به "طومار تقاضای آزادی تشکل کارگری" پيرامون مباحث مربوط
صفار ساعد

 

saffaars@hotmail.com

سوسياليسم در لحظه لحظه زندگی مزدبگيران وجوددارد. هرچه زندگی آنها پيشرفت کند, قدمی به سوی سوسياليسم برداشته شده است. سوسياليسم در لحظه لحظه مبارزات ما برای يک زندگی بهتر جاری است. سوسياليسم يک مقوله در بسته و يا کلی نيست. چيزی نيست که از امروز به فردا پياده شود. سوسياليسم را در چانه زدن های مردم زحمتکش با طبقه سرمايه دار ميتوان يافت. شکست و پيشرفت در زندگی زحمتکشان, پستی و بلندی های سوسياليسم را به نمايش ميگذارد و در پناه آن آگاهی زاييده ميشود.
تاريخ با هيچکس نيست. هر کدام از ما ميتوانيم بر آينده اثر بگذاريم. ولی نميدانيم و نميتوانيم بدانيم که ديگران برای تاثير بر آينده چه خواهند کرد.
غالبا در تندپيچ های غليان های اجتماعی, تجربيات تاريخی با ايده آل ها در مناقشه می افتند. يک سياس خردمند با پاهای استوار بر روی زمين به ايده آل ها از منظر امروز مينگرد. ميخواهم به صراحت بگويم که ما هنوز چنين ظرافت سياسی را بخوبی نياموخته ايم. تفکر ايجاد تشکل های مستقل, هميشه مد نظر خيرخواهان اجتماعی بوده است و سوسياليست ها بعنوان بخشی از اين خيرخواهان اجتماعی, در اين مورد بسيار کوشا بوده اند. اما در عمل بسيار نادر پيش آمده است که استقلال را در خود جمع تشکيل دهنده, ببينند و نه در وجود خويش سوسياليستی بعنوان رهبر. تعريف هايی که تا بحال در جنبش ما حاکم بوده است اين چنين اند:
1 -
بينشی که استقلال تشکلات کارگری را در پناه ايدئولوژی می بيند. يعنی آنکه فکر ميکند در صورت حاکم شدن ايدئولوژی بر آنها, استقلال پديد آمده است.
2 –
بينشی که بر تشکلات مستقل پافشاری ميکند, اما آن را بخشی جدا ناپذير از احزاب سياسی ميداند.
به ديده من اما تشکل های مستقل اجتماعی, چون تشکل های زنان, کودکان, مزد بگيران و فعالين محيط زيست و غيره, موتور محرکه خود را در درون خود دارند. موتور محرکه ای که از تک تک افراد تشکيل دهنده آن سامان يافته و طرح برنامه می کند. در بين تشکل های مستقل, تشکل مستقل مزدبگيران از مهمترين است. چرا که اگز اين تشکل پا بگيرد, يک اهرم قوی برای ديگر تشکلات مستقل هم پديد خواهد آمد. اساس فلسفه تشکل مستقل مزد بگيران و زحمتکشان بر اين است که به تضاد بين کار و سرمايه پاسخ بگويد و مسئله استثمار را مد نظر داشته باشد. مطالبه ازدياد دستمزدها برای بهبود سطح معيشت و رفاه خويش, در حقيقت بخشی از حل تضاد بين کار و سرمايه است که پاسخگوی خواسته های اکثريت زحمتکشان است, خواسته هايی که در اعماق جامعه ريشه دارند.
