Download the original attachment

*مد آنها، و جزرما

هادی 

آموزشی که ازتاریخ اجتماعی می توان دریافت آنست: آنگاه که انقلاب اجتماعی به تاخیر می افتاد، یا در مقابل  ضد انقلاب، میدان نبرد را ترک می کند. و رویأ ها ، به خاطره ای اندوهناک و تلخ، مبدل می شوند. حافظه عمومی تلاش میکند، نماد ها و اعتبارآرمانها را به چالش بگیرد.و در دوران شکست سر خوردگی، روز مره گی یک امر عمومی می گردد. فرد خود را در حلقه هائی کوچک محصور می سازد. خانواده ، بازگشت به نوستالوژی ، وذهنیت اجتماعی، دچار شکاف می شود.یعنی نوعی خلاء ،ایجاد می شود ،وضعیت ایجاب می کند که برای پر نمودن این خلاء به آنچه در دسترس است متوسل شود، تا این شکاف به وسیله چیز دیگری ترمیم شود. ، آشفته گی در حافظه عمومی ایجاد می شود ، شرایط برای  پذیرش هر آنچه که امواج ارسالی انتشارمیدهند فراهم می گردد.وضعیتی که می توان آنرا ، نیروی گریزازناتوانی خود نامیدش. در این شرایط،، سمت و سوی حافظه جمعی ، مورد تعرض قدرت حاکم ،از طریق باز تولید  اسطوره ها به روایت قدرت قرار می گیرد. که تلاش دارد همان تناقض و همان خلاء وایجاد شده را وسیله ای برای تناقض خود، بکار گیرد.و آنرا سامان بخشد. حاکمیت در زیر لوای ایدئولوژی جهان شمول اش کوشش دارد موضع اجتماعی خاص خود را به« هیچ» یعنی به ناکامی بودن خود به امکان پذیری شکافی در خیال دارد، سامان بخشد. وتوضیح گر جامعه ای « موهوم» و تصوری آرمانی از آن بدست می دهد که در واقعیت وجود ندارد. و قدرت ازطریق این باز سازی، انبوه فردیت ها را در حلقه ی سازماندهی ،و به خدمت خود در می آورد. و ملت یک پارچه و یا امت را سازمان می دهد. که این باز تولید توسط کار فرهنگی واز طریق تخریب واقعیت های تاریخی صورت می پذیرد.و بنده گی وبی تفاوتی و تقدیر  جانشین عمل آگاهانه می شود. و ناممکن بودن تحول را در جامعه بیش می برد. و قدرت حاکم از طریق نماد ها آغاز می کند تا یاد ها را پاک سازی کند. نام خیابان ها و مکانها را تغییر می دهد،اسطوره های مردمی با میکانیسم بکار گرفته از جانب قدرت ،در اذهان رنگ می بازند. و خدایان جدید به آسمان برده می شوند تا راز آنها بر ملا نشوند. رسانه ها را بکارمی گیرند تا اسطوره های قدرت نوین را تولید و به روان جمعی بقبولانند.دیوارها دائما به یاد آوری پدیده نوین نقاشی می شود. به مانند گرایش به خرید یک کالای ویژه، بدین شکل ، روان جمعی محصور درایدئولوژی قدرت حاکم ، خود را باز می یابد. اما از انجا که هر نظام ائولوژیک در هسته خود همواره از بیخ و بن مرکز گریز و دچار فقدان و نابسنده است و هیچ صورت بندی ایدئولوژیک کاملی و تو پر در کار نیست- همیشه چیزی کم دارد. و این شکافی است که بایستی آز آن رخنه کرد. اما در شکست که، بازنگری سر باز می کند. تناقض بین واقعیت ها ملموس روزانه و اسطوره های باز سازی شده توسط حاکمیت خود را نمایان میسازد. دوران دوباره سازی اسطوره های حماسی ، که بیانگر پرورش خیال برای عبور از واقعیت موجود است روان عمومی را به سمت شکاف سوق می دهد. که بروهمی بودن توان قدرت حاکم برای دگرگونی پی می برنند، بنا براین برای بیرون رفتن از حوزه ائولوژی قدرت تلاش خود ، به شکل آفرینش های هنری،و عیان سازی تناقض موجود دست به تلاش می زنند. و ازایجاد جنین موقعیتی است ،که شکاف بین تفکرحاکم، و خیال ورویای تفکیک شده از آن وارد کار زار می شود. وروح انقلابی ،اشکا ل ویژه ای را سامان می دهد .