اتحادیههای
جنبشی
اجتماعی
پاسخی
مناسب به
سازمانیابی
کارگران
حشمت
محسنی
جنبش
کارگری کشور
ما در یکی از
دشوارترین
شرایط تاریخ
حیات خود به
سر میبرد. این
دشواری علاوه
بر ناتوانی
كارگران در
برآوردن نیازهای
ابتدایی
زندگی در متن
شرايط فلاكتبار
كنونى٬ مصاف
با رژیمى
استبدادی و
سرکوبگراست
که نه تنها حق
تشکل مستقل
کارگران را انکار
میکند بلكه
با تمام قوا
آن را درهم میشکند.
از
اولین ماههای
سال 83
جنبش کارگری٬
آرام اما
استوار در جهت
پیریزی تشکلهاى
تودهای
کارگری گامهای
موثری بر داشته
است. شكلگيرى
سندیکای شرکت
واحد نخستين
طليعهى اين پيكار
در سالهاى
اخير بوده
است. همپاى
تلاش کارگران
شرکت واحد،
نهادهایی
نظیر کمیته
پیگیری،
کمیته
هماهنگی،
اتحاد کمیتههای
کارگری،
اتحاد
بیکاران... یکی
پس از دیگری
تکوین یافتند.
این نهادها
اگرچه تشکل
تودهای
نبودند اما
فلسفهی وجودی
خود را تلاش
برای ایجاد
تشکلهای تودهای
تلقى میکردند.
بعدتر خیز
بلند کارگران
نیشکر هفت تپه
نشان داد که
شكلگيرى
سندیکای شرکت
واحد رعدی در
آسمان بی ابر
نبود بلکه بازتاب
و تجسم شرایطی
بود که مبارزه
براى برپايى تشكلهاى
علنى، مستقل و
تودهاى
را در دستور
كارگران قرار
مىداد.
در چنین
شرایطی چنبش
کارگری برای
پيشروى در
راستاى هدف
ياد شده و
براى آن كه
سیاستهای
سرکوبگرانه
رژیم اسلامی
را خنثی کند
چه باید بکند؟
کدام آرایش میتواند
در این شرایط،
پاسخی مناسب
تلقی شود. آیا
توسل به قانون
و حرکات
قانونی کارساز
است؟ آیا
علنیت با
قانونیت
برابر است؟ آیا
تکیه یک جانبه
بر خواستهای
اقتصادی بی
توجه به خواستهای
سیاسی
راهگشاست. آیا
سیاسی کردن
شتابان تشکلهای
کارگری آنها
را زیر ضرب
نمیبرد؟
رابطهی جنبش
کارگری با
دیگر جنبشهای
اجتماعی نظیر
زنان٬
دانشجویان٬ خلقها...
کدام است. و
رابطهى جنبش
كارگرى با
احزاب چگونه
است؟ این
مسایل و پرسشهایی
از این دست
نمیتواند در
این نوشته مورد
بررسی قرار
گیرد، در این
نوشته تنها به
یک جنبه از
این مسایل
پرداخته میشود:.
شكل مناسب
سازمانیابی
جنبش کارگری در
شرایط ویژهی
کشور ما.
در
پاسخ به معضل
سازمانیابی
جنبش کارگری٬
طرحها و
استراتژیهای
متعددی ارائه
شدهاند. این
نوشته به همه
این طرحها
اشاره نمیکند
و فقط خود را
به معرفی و
مقایسه سه
استراتژی محدود
میکند که از
جنس اتحادیهای
هستند. طرحهای
دیگر سازمانیابی
در نوشتههای
دیگری از این قلم
مورد بررسی
قرار گرفته که
نیاز به
بازگویی آنها
در اینجا نیست(1).
طرحهای ارائه
شده برای
سازمانیابی
کارگران را میتوان
در سه فقره
صورتبندی کرد:
1-
سندیکای قانونی
با نگاه معطوف
به بالا
2-
سندیکای
قانونی با نگاه
معطوف به
پایین
3-
اتحادیه جنبشی
اجتماعی
این
تقسیمبندی
ناظر بر بدیلهایی
است که در
ایران ارائه
شدهاند. در
کشورهای دیگر
یا در دورههای
تاریخی
متفاوت، طرحها(2)
و مختصات
دیگری برای
سازمانیابی
اتحادیهای
وجود دارد که
بررسی آنها
مسالهی مرکزی
ما نیست. ما
اینجا خود را
به بررسی جنبش
کارگری در شرایط
ویژه ایران
محدود میکنیم.
سندیکای
قانونی با
نگاه معطوف به
بالا
یکی
از طرحهایی
که برای
سازمانیابی
کارگری
پیشنهاد و در عمل
تبلیغ شده است٬
سندیکای
قانونی با
نگاه معطوف به
بالا است. فعالان
و مدافعان
این
نوع سندیکا،
خواهان تشکلی
هستند که
قانون کار یا قانون
اساسی جهمورى
اسلامى و یا
مقاولهنامههای
جهانی آن را
تصریح کرده
است. در این
مدل از سندیکا،
اصل بر
قانونیت این
نهاد است؛ و
تلاش فعالان
کارگری مدافع
این نوع
سندیکا اقناع
رژیم حاکم،
برای پذیرش
موادی است که
خود رژیم در
حقوق و قانون
خود به رسمیت
شناخته است. اشاره
به بندهايى از
قانون کار یا
قانون اساسی و
یا موادی از
مقاولهنامههای
جهانی ورد
زبان این بخش
از کارگران
است. آنها
اساسا در پى
فشار از پایین
برای ايجاد
سندیکا
نيستند بلکه
اساسا با نگاه
به بالا و
چانهزنی با
مقامات مىكوشند
مسیر شكلگيرى
آن را هموار
سازند. ساختار
سندیکای
مطلوب این مدل٬
ساختاری
حقوقی- قانونی
است که همه
ارگانهای آن
در پیشگاه
رژیم باز و
قابل دسترس
است. مدافعان
این نوع مدل
تعمد دارند که
به رژیم حاکم
یادآوری کنند
که دقیقا در
چارچوب قانون
دارند فعالیت
میکنند. این
ساختار
سندیکایی با
اصل سه جانبهگرایی
و "همزیستی
مسالمتآمیز"
کارگران با
کارفرمایان و
دولت انطباق
ذاتی دارد.
این سندیکاها
تمایز کار از
سرمایه را
نمایندگی نمیکنند
بلکه منافع
مشترک آنها
را بیان میکنند.
روش دستیابی
به این مدل از
سندیکا رابطهی
تنگاتنگی با ساختار
و اهداف سندیکای
مزبور دارد.
آنها در انتخاب
شیوههای
مبارزه به
اشکال قانونی
توجه دارند و
مذاکره با
مقامات،
طومارنویسی،
مراجعه به
اماکن دولتی...
از اشکال رایج
و عمومی شیوههای
مبارزه طرفداران
این مدل از
سندیکا به
شمار میرود.
آنچه که تا
این جا گفته
شده است خصلت
شماتیک دارد،
و در این جا یا
آنجا شاید
موضع
طرفداران این
نوع سندیکا با
مدل بيان شده
فرقهایی
داشته باشد.
اما مختصات
اصلی این نوع
سندیکا را
بازتاب میدهد
و مدافعان آن
را میشناساند.
سندیکای
قانونی معطوف
به پایین
طرح
دیگری که در
راستاى
سازمانیابی
کارگری ارائه و در عمل
تا حدی تحققیافته
است سندیکای
قانونی معطوف
به پایین است.