تشکلات مستقل که در حقيقت ميبايستی اکثريت جامعه مزد بگير را در بر بگيرد, خود آگاهی را سبب شده و باعث بوجود آمدن استقلال رای و فکر, ادامه کاری و اعتماد بنفس در افراد تشکيل دهنده اش در ارتباط با جامعه ميشود. تشکلات مستقل زحمتکشان در عين اتکاء به نيروی خود, همزمان با تمامی ديگر تشکلات مستقل جامعه در ارتباطی ارگانيک و تنگاتنگ و داوطلبانه قرار ميگيرد. فلسفه وجودی تشکلات مستقل در رد جنبش نخبگان است. اين تشکلات در حقيقت سازمان نخبگان نبوده, بلکه شرکت کنندگان آن, خود نخبگانی نسبی هستند. و اين نخبگان نسبی, قدرت خويش را در جمع خويش می يابند. تشکل های مستقل زحمتکشان ريشه در خاک دارند. از اعماق جامعه می آيند و بنابراين تمام کش و قوسهايی اجتماعی را هم از اعماق به سطح با خود حمل ميکنند. سياستمدارانی که در لابلای چنين فعل و انفعالاتی ساخته ميشوند, مديرانی باتجربه ميگردند که ميتوانند برای بخشهای مختلف اجتماعی برنامه ريزی کنند و در کل باعث پيشرفت و بهبود زندگانی زحمتکشان گردند. اگز ايده ای ميخواهد در جامعه نفوذ کند, بايستی بخشی جدا ناپذير از مکانيسم اجتماعی همان جامعه باشد. بديده من تشکلات مستقل از دولت و احزاب سياسی در ذات خود ميتوانند همين بخش جدا ناپذير از مکانيسم اجتماعی باشند. وجود تشکل های مستقل, اساس دمکراسی از پايين در هر جامعه ای است. دمکراسی از پايين, يک قدم به سوی سوسياليسم است که در پناه آن جامعه ای با مختصات عالی تر بنا ميگردد. معتقدين به مارکس, يايد اين جمله از مارکس را آويزه گوش خود کنند: " هزگزهيچ نظام اجتماعی پيش از آنکه همه نيروهای توليدی موجود در آن نظام رشد يابند, محو نميگردد و روابط توليدی نوين و عالی تر هرگز پيش از آنکه شرايط مادی حياتشان در بطن جامعه کهنه رشد کند, پديد نمی آيند." – مارکس در مقدمه نقد اقتصادی – يعنی اگر بخواهيم جامعه شورايی در آينده بنا کنيم, طبق تجربه متفکران سوسياليسم, راهی نداريم جز آنکه در همين جامعه سرمايه داری اساس و پايه های اوليه همين شوراها را که در حقيقت تشکلات مستقل مردمی و شکل گرفته از پايين است را سازمان دهيم. تشکلاتی که به آن دمکراسی مستقيم ميگوييم. ايراد گرفته خواهد شد که برپايی تشکلات مستقل از دولت و احزاب اولا ممکن نيست و ثانيا مشروعيت بخشيدن به سرمايه داری است و در نهايت از تيزی شامه طبقاتی ميکاهد. از اين جهت مبلغان تشکلات مستقل به دست کشيدن از سوسياليسم متهم ميشوند. من فکر ميکنم که سوسياليسم بعنوان يک فرماسيون اجتماعی, برای برپايی عدالت اجتماعی, بالا بردن سطح معيشت و رفاه و از بين بردن تدريجی استثمار و کارمزدی از چنين اتهاماتی باک نداشته باشد. سوسياليست ها به چنين گفتاری پای بند هستند: " حربه ما همانا آزادی های سياسی , حق برخورداری از اجتماعات و اتحاديه ها و آزادی مطبوعات است. آيا هنگاميکه ميخواهند اين حربه را از ما بگيرند, ما ميتوانيم دست روی دست بگذاريم و از سياست دست بکشيم؟ ميگويند هنر فعاليت سياسی, هم سنگ برسميت شناختن نظام موجود است. اما چون اين نظام حربه مبارزه عليه خود را در دست ما ميگذارد, پس بهره گيری از اين حربه, به معنای پذيرفتن اين نظام نيست." – از سخنان انگلس در کنفرانس انترناسيونال اول در باره فعاليت سياسی طبقه کارگر.
اگر در تندپيچ های اجتماعی سال های 1358 – 1357 پايی استوار بر زمين بود و ايده آل ها را از منظر همان روز می ديديم, دچار شکست روز بروز طبقه مزدبگير جامعه مان نبوديم. امروزه جنبش اجتماعی – سياسی طبقات زحمتکش جامعه ما در حقيقت با توجه به سطح توليد و گردش سرمايه در جامعه ايران در حال عقب نشينی است.