و راه یابی و گشایش آن از اینجا سرچشمه می گیرد . تناقض بین امر واقعی و حقیقت موجود ، روان جمعی را به امرخیالی ویژه خود بازگشت می دهد.   میدان آروزها و آنچه که باید باشد ،گسترش می یابد. دراین فضا است، که اندیشه سیاسی دیگری و بیگانه با آنچه حیات روزانه جامعه را بمب باران می کند .پا به عرصه زندگی فکری اجتماعی می گذارد .تا امکانات برای باز تولید روان جمعی و حافظه جمعی دیگری را فراهم سازد. تا پاسخ گوی خلائ های ذهنی باشد. و بن بست ها را با کار نظری راه بنماید. واین خلاقیت ها خود را در هنر ، گفتار های خیابانی، نامها، و یاد بودها، و سرآخر انتشارت فرهنگی، حیات دوباره را خود به حرکت در می آورد. و جریانهای فکری به مانند جریان جوی تازه آب گرفته بستر های مناسب را به زیر نفوذ خود می گیرند.بطور مثال در جامعه ایران جریان های چپ به دلیل ناکامی خیزهایش متناوب خود ، به دنبال هر شکست، نیرویهای فعال، حامل درکی جدا شده ازقبل خود، و از راه های متفاوت و حتی متقابل نظری و عملی به هم نزدیک و یا در یک راستا قرار گرفته اند. با نگاهی به نیروی های تشکیل دهنده سازمانهای سیاسی در دهه چهل و پنجاه  همگرایی را به خوبی می توان دریافت . این هم گرایی را تنها می توان در تحمیل روابط و مناسبات تولید دید، که یک نوع عدم اختیار و جبررا دید. ، ولی نمی توان تعیین آن را از اندیشه سلب نمود. و حتی گاهی آنچنان مهم و اهمیت داده شده ،نه تنها به الگوبرداری و کپی کردن منجر گردیده است و خود را دل مشغول نموده که چیزی جز تراژدی در بر نداشته است.جادوی این اسطوره ها تا انجا عمل داشته است که فرد گرفتار و زندانی این نظری و یا تحت شخصیت فردی دیگر شده اند . نمونه برجسته این را می توان به ذهنیت توده های تحت نفوذ حزب توده به شخصیت استالین مثال زد، که تاریخ ما مملو از این اسطوره سازی هاست .که قدرت به صورت پنهان آنرا سازمان داده است. و به نوعی گرفتار در اسطوره های حماسی، مانع از اندیشیدن و نزدیکی هر چه بیشتر به عمل را دامن زده است. و شخصیت فرد، محصور در رهبر و سازمان و ایدئولوژزی دیگری می شود..و دیگری بزرگ ،منجی و نقش نخست را در باورمندی فرد به شخصیت خود ، در گرو تائید دیگری شده است. روان و خلاء بدین وسیله توسط قدرت محو شده است. که این تابعیت پذیری بمثابه قدرت ، هر جریانی را از زمان و مکان دور می سازد . و حتی به رهبری خصلت خود شفتگی را می بخشد. به ایستادگی و پایداری یاد های اسطوره ای قدرت امان بیشتری را فراهم میاورد.این گونه است که هر شکستی را به دنبال کردن و کشف ، عوامل غیر اسطوره گرائی، خود می کشاند. و خطا را به پای توطئه دیگری می پندارد. در اینجاست که حافظه جمعی زندانی اسطوره می گردد و اورا از حرکت و باز سازی خود، باز می دارد.قدرت در صد است تا عقلانیت فردی را از عامل حذف کند. خود جانشین او گردد و انسان مسئول برای اندیشیدن مبدل ابزاری وطیفه شناس و سرباز دربار قدرت میگردد. و شکست حافظه و باورمندی از همین نطقه شروع میگردد. ویا  هر گونه جابجائی به روان فرد ضربه می زندکه به سرگردانی او منجر میگردد. نمونه های بارزی می توان در جنبش های اجتماعی سراغ گرفت.که قربانی  جادوی اسطوره، حافظه، و یاد تاریخ سازی، زندگی خودشده اند.

