که بتواند که انقلاب را به نفع طبقه کارگر تمام کرده و این طبقه را از نظام کارمزدی رها کند.  بدون این نیرو این سئوال مطرح می شود که این انقلاب چگونه به پیش میرود و به کجا می رسد؟ به بیان دیگر، کدام انقلاب انقلاب برای که وبرای چه ؟ یعنی همان سئوالی که حالا به ویژه، در پی شکست انقلاب سال 57  درایران، در ذهن کارگران وزحمت کشان ما سنگینی می کند. و متاسفانه آن را در هیبت هیولائی می بینند که بدتر از گذشته هر روزه خون وشیره جان آن ها را می مکد. هیولائی که به نام به اصطلاح دفاع از انقلاب ! و با رذالت ویژه ای که از شکست آن بدست آورده، کار را به جائی رسانده است که ادامه زندگی روزمره وشرافتمندانه انسانی را برای آن ها غیرممکن کرده است.   

وجود این دایره بسته در ذهنیت چپ های به اصطلاح انقلابی ما است که آن ها را از گشودن گره ای که درحال حاضر بر ذهنیت کارگران زحمتکشان ما در رابطه با نتایج انقلاب و زندگی کنونی شان سنگینی می کند، باز می دارد واز طرف دیگر آن را در برابرمبارزات روزمره واقتصادی مردمی قرار می دهد که ادامه زندگی انسانی و شرافتمنداده شان به بن بست رسیده است.

 انکار ضرورت واهمیت اتحادیه ها، هم برای پیش برد مبارزه  روزمره کارگران وهم برای انقلاب کارگری، در میان چپ های به اصطلاح انقلابی ما،  که ظاهرا خود را مارکسیست هم می دانند، چنان بدیهی تلقی می شود که گویا تئوری انقلاب کارگری مارکس با اعلام برائت از آن ها به عنوان تجلی رفرمیسم، آغاز می شود. در حالی که این تئوری، اگرمانیفست کمونیست را مبنی قرار دهیم،  در شرائط مشابهی درسال های انقلابی آخر دهه 1840 در اروپا ودر مبارزه با همین تلقی منفی نسبت به اتحادیه های کارگری درمیان گرایشات گوناگون سوسیالیستی ، بنیان گذاشته شد.  فراتر از این، مارکس درست برای دفاع از انقلاب(ولی انقلاب کارگری ) است که به ضرورت دفاع از اتحادیه های کارگری می پردازد. از این رو، ضرورت و اهمیت اتحادیه های کارگری برای انقلابی که مارکس ازآن دفاع می کند چنان بدیهی تلقی می شود که شرائط "رهائی طبقه کارگرتنها به دست خود این طبقه" را در بستر تکامل سازمان های طبقاتی و واقعی کارگری ، یعنی همان اتحادیه های کارگری، فراهم می بیند.

 این تقابل آشکار چپ های" انقلابی" ما را، هم با مبارزات روزمره کارگران و هم با نظر مارکس را، چگونه می توان توضیح داد؟ بی تردید با خصلت چپ غیر کارگری ما و با مضمون خلقی و یا لیبرالی انقلاب همگانی که از آن دفاع می کند. چپی که می خواهد انقلاب ویا سوسیالیسم را بدون اتکا به طبقه کارگر واز طریق انکار سازمان های طبقاتی آن به بهانه مبارزه با رفرمیسمی که تجلی آن را" اساسا در اتحادیه ها" می بیند، سازمان بدهد.   در حالی مارکس در فصل اول مانیفست به توضیح این مساله می پردازد که چگونه شرائط مادی ویا عینی رهائی این طبقه به دست این طبقه، با رشد صنعت و تولید و تکامل تقسیم کار بورژوائی و تکوین پرولتاریا واز طریق تکامل همین سازمان های طبقاتی آماده می شود. و فصل آخر آن را با توضیح این خصلت مشترک ارتجاعی در میان سایر گرایش های سوسیالیستی، از سوسیالیست های ارتجاعی فئودالی ، بورژوائی و خرده بورژائی گرفته تا سوسیالیست ها ی تخیلی، پایان می رساند که چگونه همه آن ها نقش تاریخی پرولتاریا درانقلاب سوسیالیستی را با  قرار دادن ایده ها و اصول من در آوردی خود به جای سازمان های طبقاتی کارگران، انکار می کنند.