از خودبيگانگی بخشی از طبقه کارگر از طبقه اش, قدرت بازار و وابستگی رژيم به آن, ايجاد بازارهای سياه و گسترش دست فروشی و غيره, که از طرف قطب بازار سنتی در رژيم اسلامی تقويت ميشود, بخشی عظيمی از مزدبگيران ايران را به طرف دست فروشی, خريد و فروش مواد مخدر و اجناس قابل مصرف در بازار, کشانده است. اين نوع زندگی, اخلاقی نيمه بازاری – نيمه کارگری در اين بخش را ايجاد کرده است. البته بايد در نظر داشت که بخش بسيار زيادی از مزدبگيران ما مجبور شده اند که چنين زندگی ای را برای تنازع بقاء برگزينند. عموم کارگران صنعتی ما در ايران مزد و مزايای خود را بين چهار الی هجده ماه است که دريافت نکرده اند. اين انسانها زمانی که هيچ ارگانی نباشد که به آن ها پوشش مالی بدهد, بسيار آسان جذب فعل و انفعالات بازار ميگردند. به عبارت ديگر از ديد نهايی, آنها ناخودآگاه به وضعيت فعلی دامن ميزنند. وضعيت فلاکت بار کنونی, سطح خواسته های مزدبگيران را نسبت به دوران قبل بسيار تقليل داده است. مزدبگيران ما زمانی مطالباتی چون طرح طبقه بندی مشاغل, قراردادهای دسته جمعی, حداقل دستمزد متناسب با تورم, بالا بردن مرخصی سالانه, تشکيل تعاونی و ايجاد مسکن, دو روز تعطيل در هفته, افزايش ميزان پاداش, عيدی سالانه, وام مسکن, تعاونی اعتبار و مصرف و صندوق پس انداز کارگران را مطرح ميکردند. ولی وضعيت مادی مزدبگيران در حال حاضر همه آنها را مجبور کرده است که از همه اين خواسته های پايه ای عقب نشسته و عمدتا به مطالبه دريافت حقوق های عقب افتاده بسنده کنند. عدم وجود سازمان های مستقل مزدبگيران, از قدرت مبارزاتی اين طبقه کاسته است. سرخوردگی قشر عظيمی ار طبقه مزدبگير از ارگان های حزب کار اسلامی و خانه کارگر, که هم دولتی اند و هم ايدئولوژيک, ياس مبارزاتی را در آنها ايجاد نموده است. اين آن زنگ خطری است که هر سياس طالب پيشرفت طبقه مزدبگير بايد بشنود.
برخی از سوسياليستها در گوشه ميدان اجتماعی با کتابی در دست نشسته اند و گويا وظيفه شان تخطته هرگونه فعاليت اجتماعی در جامعه سرمايه داری برای يک زندگی بهتر است. آنها هرگونه فعاليت در سيستم سرمايه داری را که از طرف مزدبگيران و زحمتکشان انجام بگيرد, دست ساخت بورژوازی ميدانند (نظر آقای پايدار در مقاله به امضاء کنندگان طومار "تقاضای آزادی تشکل کارگری"). ايشان اين نظريه مارکس که جامعه نوين در دل جامعه کهن بوجود می آيد را فراموش ميکنند. به ديده من هر قدم کوچک برای بهبود سطح زندگی مزدبگيران, وزنه را بنفع جامعه آينده سوسياليستی سنگين تر ميکند. طرفداران تغييرات اجتعماعی اگر دقت به خرج بدهند در خواهند يافت که سيستم های اجتماعی خلق الساعه بوجود نميايند. تغييرات کمی در سيستم موجود, تغييرات کيفی که همان سيستم نوين خواهد بود را با خود بهمراه ميآورد. يعنی تغييرات در زندگی مزدبگيران برای پيشرفت و بهبود سطح زندگی آنها در صورت ادامه کاری با خود تغييرات کيفی ای را سبب خواهد شد که به آن جامعه سوسياليستی ميگويند. عدم توجه به اين مسئله در حقيقت ثابت ميکند که هنوز ديالکتيک تغييرات اجتماعی بدرستی درک نشده