مدافعان
این مدل از
سندیکا اساسا
بر تودههای
کارگر تکیه میکنند.
نگاه آنها نه
به بالا، بلکه
به نیروی خود
کارگران است.
آنها خواهان
تمایز مرزهای
هویت کارگران
از کارفرمایان
و دولت حامی
آنها هستند. آنها
از منافع
کارگران در
چارچوب وضع
موجود دفاع میکنند،
اما به چارچوب
موجود تن نمیدهند.
سندیکای این
مدل سندیکای
رزمنده است. و ستیز
کار علیه
سرمایه را
سازمان میدهد.
مدافعان این
مدل از سندیکا
خواهان
ساختاری
دموکراتیک،
باز و دارای
اندامهای قانونی
است که
مشروعیت خود را
نه از رژیم،
بلکه از روند
انتخابات
دموکراتیک و
حقوقی اخذ میکند،
و در صدد
تحمیل خود بر ساختارهای
قانونی است.
این مدل از
سندیکا با مدل
پيشين در
ساختار و
آرایش
سندیکایی
تفاوتی ندارد٬
هرچند در
اهداف و مضمون
فعالیت از هم
متمایزند. نمونهی
مطلوب
مدافعان این
مدل٬ سندیکاى
شرکت واحد
است. مدافعان
این مدل از
سندیکا، خود
را تنها به
استفاده از
شكلهاى
قانونى
مبارزه محدود
نمىكنند بلكه
بسته به شرايط
از شكلهاى
غیر قانونى
مبارزه نيز
سود مىجويند.
این مدل از
سندیکا چه از
لحاظ مضمون فعالیت
و چه از حیث
روش مبارزه از
مدافعان
سندیکای
قانونی با
نگاه به بالا
از هم تقکیک
میشوند.
اتحادیههای
جنبشی
اجتماعی
طرح
سومی که در
جنبش کارگری
ما ارائه شده
اتحادیه علنی
اما ثبت نشده
است. در این طرح،
سازماندهی
کارگران از نقطه
تولید فراتر
میرود و
دامنه وسیعتری
را دربر میگیرد.
در این طرح،
دغدغه اصلی نه
قانونی بودن
تشکل، بلکه
حضور موثر آن
در عمل است. این
طرح اگر چه از
مدلهای
تاکنونی
اتحادیهها
فراتر میرود
و از آنها در
حوزههایی
متمایز میشود
ولی تاکنون در
جنبش ما از
سیمای نظری جا
افتادهای
برخوردار
نبوده است. و
در انتقال
ادبیات مربوط
به این نوع از
اتحادیه
کوتاهی
بسيارى صورت
گفته است. من
پیشتر در
نوشتههای
متعددی در این
باره نکاتی
خام و ابتدایی
طرح کردهام؛
در این جا
فرصت را غنیمت
میشمارم و در
پرتو بحثهای
مربوط به
اتحادیهی
جنبشی
اجتماعی
نکاتی را به
صورت عام و کلی
اما در پیوند
با شرایط مشخص
جنبش کارگری
بیان میکنم. بحث
اتحادیههای
جدید
اجتماعی بحثی
است که از دهه هفتاد
قرن گذشته
برای برون رفت
از بحران اتحادیهها
مطرح شد. در
این بحثها سه موضوع
محوری برجسته
بود: الف – چالش
با بوروکراسی
در اتحادیهها؛
ب- تغییر لایهبندی
طبقه و عطف
توجه به آن( زنان،
کارگران
مهاجر،
بیکاران،
کارگران پاره
وقت...)؛ ج- رابطه
با جنبشهای
جدید (نظیر
زنان، محیط
زیست، صلح،
سبک زندگی...). در پاسخ
به بحران
اتحادیهها و
راه برون رفت
از آن سه گرایش
خود را نشان
میداد که
عبارت بودند
از:
1-
گرايش
اول که رویکردی
به پایین داشت
و خواهان فعال
کردن اعضا٬ و
عضو گیری از
کارگران بود.
این گرایش در
مرزبندى با
بوروكراسى
حاكم بر
اتحادیه، بر
خصلت
دموکراتیک
اتحادیه
تاکید داشت. این
گرایش اما
کماکان درکى
سنتی از
اتحادیه را
نمایندگی میکرد.
جان کلی از
جمله کسانی بود
که این گرایش
را بيان میکرد.
2-
گرایش
دوم گرایشی
بود که در عین حال
كه بر هستهی
مرکزی و بخش
برنشستهی
طبقه کارگر
تاکید داشت،
اما دامنه آن
را گسترش میداد
و بخشهای
حاشیهای طبقه
کارگر را به
ترکیب
اتحادیه
اضافه میکرد.
کیم مودی یکی
از مدافعان
این گرایش است
که بر این
نکته تاکید
فراوانی کرده
است و
خواهان جذب بیکاران،
جوانان، گروههای
همجوار... در اتحادیه
شده است. او
حتی ایدهی
جذب شعارهای
بیکاران،
جوانان، گروههای
همجوار را در
اتحادیه طرح
کرده که برای
بحث ما از
اهمیت وافری
برخوردار است
که من بعدا به
آن میپردازم.
3-
گرایش
سوم گرایشی
است که نه
تنها دامنه
سازماندهی را
گسترش میدهد
بلکه آن را به
سایر بخشهای
جامعه تسری میدهد
و به
سوژههای
متعدد و برابر
باور دارد.
پتر واترمن٬
یکی از
محققانی که در
این باره
مقالات
متعددی به
نگارش در
آورده٬ برخی
از خصلتها و
ویژگیهای اجتماعی
این نوع
اتحادیهها را
چنین صورتبندی
کرده است:
· ارتباط
فشرده با جنبش
طبقات زحمتکش
که فاقد اتحادیه
یا اتحادیه ناپذیر
هستند (بخش
خردکالایی،
کارگران
خانگی،
دهقانان، زنان
خانهدار،
تکنسینها و
متخصصان).
· پیوند
نزدیک با جنبشهای
دموکراتیک
فراطبقاتی یا
غیر
طبقاتی(جنبشهای
مردمی وابسته
به کلیساها،
زنان، ساکنان محل،
محیط زیست،
حقوق بشر و
جنبش صلح و
غیره)
· تلاش
برای ایجاد یک
جامعه مدنی
قدرتمند و
متنوع
· پیوند
با سایر
متحدان
بالقوه به
عنوان شرکای برابر،
دموکراتیک و
مستقل، بدون
ادعا برای تحت
سلطه در آوردن،
پیشاهنگی یا
الویت در
سازماندهی
قدرت.(3)
چنانکه
ملاحظه مىشود٬ خصلت
اجتماعی
گرایش دوم و
سوم نسبت به
سندیکاهای
تاکنونی
تفاوت معینی
را نشان میدهند.
این نوشته با
الهام از
ديدگاه کیم
مودی٬ گرایش
دوم را اصولی
و کارساز میداند.
وجه مشخصه اتحادیههای
جنبشی اجتماعی
نظیر
سندیکای
قانونی
معطوف به
پایین٬
سازماندهی
پیکار
کارگران علیه
سرمایه است. آنها
وحدت کار با
سرمایه را نمایندگی
نمیکنند،
بلکه برعکس
تمایز منافع
کار از سرمایه
را بیان میکنند.
آنها ابزار
مبارزه
طبقاتی اند و
از ادغام شدن
در نظام دوری
میجویند. آنها
همچنین در به
کارگیری
اشکال مبارزه،
فرق چندانی با
تشکل یاد شده
ندارند و از
این نظر مرزی
آنها را از
سندیکای
مزبور جدا نمیکند.