.اما « ما نمی توانیم جهان پیرامون مان را تغییر دهیم بدون اینکه خود را تغییر داده باشیم. و ما نمی توانیم خود را تغییر دهیم بدون اینکه جهان پیرامون مان تغییر داده باشیم

برای رها شدن حافظه ی جمعی از بند تولیدات اسطوره ی قدرت بایستی  فضای فکری موجود را در هم شکست .  از روزنه ی  فضا سازی برای در هم شکستن همان شکاف ها استفاده نمود. وارد فضای فکری جامعه شد. میدان مبارزه از حماسه و رویأی ناممکن به میدان اندیشه تعویض نمود. ونقاط ضعف قدرت را درادبیات، هنرکشید، همان شیوه های که انقلابات به تاخیر افتاده در قرن نوزدهم صورت دادند. و ایدئولوژی قدرت به ناچار به کشف تناقضات در هم شکست. برای اینکه روان جمعی را از حیطه ناممکن بیرون بکشیم که بر اثر شکست افق انقلاب بهمن 57، فرو  افتاده است باید ترمیم  حفره های تخلیه شده ، پاسخی داده شود ، گرایش قدرت حاکم ایجاد میل به روزمرگی است و تن دادن به آن است. و تلاش دارد زمان را متوقف سازد.تا ائولوژی او ماندگار باشد . سامان جامعه را بر این امر قرار می دهد.

لبیرال ها ونواندیشان که خود را نودینی می نامند صحنه را پر کرده اند وتولید فکری می کنند ، سایت های زیادی را میتوان یافت که روی بینادی ترین موضوعات دینی دست گذاشته اند . و تا حدود زیادی هم منافع و هم همان گرفتاربودن به باسازی همین اسطوره «ناب گرائی» را بیان میدارنند. تا اینکه بخواهند از حوزه آنچه که هست  پا  را فراتر بگذارنند. وجانب دیگر سرمایه فروافتاده در سرمایه جهانی آنچنان تسلیم دیگری شده است، که تنها از طریق کانال های ورودی به سرمایه جهانی، امید بسته اند. و این وظیفه را به رسانه و ارتباطات دیگر جهان سپرده اند.

عمق آنچه را که تولید می کنند، شاید در شرایط کنونی مد نظر نباشد. اما حاکی از بالا امدن مد نظری است که تلاش دارد، خود را با انطباق سازی حفظ کند. و حتی این تلاش را دارد که درقدرت حضوری داشته باشد.و هدف دیگر آن جلوگیری در باره موقعیت های اینده است،که، تصمیم و اراده عمومی بر کشیدن بالا،خیزش محصور شده گان را فرا می رسد. و در چارچوب و راه تعین شده به حرکت درآیند و زمان را بخوبی درک کرده اند و خارج از قاعده هم  نیست.

در سطح جهانی هم این روال تداوم دارد. که از تئوری :«پایان تاریخ" فوکویاما تا نظرات پسا مدرن و نگرش های رادیکال را در بر می گیرد. بعد از جهانی شدن سرمایه، و کم رنگ شدن نقش دولت - ملت ها،و حرکت بسوی قدرت واحد، ونظم دهنده که فرماندهی عمومی آن را به عهده دارد. رفتن احزاب چپ سنتی به ته جدول معادلات سیاسی و دسته دومی شدن آنها در کلوپ سیاست ورزان و گرایش احزاب سوسیال دمکرات اروپائی و به دنبال روی و رقابت برای رتبه ای در دسته بندی سرمایه.