با توضیح این رابطه در مبارزه روزمره و اقتصادی کارگران و اهمیت آن برای انقلاب کارگری است در فصل اول وسوم مانیفست است که مارکس توضیح می دهد که چرا از نظر او، یک گروه یا سازمان سوسیالیستی، هر اندازه گسترده وهر اندازه رادیکال، سازمان طبقاتی محسوب نمی شود. هرچند که آن ها موضعی ضد سرمایه داری داشته و یا " کیسه گدائی پرولتاریا را به پرچم مبارزات خود" تبدیل کنند.  به بیان دیگر، یک سازمان ویا گروه سوسیالیستی،  از نظر مارکس تنها زمانی اعتبار انقلابی می یابد که " سازمانی جدا از سایر سازمان های کارگری" نبوده وبتواند با جنبش واقعی کارگری، که  اساسا خود را در شکل اتحادیه های کارگری نشان می دهد، رابطه برقرار کند. جنبش واقعی کارگری که هنوز سوسیالیستی نیست ولی در حرکت خود به عنوان یک طبقه، به سوی انقلاب سوسیالیستی گام برمی دارد. از این نظر، یک جنبش واقعی و یا اتحادیه ای کارگری، در دیدگاه مارکس به دلیل مبارزه " ذاتا ضد سرمایه داری" اش به طور بالقوه، انقلابی محسوب می شود ، هر چند که هنوز ادعای انقلابی ویا سوسیالیستی نداشته باشد و یا این که هنوز در چارچوب نظام سرمایه داری حرکت کند. " سرمایه " مارکس به این مساله اختصاص یافته است که "جوهر انقلابی" این مبارزه روزمره اقتصادی را به اثبات برساند.  از این رو از نظر مارکس ، یک سازمان سوسیالیستی به اعتبار حتی ادعاهای سوسیالیستی اش،  نه تنها به طور بالقوه، انقلابی محسوب نمی شود،  بلکه بدون ارتباط با جنبش واقعی کارگری تحت این خطر قرار می گیرد که به یک سکت ارتجاعی سوسیالیستی تنزل یابد. چراکه در تئوری او" ----- همه اینان با بورژوازی مبارزه می کنند تا موجودیت شان را به عنوان طبقات متوسط نجات دهند؛ پس انقلابی نیستند بلکه محافظه کاراند؛ از این هم بدتر، اینان مرتجع اند، چون می کوشند چرخ تاریخ را واپس بچرخانند. اگر اینان انقلابی باشند، به اعتبار چشم انداز ملحق شدن شان به پرولتاریاست؛ به خاطر آن است که نه از منافع حال، بلکه از منافع آینده شان دفاع کنند؛ به خاطر آن است که موضع خودشان را ترک کنند تا در موضع پرولتاریا قرار بگیرند." لازم به گفتن نیست که همه اینان از نظر مارکس، علاوه بر" طبقات متوسط، صاحب صنعت کوچک، کاسب، پیشه ور، دهقان" ، " بخشی از بورژوازی، ودر درجه اول آن بخشی از نظریه پردازان بورژوازی که به درک تئوری کل حرکت تاریخی نائل شده اند"، و" به پرولتاریا می پیوندند" را نیز شامل می شود.

مشکل اساسی در دیدگاه چپ های به اصطلاح انقلابی ما این است که این مفهوم کاملا بدیهی وپایه ای در رابطه بین جنبش سوسیالیستی و جنبش واقعی ویا اتحادیه ای کارگری در تئوری انقلاب کارگری ویا سوسیالیستی مارکس را، کاملا واژگونه درک می کنند. در دیدگاه چپ های ما، این جنبش ها وسازمان ها و رهبران واقعی ورزمنده اتحادیه ای کارگری اند که به طور بالقوه ارتجاعی محسوب می شوند. مگر آن که اعتبار انقلابی خود را به شرط وابستگی ویا تسلیم به نظرات و سیاست های من آوردی مراکز غیبی چند نفره از به اصطلاح انقلابیون حرفه ای کسب کنند.