آن چه اتحادیههای
جنبشی
اجتماعی را از
سندیکای
مزبور جدا میکند٬
قبل از
هر چیز ساختار
و نیروی
ترکیبی آنها
است. اگر
سندیکای قانونی معطوف
به پایین٬
کارگران را در
محل تولید و
فراتر از آن
در محل کار
سازمان میدهد، اتحادیههای
جنبشی
اجتماعی از
نقطهی تولید
و محل کار
فراتر میروند
و محیط زیست کارگران
را همچون محلی
برای سازمانیابی
آنها در نظر
میگیرند. آصف
بیات این نوع
سازمانیابی را
به عنوان
"اتحادیههای
کارگری
خیابانی" مشخص
میکند. او در
این باره میگوید"یک
شیوهی دیگر
برای از میان
برداشتن
رقابت بین
کارگران بخش
غیر رسمی،
ایجاد
اتحادیههای
کارگری
خیابانی است.
اینها سازمانهایی
هستند که میتوانند
صدها هزار نفر
عناصر مجزا از
هم را که
ظاهرا در این
اقیانوس
پهناور
فعالیتهای
غیر رسمی
شناورند
گردهم آورند. بنگاهها،
کارگاهها و
فروشندگان
خیابانی میتوانند
برای بهبود
کسب و کار
خویش، حمایت
از منافع خود
در برابر
مغازهداران و
دیوانسالاران
دولتی دست به
اتحادیههای
رسمی و غیررسمی
بزنند."(4) چنانکه
ملاحظه میکنیم
اجتماعی بودن
اتحادیههای
جنبشی صرفا بر
سازماندهی در
محل تولید یا
محل کار تاکید
ندارد بلکه علاوه
بر آن بر
گسترش پایهی
اجتماعی
اتحادیه در
محیط زیست آنها
نیز تاکید دارد.
بنابراین
اولین تفاوت سندیکای
قانونی
معطوف به
پایین با
اتحادیههای
جنبشی
اجتماعی در
ترکیب این دو
نوع تشکل
نهفته است.
اما پرسش مهمی
که بلافاصله
مطرح میشود
این است که
اگر چه دامنه
سازماندهی و
ترکیب این نوع
اتحادیه گسترش
مییابد٬ اما
رابطهی هستهی
مرکزی این نوع
تشکل اجتماعی با
پیرامون آن
کدام است. آیا
بخشهای کلیدی
طبقه از همان
نقشی در
اقتصاد
برخوردارند
که مثلا کارگران
کورهپزخانه؟آیا
همهی بخشهای
طبقه دارای
قدرت برابرند
و به یک
میزان میتوانند
موثر عمل
کنند؟ کدام
بخش نیروی کار
تعیین کننده و
کدام بخش آن
تکمیلکننده
قدرت کارگری اند؟آن
نیرویی که به
لحاظ اقتصادی
کارآیی دارد
الزاما از نظر
سیاسی میتواند
همچون نیروی
ضربت جنبش عمل
کند؟ در ایران
مشخص ما تناسب
و روابط بین
بخشهای مختلف
اردوی کار و
زحمت چگونه
است؟ پرداختن
به این مسایل
در این نوشته
ناممکن است و
فرصت دیگری میطلبد.
اما بگذارید
در این باره
به چند نکته
کوتاه اشاره
کنم. قبل از هر
چیز باید به
این پرسش پاسخ
گفت كه به طور
کلی قدرت
اردوی کار از
کجا نشات میگیرد؟
کیم سایپس
در پاسخ به
این پرسش و در
تایید نظر
آرونویتز میگوید:
" من
فکر میکنم که
یک جنبش
کارگری حداقل
در دوران
اوليه تكوين
خود نوعی از
جنبش اجتماعی
است که نظم
اجتماعی
مستقر را به
چالش میکشد و
مخصوصا آن چه
به آن اهمیت
میبخشد
جایگاه
اجتماعی آن
است. نمود
سازمانیافتگى
اولیه جنبش
کارگری در
حوزه تولید،
توزیع و
مبادلهی
جامعه مستقر
است. از این رو
جنبش کارگری
از چیزی
برخوردار است
که گروههای
اجتماعی دیگر
فاقد آناند:
توانایی
متوقف کردن و
عملیات از
درون فرآیند
تولید، توزیع
. مبادله
(آرنوویتز، 1973).
این موقعیت و
همین نیروی
اجتماعی
بالقوه است که
جنبشهای
کارگری را با
اهمیت میسازد".
(5)
چنانکه
ملاحظه میکنیم
قدرت طبقه
کارگر از
"جایگاه
اجتماعی" و در"توانایی"
آن در "متوقف
کردن و عملیات
از درون
فرآیند
تولید، توزیع
و مبادله"
نهفته است.
کیم مودی نیز
که بر گسترش
پایههای
اجتماعی
اتحادیه
تاکید
فراوانی دارد٬
همهی بخشهای
طبقه را هم
ارز نمیکند و
اهمیت و
جایگاه نقطهی
تولید و
سازمانیابی
این بخش از
کارگران را
نسبت به سایر
بخشها٬ نکتهی
کلیدی میداند.
اما تركيب
و ساختار نیروی
کار در ایران
چگونه است؟ جدا
از این که
نسبت به تناسب
بخشهای مختلف
طبقه چه نظری
داشته باشیم٬
یک چیز در
پیوند با
ساختار نیروی
کار در ایران
روشن است٬ بخش
برنشسته طبقه
کارگر در
ایران- به جز
غول خفته یعنی
کارگران نفت
که اگر برخیزد
و در زمانبندی
معینی مقاومت
کند٬ میتواند
تاثیرات
کارسازی بر
سرنوشت جنبش
کارگری بر جای
نهاد- از همان
اهمیتی در
اقتصاد ایران
در برابر دولت
برخوردار نیست
که در سایر
کشورها دارد.
این امر به
دلیل استقلال
مالی نسبی
دولت از طبقه
مسلط اقتصادی
است. و نقش نفت
در اقتصاد
ایران که به متولی
آن يعنى دولت
ویژگی یک رژیم
رانتی نفتی را
بخشيده است. به
علاوه اهمیت
سیاسی بخشهای
حاشیهای طبقه
کارگر ایران
همچون جوانان
بیکار، زنان
بیکار و بخشهایی
از زحمتکشان
که با تودههای
حاشیه تولید
همپوشانی
دارند؛ یا مزد
و حقوق بگیران
بخش خدمات
نظیر معلمان و
پرستاران بیش
از سایر
کشورها است.
چنانکه در
تجربهی
انقلاب ایران
نقش سیاسی آنها
را مشاهده
کردیم.
تا
اینجا به
ترکیب
اجتماعی
اتحادیههاى
جنبشى اجتماعى
و رابطهی بین
لایههای آن
اشاره شد. اما
تمایز ميان این نوع
اتحادیه با
سندیکای
قانونی
معطوف به
پایین به همين
نکته محدود
نمیشود، بلکه
مضمون و فلسفهی
وجودی اين دو
مدل از اتحادیه
را هم در بر میگیرد.
برخی در بحث
احیاى
اتحادیهها بر
سیاسی و تعرضی
کردن آنها و
حرکت در
راستاى تقابل
با سرمایه
تاکید دارند و
به قول استفان
مزاروش بر
"تهاجم ضروری
نهادهای
تدافعی" میکوبند.