است. تفکراتی که ميخواهد روابط کارمزدی را همين امروز لغو کند, نميتواند به اين مسئله ساده جواب گويد که چرا حقايق بزرگ از جميع حقايق کوچکتر و ريزتر بوجود ميآيند, اقيانوسها از قطرات کوچک آب زاده ميشوند, و خلاصه هرکول به يکباره هرکول نميشود. اين تفکر که از خرد است که کلان بر ميخيرد, ميبايستی در مغزهای مان آنچنان لانه کند که در هر قدم اجتماعی, ما ر ا راهبر باشد. در فلسفه به اين طرز تفکر ديالکتيک ميگويند. و اتفاقا حقايق عقلانی درست بودن آن را به ما اثبات کرده اند. اما هستند کسانی که از ديالکتيک صحبت ميکنند بدون اينکه چنين فلسفه عقلانی را درک کنند. آنها کلان را می بينند, بدون اينکه بهايی به خرد بدهند. بنابراين, هر چقدر جبهه کار در تقويت خود بکوشد و از خرد آغاز کند, به همان نسبت آسان تر و صيقل يافته تر به جبهه سيستم آينده سوسياليستی خواهد رسيد. به ديده من آقای پايدار و دوستانشان به يک حقيقت اشاره دارند و آن اينکه بورژوازی آماده باج دادن نيست. بيان اين حقيقت, چنانچه بخواهد به اين نتيجه برسد که هر فعاليت اجتماعی از طرف زحمتکشان را دست ساخت طبقه بورژوا بداند, در حقيقت بيان يک نتيجه کاملا غلط است. نتيجه غلطی را که آقای پايدار ميگيرد شمشير کشيدن به روی کسانی است که در ايران برای برپا کردن سنديکا ها, اتحاديه ها, شورا ها و.... کوشش ميکنند و آقای پايدار اينان را در حقيقت نوکران بورژوا به حساب ميآورند. آقای پايدار ميگويند سرمايه داران در دوران طلايی سابق, مقداری از آن سودهای طلايی را به کارگران خودی ميدادند وهمچنين به آنها اجازه ساخت سنديکا و... يا احزاب سوسيال دمکرات را اعطا ميکردند. خوب در اين طرز تفکر دقت کنيم. هر آن چيز که در جامعه سرمايه داری ميخواهد تغيير کند, بيچون و چرا در دست سرمايه داری است. تفکری که مطلق گرايی ذهنی را با خود حمل ميکند. اين طرز تفکر نميخواهد تضاد ذاتی کار و سرمايه را ببيند. لهذا, هر بهبودی که در وضع طبقات زحمتکش ايجاد ميشود را توطئه می پندارد. نميخواهد قبول کند که تضاد ذاتی نميتواند غير ذاتی گردد. تاريخ را ميخواند اما اينکه برای بدست آوردن هر تکه نانی خون ها ريخته شده است را در زيربنای فکری اش دخالت نميدهد. به ديده من از طريق بالا بردن سطح دستمزدها و سطح عمومی معيشت در جامعه سرمايه داری, نسبت استثمار و در حقيقت نرخ سود تغيير کرده و رو به تنزل ميگذارد. مبارزه برای دستمزد در قالب سازمان های مستقل کارگری, خود نوعی مبارزه عليه سرمايه داری است که اتفاقا سرمايه دارن هيچگونه موافقتی با آن ندارند و در کمين نشسته اند که از ضعفهای اجتماعی – سياسی و فرهنگی طبقات زحمتکش استفاده کرده و عليه سازمان های آنها پرچم مخالفت برپا کنند. تفکر مطلق گرايانه نميتواند تغييرات جزيی اجتماعی را اصولا تغيير بپندارد و نميتواند درک کند که مبارزه عليه سرمايه داری و کارمزدی, عملی خلق الساعه نيست. به ديده من تغييرات اجتماعی پروسه ای طولانی و آرام را طی ميکنند. درست به مصداق اينکه قطره قطره جمع شود, وانگهی دريا شود. پروسه ای که در بوجود آمدن آگاهی نقشی اساسی ايفا ميکند.