 چپ های به اصطلاح انقلابی ما که ظاهرا مشروعیت انقلابی خود را از تئوری سازمان انقلابیون حرفه ای لنین می گیرند،  حتی به این تاکید لنین بی اعتنا می ما نند که" سازمان های انقلابیون حرفه ای تنها در ارتباط با طبقه واقعا انقلابی می تواند معنا پیدا کند. طبقه ای که به طور خودانگیخته درگیر مبارزه می شود" ( لنین- چه باید کرد).  شرط ارتباط با مبارزه خودانگیخته این طبقه واقعا انقلابی، که از نظر لنین خود را در شکل اتحادیه های کارگری نشان می دهد، چنان از نظر او اهمیت دارد که در سال 1907 بعد از تجربه شورا ها در انقلاب 1905،  این موضع گیری را روشن تر اعلام می کند که" اگر چنین شرائطی موجود نباشد، سازمان انقلابیون حرفه ای به یک اسباب بازی، یک ماجراجوئی و یک نمای توخالی بدل می شود" ( لنین -  در مقاله پیرامون رابطه خود سازمان دهی طبقه کارگر با حزب پیشاهنگ -  ارنست مندل). با همین درک است که حزب سوسیال- دمکرات روسیه به تاکید لنین درتمامی کنگره ها و کنفرانس خود، از سال های 1903 گرفته تا 1912 همواره به " ضرورت گسترش اتحادیه های کارگری" اصرار ورزیده و حتی به " شناسائی اتحادیه های کارگری به عنوان ( نهاد های ) سوسیال- دمکرات" که " نتیجه ترویج وسازماندهی سوسیال دمکراتیک در درون اتحادیه های کارگری باشد " تاکید کرده است. چرا که لنین، که به قول اریک هابس باوم هیچ گاه تلاش نکرد تا شرائط خاص روسیه را به دلیل استبداد حاکم برآن عمومیت بدهد، با وجود تاکید به ضرورت حیاتی سازمان انقلابیون حرفه ای برای حفظ تداوم جنبش، اعتقاد داشت که پیروزی انقلاب سوسیالیستی بدون سازماندهی طبقاتی کارگران، ممکن نیست. با این درک که " اتحادیه های کارگری عنصری اساسی در سازماندهی طبقاتی پرولتاریا است" واز این نظر" کلیه اعضای حزب موظف" می شوند" که در اتحادیه های کارگری وارد شوند، در کلیه فعالیت های آن ها به طور موثر شرکت کنند وپیوسته با تقویت هم بستگی طبقاتی و آگاهی اعضای این اتحادیه های کارگری را به طور ارگانیگ با حزب پیوند دهند" و طوری که " نباید یک پارچگی و مبارزه اقتصادی پرولتاریا را بگسلد ".

 این تاکید ها، که از قطعنامه های سال های بین 1903- 1912 حزب سوسیال- دمکرات روسیه اتخاذ شده، با این درک از رابطه بین جنبش سوسیالیستی و جنبش کارگری در تئوری انقلاب کارگری مارکس، انطباق دارد که این حرکت مادی طبقه است که تعیین کننده است نه ذهنیت مدافعین آن. این درک که این طبقه از طریق مبارزه برای رفرم ویا مطالبات روزمره خود در چارچوب نظام سرمایه داری است که می تواند خود را به مثابه یک طبقه سازمان بدهد.  ونه از طریق یک سازمان ویا حزب هر اندازه رادیکال وانقلابی و هر اندازه گسترده ی سیاسی ویا سوسیالیستی. حزبی که لاجرم به بخش پیشرو و آگاه طبقه، ونه کل آن محدود است و باید هم به دلائل ائدیولوژیک و انقلابی محدود بماند ، ولی باید بتواند خود را با حرکت کل طبقه، یعنی پرولتاریا انطباق دهد.