این تفاوت و
تمایز را پتر
واترمن
در دو محور٬
اما در چارچوب
دیگری٬ بیان
میکند و بر
وظایف تاکنونى
اتحادیهها دو
مطالبه را
اضافه میکند
که تا حد معینی
از چارچوب مطالبات
حداقلی فراتر
میرود. این دو
محور عبارتاند
از:
1- "مبارزه
بر سر کار مزدوری
و مسایل آن،
نه صرفا برای
مزد و شرایط
بهتر؛ بلکه
برای کنترل
کارگران و
اتحادیه بر
فرآیند کار،
سرمایهگذاری،
فنآوری جدید،
جابهجایی،
مقاطعهکاری
فرعی و سیاستهای
آموزشى و
کارآموزی.
چنین مبارزات
و استراتژیهایی
در گفت و گو و
عمل مشترک با
جماعات دارای
منافع مشترک،
و برای
جلوگیری از
بروز شكاف
(مثلا با
طرفداران
محیط زیست یا
زنان) و برای افزایش
اعتبار خواستها
سامان مىيابند.
2- طرح
مسایل
اجتماعی در
مقیاس عمومی
جامعه به خصوص
در انظار
کارگران و یا
در اتحادیه که
مبارزه علیه اقتدارگرایی،
اکثریتسالاری،
دیوانسالاری،
اعتقاد به
برتری یک جنس،
نژادپرستی و
غیره را در بر
میگیرد. "(6)
این
محورها نشان
میدهند که
اتحادیههاى
جنبشی
اجتماعی از
خواستهای
حداقل شروع میکنند
و سپس از آن
فراتر میروند
و به خصلت
تدافعی
مبارزه تن نمیدهند.
البته رفتن به
فراسوی
مبارزهی
تدافعی امری
ارادهگرایانه
نیست بلکه
محصول منطق
پیکار طبقاتی است.
برای دفاع از
حداقل شرایط
کار و زیست
شما ناگزیرید
از آن فراتر
روید. زمانى
فردریک چهارم
پادشاه آلمان
گفته بود کسی
که همیشه در
حال تدافعی
مبارزه میکند
حتی همان
حداقلهای
موجود را هم
نمیتواند حفظ
کند. مضمون
مبارزه
اتحادیهاى
امر ثابتی
نیست و در
فراز و فرود
مبارزه
طبقاتی تحول و
تغییر پیدا میکند.
محور
دیگری که مرز
بین این دو
نوع تشکل را
از هم متمايز میسازد٬
ساختار این دو
اتحادیه است.
در اولی ما با
ساختاری
کاملا دموکراتیک
با اعضا و
اساسنامه
مشخص و اندامها
و نهادهای
قانونی و با
دفتر و دستک
مواجهایم؛ در
دومی اما باساختاری
روبهرو ایم
که خصلت جنبشی
دارد٬ روابط
درون آن بر"
اساسنامه
نانوشته"
استوار است،
ترکیب آن بیش
از این که بر
اعضا و پرداخت
حق عضویت متكى
باشد بر فعالان
کارگری تکیه
دارد٬ روابط
درونی آن از
هر نوع شیوهها
و مناسبات
سلسله مراتبی
و اقتدارگرایانه
به دور است و
این روابط را
از درون کارخانه
و تقویت روابط
افقی و مستقیم
بین کارگران آغاز
میکند.
مناسبات حاکم
بر اين نوع اتحادیه
به قول واترمن
با فرا رفتن
از مدلهای
سازماندهى
هرمی٬
متمرکز،
بوروکراتیک و
منجمد؛ و با
تشویق مدلهای
منعطف،
دموکراتیک،
افقی،
غیرمتمرکز و خودیارانه٬
در روابط شبکهاى سامان
مىيابد. ساختار
تشکیلانی این
نوع اتحادیه
بیش از آن که
از ساختار
سازمانی
نهادی شده و
عمودی برخوردار
باشد٬ بیشتر
شبکهای است
که به طور
افقی با هم
هماهنگ میشود.
به گفتهى
واترمن "شبکهبندی"
بیشتر به
ارتباطات
اشاره دارد تا
نهادها.
"این
جنبشها به
شیوههای غیر
رسمی٬ باز و
انعطافپذیر
سازماندهی
شدهاند و
حداقل در بعضی
زمینهها از
سلسله مراتب و
بوروکراسی و
حتی گاه از قرار
دادن شرایطی
برای عضویت
اجتناب میکنند".
(7) البته
اتحادیه جنبش
اجتماعی با
سازمانهای
غیر رسمی یا
غیرسلسله
مراتبی همسان
نیست. اتحادیههای
جنبشی
اجتماعی
عمدتا از چنین
ساختاری
برخوردارند،
اما این امر
مطلق نیست، و گاهی
میتواند آنها
را دربر گیرد.(8) به
علاوه
اتحادیه جنبشی
اجتماعی
ضرورتا غیر
قانونی
نیستند و حتی
در کشورهای
پیرامونی هم
میتوانند خود
را ثبت و
قانونی کنند.
به عنوان
نمونه میتوان
از اتحادیه
کارگری
فلیپین
نام برد. آنچه
در این جا
مورد تاکید
است مناسب
بودن این شکل
از سازماندهی
در پیوند با
شرایط ویژه و
ساختار خاص
اردوی کار و
زحمت ایران
است و نه
برشماری
مختصات عام و
فراگیر برای
هر نوع ساختار
اتحادیههای
جنبشی –
اجتماعی.
در
اتحادیه جنبشی
اجتماعی٬ به
جای سيستم
نظارت از بالا
به پایین٬
انظباط٬ وفاداری و اطاعت
کورکورانه در
مبارزه؛ ارتباطات
بر مبنای همسرنوشتی،
اعتمادهای
متقابل و
تجربهی مشترک
سازماندهی میشوند
و یا به دست میآیند.
این مناسبات
از درون
کارخانه شروع
میشود و به
سطح محله، منطقه
و سرانجام در
سراسر کشور گسترش
مییابد.
اگر بخواهيم
تمایز و وجه
مشخصهى جنبشی
اتحادیه را در
چند مولفه
خلاصه کنيم میتوان
گفت:
1-
تکیه
بر "اساسنامه
نانوشته" تا
بر اساسنامه
رسمی – حقوقی
2-
تکیه
بر فعالان (سازماندهندگان،
مشارکتکنندگان،
هوادران و
حامیان) تا بر
اعضای رسمی
3-
تکیه
بر سازماندهی
افقی تا
سازماندهی
عمودی
4-
تکیه
بر ارتباطات
تودهای تا
نهادهای رسمی
5-
تکیه
بر کارکرد هدایت
و هماهنگی با
خصلت سیال تا
رهبری رسمی و
ثابت و از
بالا به
پایین. (9)
در این
جا یادآوری یک
نکته ضرورت دارد.
ساختار جنبشی
تابع
استراتژی
اتحادیه
اجتماعی است و در
خود و فی نفسه بدون
توجه به
راهبرد آن٬ از
اهمیت تعیینکننده
برخوردار
نیست. از این
رو بین عنصرهای
تشکیل دهنده
اتحادیه
اجتماعی جدید،
مضمون فعالیت
و ترکیب اجتماعی
اتحادیه
عناصر تعیینکنندهاند
و ساختار جنبش
یک متغیر
وابسته به آنها
به شمار میرود.
به قول چاندلر
"ساختار از
استراتژی
پیروی میکند".