دستمزد در بين تمامی فاکتورهايی که جامعه سرمايه داری را روی پا نگهميدارد, يک رل اساسی را بازی ميکند. دستمزد بيان عريان تضاد سيستم سرمايه و کار است. تمامی مناقشات تاکنونی, بخاطر سطح دستمزد و روابط حاکم بر آن است. دستمزد با تورم و بحران تغيير ميکند. بالا بردن تدريجی سطح عمومی بهداشت در جامعه , مسکن, آموزش و پرورش و بالابردن هر آنچه که يک زندگی بهتر را برای زحمتکشان در جامعه ايجاد ميکند, تغيير روابط حاکم بر دستمزد را به همراه دارد و اتفاقا چنين عملی تضاد بين کار و سرمايه را بطرزی بسيار شفاف نشان ميدهد. تضاد بين کار و سرمايه از ابتدای وجودی خويش کانون های دفاع اجتماعی – سياسی - اقتصادی – فرهنگی خود را بوجود ميآورد وبسته به قدرت طرفين, اين کانون ها نمای بيرونی می يابند. اين کانون ها در بطن خود به مبارزه دائمی مشغول هستند. ولی از آنجاييکه تاکنون جبهه سرمايه قوی تر بوده است, توانسته است موانعی در راه جبهه کار و زحمت بوجود آورد. و جبهه کار مجبور گشته است که برای هر درخواست خود, با جبهه سرمايه بجنگد و گاها هم اين مبارزه خونين بوده است. ما بايد بر اين باور باشيم که مزد بگيران موجوداتی خميری و ژله ای در دست سرمايه داران نيستند. ممکن است که عناصری از طبقه زحمتکش و مزدبگير در خدمت سرمايه در بيايند, اما اين روند, يک سير طبيعی در قانون اجتماعی حاکميت رژيم سرمايه داری نيست. طبقه مزدبگير و زحمتکش در زندگی خود به اين نتيجه ميرسد که همبستگی طبقاتی اش برای بهبود زندگی در جامعه سرمايه داری از ملزومات است. البته همبستگی طبقاتی, يک فکر خلق الساعه که نتيجه خلق الساعه بدهد نيست. رسيدن به اين مقصود احتياج به زمان و انسان هايی از خود اين طبقه دارد که اين آگاهی را بصورت ملموس در فعاليت های عملی و روزمره اين طبقه عملی ساخته و از جزء به کل حرکت کنند و پيشرفت برای يک زندگی بهتر برای طبقات مزدبگير را در هر لحظه و هر آن بخواهند و برايش نقشه بريزند. مزدبگيران بايد پايه های جامعه آينده, که عدالت اجتماعی برای آنها به همراه ميآورد را از همين امروز در همين جامعه پياده کنند و با رسيدن به آگاهی اجتماعی به اين نتيجه دست يابند که جامعه کهنه سرمايه را بايد با جامعه ای جديد برای رفع ستم و استثمار جايگرين نمايند. هر چقدر جبهه کار در تقويت خود بکوشد, به همان نسبت جبهه سرمايه به عقب خواهد نشست. عکس آن هم صادق است. نظری که نميخواهد بهبود زندگی زحمتکشان را در جامعه سرمايه داری درک کند, و آن را نتيجه توطئه سرمايه داران برای بی علاقه کردن زحمتکشان به سرنوشت خويش ميداند, واقعيت را بيان نميکند. مدافعين چنين نظراتی چه بخواهند و چه نخواهند, فلسفه فقر را در مد نظر خود دارند و فکر ميکنند که هر چقدر فقر بيشتر باشد, زحمتکشان انقلابی تر هستند. به نظر من, فقر هيچگاه انسانهايی آگاه نساخته است. اتفاقا فقر در جامعه سرمايه داری به آن خاطر است که زحمتکشان را در تحت کنترل خويش در آورد. ما سوسياليسم را بر روی فقر بنا نميکنيم. ما فقر را تقسيم نميکنيم. ما خواهان تقسيم ثروت هستيم. بنابراين بايد برای بهبود زندگی و بهتر زيستن مبارزه کرد. اين مبارزه راه و چاه دارد. از مشخصات عينی و آگاهی طبقاتی زحمتکشان حرکت ميکند. شعارهای راديکال که در بطن خود صحيح است, بخودی خود راهگشا نيست. زمانی که مزدبگيران و زحمتکشان جامعه ما در بدترين وضعيت معيشتی, اخلاقی , روحی و فرهنگی قرار دارند, شعارهای به ظاهر راديکال در واقع عدم آگاهی ما بر تضادهای موجود و چگونگی حل صحيح آن ها در جامعه را ميرساند. برای ساختمان آينده, بايد حال را با تمام وجود ديد. بدبختی زحمتکشان ما تابحال اين بوده است که هميشه بصورت تسمه نقاله چه دولتها و چه سازمان های سياسی, قرار گرفته اند. سازمان مستقل دفاع از زحمتکشان, ايدئولوژيک نيست, گرچه افراد آن دارای ايدئولوژی های مختلف ميباشند. درک اين مسئله يک هنر است. تمامی زحمتکشان ميبايستی از زندگی روزمره خويش درس آموزی کرده و برای نفی جامعه کنونی به آگاهی های لازم برسند. تنها چنين امری است که به تحقق جامعه نوين ميانجامد. شکست- پيروزی , پيروزی – شکست, ديالکتيک پيشرفت جوامع است.
مارس 2005