جنبش چپ دوران شکست و عقب نشینی و تجدید نظر کردن در بنیاد ها را در پیش گرفته . بررسی این رویداد ها دوران حماسی را   به پایان خود نزدیک می کند .وارد دوران منطق زمان می شوند. ساده نگری و الگو برداری جهان شمولی را پشت سر می گذارد.و از جانبی باز گشائی دروازه های شرق به روی سرمایه در نتیجه به گل نشستن «سوسیالیسم واقعا موجود».روی برگردنی از آن پدیده،که از جانبی وا داده گی و از جانبی دیگر  گرایشهای متفاوتی را از خود بروز داده است . ناسیونالیسم و بیگانه ستیزی رواج یافته و زخم های عمیقی بر روح جهان انسانی گذاشته است و نقش مذهب  دوباره در روان جمعی بالا رفته و مبدل به ابزار گستره سرمایه شده است.و در در این میان گرایشهای متفاوت چپ در تمامی عرصه ها به کنکاش و باز نگری دست زده استو به تجدید روابط قدرت و جامعه ،مفهوم خود رهائی انسان و دوری کردن از یکسان سازی و یکسان نگری، و نقش دست برداشته است. اهمیت دادن به تفاوت ها ، و روانشناسی و فرهنگ در متن نظر جامعه شناسان چپ قرار گرفته است. با سختی و در محیط ی پرتلاش  تمرکز کرده است . اندیشمندان مرتد وطرد شده و دادگاهی شده دو باره باز خوانی می .شوند

و این همه تلاش ها بر پایه نفی وضعیت کنونی انسانها، وپر نمودن میدانهای خالی شده اسطوره سرمایه است یعنی همان خلاء های موجود در ذهنیت آدمی و جامعه متعلق به آن. ضرورت موجودیت گرایش های چپ از دل تنش های اجتماعی خود را عیان می سازد و پاسخگوئی به آن، غیر قابل چشم پوشی استو به دورانی پا گذاشته است که در آن زندگی و فعالیت را در دستور کار خود قرار داده است. وارد گفتمان عمومی شدن یعنی از قدرت دوری کردن و بالا کشیدن سطح هرم به قدرت آگاهانه و خود سازمان داده شده و مستقل  است . ،و بر پایه نقد ضعف ها گذشته در پی  هویت واقعی خود بر پایه دستاورد های نوین است. از اسطوره ای بودن و وهمی بودن رویأ ها دوری می شود . یعنی همان عملی که سرمایه، دکترین خود را بر آن قرار داده است. آزادی حق طبیعی .... آزادی دست آورد غرب.... آزادی عمومی دست آورد عمومی بشری است... (سخنرانهای بوش به مناسبت یازده ستپامبر)

باز به همان گفته مارکس باید مراجع کرد « ما نمی توانیم.......» بر انچه گفته شد ما نیازمندیم که از خوش خیالی ها دست کشیم و آنچه را که انجام میدهیم و در واقع جواب گوی زمان و مکان باشد. همانطور که دیگر نیرو ها تلاش دارند و به مد فکری خود دست یازیند ،باید تلاش نمود تا از جزر، در خودماندگی بیرون آمد و بالا کشید. و خود را دل مشغول کاری که انجام میدهیم نکنیم. در پایان گفته ماکس هورکهایمر می تواند برای ما آموزشی بدهد.« برای انقلابیون جهان همواره آمادگی لازم برای انقلاب را دارد» پس کار نظری را برای بر آمدن ازجزرباید گسترش داد. و همگانی . بایستی خود را در معرض انتقاد قرار داد. و به روشنی گفته شود: « کجا هستیم؟» و بایستی به این خطر تن داد و یک موضع روشن داشت بالانس زدن و پرده پوشی کردن، گذرزمان به ما ثابت می کند که از اسطوره های گذشته باید به شکل گزنیشی سخن گفت و بر تفاوت ها نظراهمیت داد ،اما از آنها کلیت دیگری نساخت . که به بی هویتی دامن می زند. و برای کاری که انجام صورت می گیرد و یا هر نظری که طرح می شود، باید درک روشنی را بیان کند. و روی آنچه که هست، و انچه که می بایست باشد تمرکز کرد. و روی آن  ایستاد، و آنچه را که ایدئولوزی بر آن پرده می کشد، تا تائید کردن کذب های جا افتاده در ذهنیت باشد ، قاعده بازی آن را بر هم زد . خیال و ذهنیت بر پایه و جهت امر خیالی نوین جان تازه ای بگیرد.