(10) از این رو
کسانی که
بوروکراسی را
"قانون آهنین
اولیگارشی"
اتحادیه میدانند٬
چه آگاه باشند
و چه نه٬ درکی
ذاتگرایانه٬
غیرتاریخی و جبرباورانه
از ساختار را
به نمایش میگذارند.آنها
یک ذات موهوم
و ثابت، خارج
از مناسبات
حاكم بر
کارگران و حتى
علیرغم خواست
آنها٬ به
اتحادیه نسبت
میدهند٬ که
به قول اهل
منطق در جریان
و صیروتاش،
خود را متعین
و متجلی میسازد.
به علاوه آنها
با ذاتی کردن
بوروکراسی در
اتحادیه درکی
جبرباوارانه
را هم منعکس
میکنند بدین
معنا که این
کارگران
نیستند که ساختار
را میسازند
بلکه ماده
مخصوصی در
اتحادیه – یعنی
بوروکراسی- است
که این تشکل
را میسازد و
تودهی
کارگران در اتحادیهها
در برابر آن
مقهور و بی
ارادهاند.
این درکها
ساخت و بافت
طبقه، لایه و
بخشهای ویژه
درون آن ،
نفوذ یا عدم
نفوذ سیاسی
احزاب و گروههاى
مختلف بر طبقه،
توازن قوای
سیاسی و
بالاخره
شرایط و متن
تاریخی را
نادیده میگیرند
که اتحادیهها
در آن به
فعالیت مشغولاند.
(11) گفتنى
است كه مسالهى
بوروکراسی در
اتحادیهها بحث
تازهاى نيست و از زمان
مارکس و انگلس
این آفت،
اتحادیهها را
تهدید میکرده
است. در قرن
بیستم کسی که
بر این نکته
بسیار
پافشاری کرده
رابرت میشل
سوسیال
دموکرات
آلمانى بود که
بعدها به هواخواهى
از فاشیسم
گرايش
يافت. تز او این
بود که هر
تشکل و سازمان
بزرگی به بورکراتیسم
در میغلتد و
از آن گریزی
نیست. همزمان
با او رایت
میلز نیز به چنین
تزی باور داشت.(12)
حتی در در دهههای
اول قرن بیستم مکتبی
در امریکا که
به مکتب
ویسکانسن
معروف بود این
نظر را
تئوریزه میکرد.
در دهه پنجاه
قرن بیستم در
امریکا تزی
رایج شد که به "تئوری
بلوغ" معروف
گشت. بر مبنای
این تز٬
اتحادیهها
اگر چه ممكن
است در
دورهى به
اصصلاح كودكى
يا پاگيرى
خود
دموکراتیک
عمل کنند٬
اما در
دوران بلوغ
خود لزوما و
ذاتا به
بورکراتیسم در میغلتند.
و جوهر
و ذات خود را
متعین میسازند.
مدافعان
این نظر٬ در
واقع تفاوت
ميان يك
اتحاديه
كارگرى رزمنده
همچون كوساتو
در افريقاى
جنوبى را با
يك اتحادیه
صنفی که بر
مدار سازش کار
و سرمایه بنا
شده را ناديده
مىگيرند. به
علاوه کسی که
در پوشش
"رادیکالیسم"
و به بهانهی
وجود
بوروکراسی٬
کل یک اتحادیه
را نفی میکند٬
دارد تودهی
اعضا و پایههای
اجتماعی
اتحادیه را با
رهبران و لابیهای
بورژوازی و
دولت با يك
چوب مىراند.
به عبارت دیگر
تمایزی بین
اعضا و رهبران
سازشکار قایل
نمیشود.
نادیده گرفتن
پایههای
اجتماعی
اتحادیه با
رهبران
سازشکار٬
البته تنها
مشکل این
دیدگاه نیست؛
هم ارز کردن
برخی از
رهبران محلی
که در پارههای
از اتحادیهها
نقش فعال و
غیر قابل
انکاری دارند
با رهبران در
سطح ملی هم از
جمله خبطهایی
است که طرفداران
این نظر مرتکب
میشوند. همان
طور که کیم
مودی متذکر میشود
واقعیت این
است چه در جنگ
اول و چه در
جنگ جهانى دوم٬
و در دهههاى 70 و
90 قرن گذشته٬
نقش پایههای
اجتماعی
اتحادیهها در
فعالیت،
اعتراض و اعتصابهاى
کارگری٬ و داغ
کردن زیر پای
رهبران
اتحادیه در
مبارزه علیه
تعرض سرمایه و
دولت حامی آن
یکی از برگهای
درخشان
مبارزات
کارگری به
شمار میرود.
کیم مودی در
این باره میگوید
فعالیت و
مبارزه
کارگری در این
سالها بیش از
آن که از سر
صدقه سازماننیافتهها
و کارگران
خارج از
سندیکاها رخ
داده باشد از
سوی پایهها و
كارگران
متشكل در بدنهى
اتحادیهها
به پیش رفته
است و به سهم
خود نتایج
مثبتی به بار
آورده است.
تا
این جا
تمایزها و
برخی شباهتهای
این سه مدل از
اتحادیهها را
بر شمردم که
در جنبش ما ارائه
شدهاند.
اکنون پرسشی
که در برابر
ما قرار میگیرد
این است: کدام یک
از این مدلها
با ویژگىهاى ساختار
طبقه کارگر در
جامعه ما
انطباق دارد و
میتواند از
ادامه کاری
بیشتری در
برابر
فشارهای رژیم
اسلامی برخوردار
باشد. به نظر
من از بین سه
مدل ارائه شده،
اتحادیه جنبشی
اجتماعی
کاملا با
شرایط مشخص
کشور ما
انطباق دارد.
این طرح تنها
برگرفته از
تجربههای
سایر جنبشهای
کارگری در
دنیا نیست،
بلکه علاوه بر
آن برخاسته از
شرایط مشخص و
ویژهای است
که جنبش
کارگری کشور
ما در آن به
نبرد مرگ و
زندگی دست زده
است. این شرايط
در فشرده ترين
بيان عبارتانداز:
الف-
رژیم جمهوری اسلامی
به مثابه يك
رژیم
ایدئولوژیک –
مذهبی٬
نهادهای مدنی
مستقل از دولت
را برنمیتابد
و با تمام قوا
تلاش میکند
آنها را در
نطفه خفه کند
یا به بیراهه
بکشاند.
ب- نگاهی
به بافت و
ساخت طبقه
کارگر در کشور
ما نشان میدهد
که ما با یک
مشكل ساختاری
از نقطه نظر
ضعف تمرکز
كارگران در
شاخههای
صنعتی، خدماتی
و کشاورزی
روبه رو ایم؛ و
کماکان در
ساخت جامعه
روابطی وجود
دارد که هنوز
زیر سلطه كامل
سرمایه قرار
نگرفتهاند
اما بخش عظیمی
از نیروی کار
را در خود جذب
کردهاند.
طبقه کارگر
کشور ما از
نظر اجتماعی
سخت ناهمگون و
به لحاظ توریع
جغرافیای به
شدت نامتمرکز
است. به علاوه از
منظر بافت ملی
و جنسی بسيار متنوع
است و در
پراکندگی خرد کنندهای
قرار دارد. به
لحاظ حقوقی
برخی از
کارگران قراردادى،
بخشی پاره
وقت، بخشی
مقاطعه کار ... اند که
وحدت نداشته
کارگران را
بازهم شکنندهتر
میسازند.(13).