حرکتی که درآن" پرولتاریا در پیکار علیه بورژوازی خود را ضرورتا به مثابه طبقه متحد می کند، از طریق انقلاب، خود را به طبقه حاکم تبدیل می کند و به عنوان طبقه حاکم، مناسبات تولیدی را به زور برمی چیند". با توجه به این که، این " پیش رفت صنعت" است " که بورژوازی ناقل بی اختیار و بدون مقاومت آن است، از طریق تشکل، اتحاد انقلابی کارگران را جایگزین انفراد آنان- که نتیجه رقابت است- می سازد" چرا که " با رشد صنعت، فقط شمار پرولتاریا نیست که افزایش می یابد، بلکه او در توده های بزرگ متراکم می شود؛ نیرویش فزونی می گیرد، و خود نیز آن را احساس می کند. منافع و اوضاع معیشتی در درون پرولتاریا روز به روز همسان تر می شود، چراکه تولید با ماشین، روز به روز تفاوت میان کارها را از میان می برد ودستمزد را تقریبا در همه جا به یک سطح تنزل می دهد". اما " کارگر معاصر، برعکس، بجای آن که همراه با پیش رفت صنعت ارتقا پیدا کند، در شرائط طبقه خودش مدام به سطح نازل تری سقوط می کند. کارگر به گدا تبدیل می شود و فلاکت، سریع تر از جمعیت و ثروت رشد می کند. بدین ترتیب آشکارا معلوم می شود  که بورژوازی قادر نیست بیش از این طبقه حاکمه باقی بماند وشرائط طبقه خود را به عنوان نظام دهنده، بر جامعه تحمیل کند. چون قادر به تامین بردگان اش در نظام برده داری اش نیست؛ چون ناچار است بگذارد برده اش به چنان وضعی سقوط کند که خود مجبور به غذا دادن به او شود، به جای آن که توسط وی تغذیه گردد".

 به این ترتیب نظام طبقاتی سرمایه داری از نظرمارکس، حاصل توطئه یا تخیلی تلقی نمی شود که بشود آن را بر پایه نیروی توطئه و یا تخیل دیگری از جانب انقلابیون ویا سازمان و حزب آن ها از میان برداشت. به بیان دیگر این نیروی، هر اندازه گسترده ویا با طرح وبرنامه هراندازه درست، سازمان سیاسی ویا حزب انقلابی نیست که می تواند نظام کارمزدی را بربیاندازد. بلکه این هدف، با نیروی طبقاتی کارگران و گام های عملی آن ها در مبارزه با نظام سرمایه داری است که تامین می شود. با تاکید برهمین روند عینی "در مراحل رشد پرولتاریا" و بر رابطه درونی جنبش کارگری و انقلاب کارگری است که مارکس بلافاصله در بخش دوم ما را در برابر این سئوال قرار می دهد که" اصلا کمونیست ها با پرولترها چه نسبتی دارند؟" و پاسخ می دهد که " کمونیست ها هیچ حزب خاصی دربرابر دیگر احزاب کارگری نیستند. آنان منافعی جدا از منافع کل پرولتاریا ندارند. آنان اصول فرقه ای خاصی را علم نمی کنند که جنبش پرولتاریائی را مطابق آن ها قالب بگیرند" و در فصل آخر مانیفست اضافه می کند که " کمونیست ها برای برآورده شدن مطالبات و هدف های فوری طبقه کارگر مبارزه می کنند؛ اما آنان در جنبش امروز، در عین حال، آینده جنبش را نیز نمایندگی می کنند". تاکید براین دید در تئوری انقلاب کارگری مارکس از آن رو اهمیت دارد که به قول " کنت لاپیدس "، بدون آن ها نمی توان به راز دورنی نهفته در دفاع دائمی او از اتحادیه های کارگری، حتی زمانی که رفرمیسم در آن ها غالب شدند، پی برد. چرا که از نظر مارکس کمونیست ها منافعی جدا از منافع کل پرولتاریا ندارند و ازاین رو جنبشی جدا از" جنبش امروز کارگران برای برآورده شدن مطالبات و هدف های فوری طبقه کارگر ندارند" با این که "درعین حال آینده جنبش را نیز نمایندگی می کنند".