ج-
سازماندهی
کارگران در
نقطهى تولید
بدون به میدان
آمدن شاخهها،
اقشار و لایههای
دیگر نظیر
زنان، جوانان
بیکار، بخشهای
حاشیهای٬ نه
تنها نمیتواند
نیروی موثری
را در برابر
رژیم سازمان
دهد٬ بلکه اگر
در امر
سازماندهی
موفق شود نمیتواند
در دراز مدت
بقای خود را
حفظ کند. (14)
اگر
این محورها را
بپذیریم که
برخی مختصات نیروی
کار ایران را
بازتاب میدهد
نوع سندیکای
معطوف به
پایین نسبت به
اتحادیه جنبش
اجتماعی
نمیتواند
همهی ظرفیتهای
جنبش کارگرى
را بسیج نماید
و از کارآیی
محدودتری
برخوردار است.
محدودیت کارآیی
این نوع
سندیکا نه به
خاطر ساختار
ضربهپذیر آن
در زیر ساطور
یک رژیم
فاشیستی،
بلکه علاوه بر
آن به خاطر تمرکز
در محیط کار و
نادیده گرفتن
سایر بخشهای
طبقه هم هست. هر
چند تاکید و
تمرکز آن بر
سازماندهی در
محیط کار نباید
تحت هیچ
شرایطی
نادیده گرفته
شود و ارزش آن
را انکار کرد.
جدا از شرایط
ساختاری که
جنبش کارگری
در آن دست به
نبرد میزند،
نگاهی به
شرایط جاری
کار و پیکار و آرایش
حریفان در حال
نبرد نیز،
ضروت برپایی تشکل
فراگیر را
موکد میسازد.
بنابراين وجوه
مشخصهی شرایط
حاضر و
توازن قوای
کنونی نشان میدهد:
1-
جنبش
کارگری ما
کماکان در
چارچوب
تدافعی مبارزه
میکند؛ بدین
معنا که عمدتا
نه برای افزایش
دستمزد و
بهبود شرایط
کار، بلکه
برای خواستهايى
همچون
پرداخت دستمزدهاى
عقب افتاده،
جلوگیری از
اخراجها، تثبیت
قرادادهای
کار... به نبرد
میپردازد. به
عبارت روشنتر
كارگران عمدتا
نه برای بهبود
شرایط و
موقعیت خود،
بلکه برای
جلوگیری از
تخریب بیشتر
شرایط زندگی
خود به مقابله
با تهاجمهاى
سرمايهداران
و رژیم بر
میخيزند
2-
این
مبارزه در
شرایطی صورت
میگیرد که
جنبش کارگری
با استقاده از
مبارزه قانونی
و فراقانونی؛٬
مبارزه در
محدودهی واحد
تولیدی یا محل
کار و فراتر
از محیط کار؛
و با استفاده
از همه اشکال
اعتراضی٬ یک
نبرد
گریلایی،
موضعی و فرسایشى
را به پیش میبرد.
3-
این
مبارزه در
شرایطی پیش میرود
که از یک طرف
جنبش کارگری
نیاز سوزان به
تشکل و سازمانیابی
را درمییابد
و با فداکاری
پیریزی آن را
مخصوصا از سال
83 در دستور
قرار داده است؛
و از طرف دیگر
رژیم اسلامی،
با ارزیابی
دقیق از این
مرحله از
برآمد کارگران
برای ساختن
تشکل٬ تلاش میکند
حلقه ارتباط
فعالان را با
توده کارگران
قطع کند و با
دستگیری،
زندانی و بالا
بردن هزینه
فعالیت نقش
سازمانگران
جنبش کارگری
را مختل سازد.
در
چنین شرایطی
هر طرح معطوف
به سازماندهی
باید بتواند
بیشترین نیرو
را گردآوری
کند و از سویی
دیگر بتواند
چاقوی تیز
سرکوب رژیم را
کند و تا آنجا
که میتواند
آن را بی اثر
سازد.
البته طرح
اتحادیه جنبشی
اجتماعی
اگرچه در
برابر
سندیکای رسمی
معطوف به بالا
قرار دارد٬
اما در برابر
سندیکای
معطوف به
پایین قرار
ندارد. به
عبارت دیگر
اتحادیه جنبشی
اجتماعی میتواند
سندیکای
معطوف به
پایین را در
بر گیرد اما
نمیتواند به
آن محدود شود.
هر اتحادیهای
که مضمون
فعالیت خود را
تنها به نقطهى
تولید محدود
میکند در
اتحادیه جنبشی
اجتماعی جای
میگیرد، در
حالی که
سندیکای معطوف
به پایین نمیتواند
اتحادیه جنبشی
اجتماعی را در
بر گیرد.
ما به
همهی اشکال
سازماندهی
نیاز داریم و
خطرناکترین
سیاست این است
که این تشکلها
را در برابر
هم قرار دهیم
و یا با
برخورد لوکس
آنها را نفی
کنیم. ما در
شرایط کاملا
تدافعی قرار
داریم و به هر
ذره از انرژی،
مقاومت و
فداکاری در
جنبش کارگری
احتیاج داریم.
مرزبندی
با مدل
سندیکای
قانونی البته
تحت هیچ
شرایطی نباید
به معنای نفی
مبارزه
قانونی به
شمار
آید.تشکلی که
میخواهد تودهای
شود یا تودهای
بماند نمیتواند
از امکانات و
ابزارهای
قانونی
استفاده نکند.
بحث بر سر نفس استفاده
از امکانات و ابزارهاى
قانونی نیست،
بلکه بحث بر
سر محدود کردن
فعالیت خود در
چارچوب
امکانات و
ابزارهای
قانونی است.
پس مبارزهی
قانونی و
مبارزهی
غیرقانونی
هیچ یک فىنفسه
مقدس نیست.
گاهی اوقات
قانونی نکردن
مبارزه میتواند
خبط بزرگ به
شمار آید. به
علاوه قانونی
شدن نتیجهی
مبارزه است نه
نقطه عزیمت
مبارزه. در
هیچ کجای دنیا
مسیر تکوین
سندیکاها و
اتحادیهها از
از راههای
قانونی عبور
نکرده است
بلکه بر عکس
اول اتحادیهها
شکل گرفتهاند
و سپس خود را
قانونی کردهاند.
قانونی شدن
اتحادیه جنبشی
اجتماعی در
ایران به
احتمال قریب
به بالا چنین
مسیری طی میکند.(15)
آنچه
که کارگران
ایران در دوره
پیریزی تشکلهای
تودهای به آن
نیاز دارند
تشکلهای
متناسب با این
شرایط ویژه است.
تلاش برای
سازمانیابی
این نوع تشکل
و دستیابی به
آن اگرچه یکی
از نیازهای حياتى
مبارزه طبقاتی
در ایران به
شمار میرود
اما بدون
تشخیص منطق
مبارزه در
شرایط سرکوب،
دستکم در
دوران اولیه
پیریزی این
نوع اتحادیهها٬
تلاشهای فداكارانه
کارگران میتواند
دود شود و به
هوا برود. به
نظرم منطق و
قانون طلایی
سازماندهی و
مبارزه در
شرایط سرکوب و
زیر تسلط یک
رژیم وحشی
پلیسی عبارت است
از: دامنهی
سازمانیابی
باید هرچه
گستردهتر و
تودهایتر
باشد؛
مطالبات باید
هرچه بیشتر
خصلت عمومی،
فراگیر و
حداقلی داشته
باشد؛ اشکال
مبارزه باید
هر چه بیشتر
خصلت
گریلایی،
موضعی و موردی
داشته باشد و تا
آنجا که میتواند
از رویارویی
با رژیم
مخصوصا در
دوران اولیه
تکوین خود پرهیز
کند. متناسب
با آرایش نیرو
و گردآوری قوا
جنبش کارگری میتواند
مطالبات خود
را تعمیق دهد،
اشکال جدید
مبارزه را در
دستور قرار
دهد و فراتر
از آن با تمام
قوا رژيم و
نظم موجود را
به چالش کشد. اما
این امر قبل
از هر چیز و
پیش از هر
چیز، مرهون
گردآوری
نیرو، جلب همبستگی
و به میدان
آمدن اردوی
کار و زحمت
است. جنبش ما
بیش از
رادیکالیسم
در شیوهی
مبارزه٬ به
تجمع، تشکل و
گردآوری
نیرو
نیاز دارد.
نادیده گرفتن
این منطق و
قانون طلایی
مبارزه در زیر
سلطهی یک
رژیم فاشیستی
جز هرز دادن
نیرو و انرژی،
جز دریافت
ضربات خرد کننده،
جز گسست در
مبارزه و
انتقال تجربه از
نسلی به نسل
دیگر نتیجهای
در بر ندارد. (16)
اتخاذ
سیاست سازمانیابی
مناسب و منطبق
با شرایط
ویژه، و رعایت
منطق مبارزه
در پیکارهای
طبقاتی در
کشور ما، هنوز
به معضل مفصلبندی
بخشهایی
مختلف جنبش
کارگری پاسخ
نمیگوید.
پرسش مرکزی در
این باره این
است: در شرایط
پراکندگی
ساختاری
اقشار مختلف
طبقه کارگر
ایران، مفصلبندی
بخشهای
گوناگون این
جنبش چگونه رخ
میدهد؟ آیا
از طریق
همکاری و
توافق رهبران
عملی این بخشها
در مبارزه٬ یا
از طریق جذب خواستهای
یک دیگر٬ و یا
از طریق توافق
پیرامون
مطالبات مشترک؟(17)
دستمایهها و
امکانات
اتصال بخشهای
مختلف طبقه
کارگر در کشور
ما کداماند ؟
محیط زیست
کارگران تا چه
اندازه میتواند
به محل پیوند
بین کارگران
تبدیل شود؟ کارگران
بیکار تا چه
میزان میتوانند
نقش میانجی ميان
لایههای
متنوع كارگران
را بازی کنند؟
تشکلهای هم
اکنون موجود
مخصوصا شورای
همکاری تشکلهای
کارگری چگونه
میتوانند در
خدمت این امر
قرار گیرند؟
اینها و پرسشهایی
از این دست
نیاز سوزانی
را نشان میدهند
که باید پاسخ
بگیرند؛ امری که
متاسفانه چپ ایران
به آن بی
اعتنا است.
بیل زدن زمین
نرم، همچون
گردآوری
اخبار کارگری
و منعکس کردن
آنها٬ اگرچه
در جای خود
کار با ارزشی
به شمار میرود
اما تحت هیچ
شرایطی نمیتواند
جای خالی
پرداختن به
این معضلات
واقعی و تعیینکننده
برای پیشروی
جنبش کارگری
را پر کند. ما
نیاز داریم که
از مسیر
راهپیمایی
جنبشمان تصور
روشنی داشته
باشیم.
دستیابی به
درکی درست از
منطق سازمانیابی
البته لازم
است اما به
هیچ وجه کافی
نیست. برای
تحقق این امر
ما به بیش از
یک تصور روشن
از منطق
سازمانیابی
احتیاج داریم.
پیریزی لحظه
به لحظه و آجر
به آجر تشکل
در شرایط
سرکوبِ ایران
به ارادهی
استوار و
تاکتیکهای
منعطف نیاز
دارد.
منابع:
1-
نگاه
کنید به
مقالات من در
سایت راهکارگر:
- نابرابری
ملی در میان
جنبش کارگری
- نابرابرسی
جنسی در میان
جنبشکارگری
- ضرورت
سازمانیابی
کارگران
کارگاههای
کوچک و صنوف
-
ضرورت
سازماندهی
کارگران در
محیط زیست
و در نقد
مواضع منصور
حکمت، کاک پولاد،
ایرج آذرین،
محسن حکیمی، و
دیگران که
خصلت غیر
فرمال تشکل
علنی در شرایط
سرکوب تشریح
شده است. همچنین
کاربرد مدل
جنبش اجتماعی
در پیوند با جنبش
زنان نگاه
کنید به مقاله
با ارزش تحول
در آرایش کمپین،
محتاج
فداکاری و
هوشمندی سارا
لقمانی،
مدرسه
فمینیستی.
2- کیم
مودی اتحادیهها
را به اتحادیه
صنفی،
اتحادیه ائتلافی(همکاری
احزاب)، و
اتحادیه جنبشی
اجتماعی تقسیم
میکند اما در
آثار سلیگ
پرلمن،
ویکتوریا
بونل و کیم سایپس
سه تیپ
اتحادیه
کارگری
"اقتصادی"،
"اتحادیه
سیاسی" و
"جنبش
اجتماعی" به
عنوان مثال مطرح
شدهاند.
3-
اتحادیههای
جدید
اجتماعی،
انترناسیونالیسم،
ارتباطات-
فرهنگ و
همبستگی در یک
چارچوب. پیتر
واترمن،
برگردان
ح.آزاد.
4- آصف
بیات در این
باره از تجربههای
اتحادیهی
زنان احمدآباد
گجرات در هند
و تجربه مبارزه
در آامریکای
لاتین و به
طور ویژه
آفریقای
جنوبی یاد میکند.
او مینویسد:
در آمریکای
لاتین فعالان
اتحادیههای
کارگری که در
محلههای فقیر
زندگی میکنند
میتوانند
تجربهی
سازماندهی و
مشارکت را از
محل کار خود
به محلههای
سکونت خویش و
آن دسته
ساکنانی که
فاقد تجربه
مشابه هستند
به ویژه زنان
که بازیگران
اصلی در محلات
میباشند
منتقل سازند.
شاید ذکر یک
نمونه از
افریقای
جنوبی اهمیت
چنین مشارکتی
را روشنتر
سازد. مبارزات
سیاسی سالهای
1987-1986 در افریقای
جنوبی مبنای
مادی ایجاد "قدرت
مردم" را
فراهم ساخت.
سیاهپوستان، از
طریق اشکال
مختلف
مقاومت، به
گفته مورفی موراب
رهبر جبههی
متحد مقاومت(UDF) توانستند
خود را "حکومتناپذیر"
ساختند. محلههای
سیاه پوستنشین
خود را از
کنترل دولت
آزاد ساختند.
سپس خلاء قدرت
به وجود آمده
به
وسیله"قدرت
ایتدایی
مردم" پر شد که
اشکالی مانند
کمیتههای
دفاع، سازمانهای
کارپردازی،
شوراهای
نمایندگان
دانشجویان،
انجمن اولیا-
مربیان- دانشآموزان
و به ویژه
کمیتههای
خیابانی داشت.
به گفته
موراب:"هرگز
محلههای ما
چنین بحثهایی،
چنین
مشارکتی،
چنین
نمایندگی
مستقیمی را به
چشم خود ندیده
بود که نه
تنها فعالان
سیاسی بلکه
حتی سیاهپوستان
معمولی آفریقای
جنوبی را که
در تمام طول
زندگیشان مثل
یک تکه چوب
رام و مطیع
بودند دربر میگرفت.
"دموکراتیک
کردن روند
آزاد سازی:
مشارکت کارگان،
سیاست تعدیل و
توسعه"، آصف
بیات،
برگردان
علیرضا طیب،
اطلاعات سیاسی
اقتصادی، ص124
5- آیا
ما میتوانیم
از یک مفهومبندی
نظری برای
اتحادیههای
جدید در
افریقای
جنوبی و
فراسوی آن
استفاده
کنیم؟ کیم سایپس،
برگردان زاگرس
جنگلی.
6-
اتحادیههای
جدید
اجتماعی،
انترناسیونالیسم،
ارتباطات-
فرهنگ و
همبستگی در یک
چارچوب. پیتر
واترمن،
برگردان
ح.آزاد.
7-
جامعه شناسی
معاصر، کیت
نش، محمدتقی
دلفروز، ص132.
8- همانجا.
9-اتحادیه
اجتماعی
جدید: یک مدل
جدید اتحادیه
برای نظم جدید
جهانی، پتر
واترمن،ح.آزاد.
10- مقدمهای
بر جنبشهای
اجتماعی
دوناتلا
ولاپورتا،
ماریو دیانی
محمد تقی
دلفروز، ص219.
11- رفیق
تقی روزبه به
عنوان یکی از
آخرین نمونه
از این
برخوردها در
انکار ضرورت
مبارزه برای
اتحادیه میگوید"خصلت
بوروکراتیزه
شدن و میل
نیرومند سازش
طبقاتی. این
ویژگیها سبب
شده که اتخاذ
تصمیمات به
نوک هرم و رهبران
منتقل شده و
نقش تصمیمگیری
در مجامع
عمومی به
حداقل برسد و
بورژوازی نیز
با دامن زدن
به چنین
تمرکزی در
خرید رهبران و
چانه زنی با
آنها درپشت
دربهای بسته
دست بالا را
داشته باشد."(پیرامون
چالشهای
فعالین
کارگری(بخش1)،
تقی روزبه.
در ایران
حداقل 20 سال
پیش منصور
حکمت این نکته
را بیان کرده
بود هر چند
هیچ وقت به
ماخذ این ایدهها
اشارهای نمیکرد.
و در همان
موقع جواب خود
را دریافت
کرده بود که
ناگزیر شد از
موضع خود عقب
نشیند و اعلام
کند که هر کس
که آجری بر
آجرِ سازمانیابی
اتحادیهای در
ایران بگذارد
او از این امر
استقبال میکند.
تازه بعداز 20
سال رفیق
روزبه به جای
این که حرف
مشخصی برای
سازمانیابی
تحویل جنبش
کارگری دهد
دارد حرفهای
کهنه و جواب
گرفته را
تحویل ما میدهد.
12- مارکسیسم
و جامعهشناسی
اتحادیههای
کارگری،
ریچارد هایمن
، ح. ریاحی،
بیدار شماره 7
ویژه جنبش
کارگری. در
سنت
مارکسیستی تا
آنجا که من میدانم
کسی"قانون
آهنین
الیگارشی" را به
عنوانی یک
پدیدهی ذاتی
اتحادیه که
تحت هیچ
شرایطی نمیتوان
بر آن فایق
آمد مورد
تایید قرار
نداده است. به
عنوان نمونه
پری اندرسون
در پاسخ به
این تز میگوید"امروزه
اکثر اتحادیههای
صنفی
بریتانیا
کهنه و دیوانسالارانه
(بوروکراتیک)
است. آنها از
اعتماد بی چون
و چرای اعضایشان
برخوردار
نیستند. شرکت
تعداد کمی از
اعضا در
انتخابات اتحادیه-
تنها وسیله
صوری که اعضا
برای کنترل
اتحادیه
دارند- زبانزد
است: دستراستی
بودن و میان
حال بودن
بسیاری از
رهبران اتحادیههای
صنفی هم علت
این وضع است
هم معلول آن.
مسلما درست
نیست که
قانونی جبری
به نام"قانون
آهنین
الیگارشی" وجود
داشته باشد که
به طور اجتنابناپذیری
یک بوروکراسی
اتحادیهای
آمرانه میآفریند
که در برابر
نیازهای
اعضایش بی
تفاوت است.
این مفهوم
صرفا همان
چیزی است که
الوین گولدنر"عوارض
متافیزیکی
بوروکراسی"
مینامد. هیچ
دلیل اساسی
وجود ندارد که
اتحادیههای
صنفی، هر
اندازه بزرگ،
نتواند از یک
دموکراسی با
شرکت وسیع
اعضا متکی بر
حق پرس و جوی آنان
برخوردار
باشند: این که
اتحادیهها
چنین
دموکراسی را
معمولا به دست
نمیآورند
ناشی از ضرورتهای
کور سازمانیابی
نیست بلکه
ناشی از محیط
سیاسی است که
در آن فعالیت
میکنند. به
عبارت دیگر،
فقدان
دموکراسی در
اتحادیههای
صنفی را باید
به کمک ماهیت
نظامی فهمید
که در آن
مندرج
اند:سرمایهداری"پری
اندرسون،
حدود و
امکانات عمل
اتحادیه
صنفی، شاپور
اعتماد.
13-به
عنوان نمونه
بیش از دوازده
میلیون نفر در
یک میلیون و سیصد
هزار دار قالی
به کار مشغولاند
که سازماندهی
این نیروی عظیم
در نقطهی
تولید و از
طریق مجمع عمومی
اگر نگویم
ناممکن سخت
دشوار مینماید
یا به عبارت
صریحتر به
شوخی میماند.
14-
رفیق امیر
پیام در مقاله
بازگشت
به سنت سوسیالیستی مینویسد:"مهمترین
ضعف جنبش
کارگری فقدان
تشکلهای
مستقل و تودهای
کارگران در
محیطهای کار
و همچنین کم توجهی
فعالین
سوسیالیست به
سازماندهی
تودهای
کارگران در
محیطهای کار
و نیز نبود تلاش
نقشه مند و
متمرکز برای
ایجاد این
تشکلها میباشد".
واقعیت این
است که با همهی
اهمیتی که
سازماندهی
کارگران در
محیطهای کار
دارد و
تاکیدهای
درست بسیاری
از فعالان
جنبش کارگری
بر ضرورت این
سطح از سازماندهی؛
به مساله سازمانیابی
کارگران در
بیرون از محیطهای
کار و اتصال و
پیوند میان بخشهای
مختلف اردوی
کار- با توجه
به ویژگی
ساختاری طبقه
کارگر در ایران-
عنایت نمیشود.
15- اتحادیه،
دموکراسی،
دیکتاتوری،
فرانتس نویمان،
ح.ریاحی، نشر
بیدار.
16- یک
نمونه اخیر را
میتوان در
برگزاری
مراسم 16 آذر در
جنبش دانشجویی
مشاهده کرد که
ضربات مهلکی
بر نسل جدید
چپ وارد کرده است.
17-یک
نمونه موفق از
تجربه جنبشهای
کارگری میتوان
به تجربه
سولیدارینوش
مراجعه کرد.
دانیل سینگر
در این باره
مینویسد"احساس
همبستگی قوی
که بین کارگران
وجود داشت یکی
دیگر
ازخصوصیات
بارز این جنبش
بود، به عنوان
مثال کارگران
کارخانه کشتیسازی،
خواستهای
پرستاران را
که از قدرت
جانهزنی
زیادی برخوردار
نبودند به
صورت بخشی از
خواستهای خود
ارائه کردند".
ساخت
اقتصادی و
جنبش کارگری،
پل . م. سوئیزی،
دانیل سینگر ،
پیتر گرین،
ترجمه علی
مازندارنی،ص
148.