نگاهی
سبزبر"آواز ِآبی"عکس ها
به حسین مهینی و"آوازهای آبی اش"
دردهمین سال فاجعه
خونین اکتبر۹۸گوتنبرگ
نازك آراي تن ساقه گلي
كه به جانش كشتم
وبه جان دادمش آب
ای دریغا،به برم می
شکند…
دست اوبردر،مي گويد با خود:
غم اين خفته چند
خواب درچشم ترم مي شكند
نیمای یوش
amirjavaheri@yahoo.com
دی ۱۳۸۷ژانویه ۲۰۰۹
هیچگاه روزها ی آدمیان
یکدست نیست و نمی تواند باشد!
آدمی هیچگاه،
زندگی را با آسودگی خیال نمی تواند دنبال کند و
هرروزش را یکدست ودست ناخورده، یکجورو با جلاء و همواره
پروارببیند . لااقل زندگی برای من در طی این سال
ها، اینگونه بوده است . من خود یک تن ازاین ۶۳ تن خون آلود و زغال اندود را
طی این دهسال همواره با وجودم همراه و دنبال کرده ام. همه گاه درونم
را با او پروخالی ساخته ام و زندگی برهمین روال ادامه دارد...
حسین مهینی، دوست عزیزم بعد ازده
سال محتوی جعبه دوربین عکاسی آن پایئزشوم را با چه
مرارتی به صفحه صفحه ظهوررساند و کتابش کرد. به این ترتیب با
هنرش به پرسش خیلی ها پاسخ گفت: حسین با این عکس ها چه
می کند؟
خود همین کتاب کردن، داستانی ویژه دارد که
باید اززبانش شنید. درچله نشینی دهمین سال
این فاجعه فراموش نشدنی ، دونسخه ازکتاب را به من رساند .
حسین چند روزپیش طی تماس تلفنی
خواست به کتابفروشی اندیشه آید،تا دیداری داشته
باشد. بی پرده بگویم؛ حدس ام این بود که می خواهد نسخه
ای ازکارش را به من برساند. حساب کارتا حدی دستم آمده بود. چرا که
هفته گذشته ودرآستانه نمایش فیلم " ومن ، عاشقانه گریسته
ام " درکتابخانه مرکزی، آفیش تبلیغ آلبوم اش را دیدم
وحتی آنرا بردیوارمحوطه سالن نمایش نصب کردم . درخلال
نمایش فیلم یکی دو باربه دیدن آفیش به تماشا
ایستادم تا آدرس فروش آنرا به ذهن بسپارم .
پایان کارفیلم، با اجازه حسین،
آفیش را درآورده و به همراه دیگروسایل وکتب به اندیشه
آوردم . بازچندین بار ژرفکاوانه نگاهش کردم وبراندازش نمودم. وبرسرعنوان
کتاب ( Blue
Songs Göteborg ) با
خویشتن به فکر فرورفتم.
با خود می گفتم ؛ این چگونه جنایتی
بود که هرکس ازآن روایت خاص خود را دارد ؟ شاعر، نویسنده ، فیلم
ساز، نقاش ، عکاس ،طراح، روزنامه نگار، مجسمه سازدرکنارمادرو پدروامانده درغم
ازدست دادن فرزند ویا هرخواهروبرادردرکناردوست وآشنایی، درتعبیرخود
ازاین جنایت، نامی را برمی گزینند تاعمق نگاه خود
را درتعبیر دندان گیراین فاجعه به جولان درآورند.
با خود طی هفته کلنجارمی رفتم که سری به
پاساژفمان و آدرس پخش کتاب که در آفیش آمده، بزنم و با دیدن کل عکس
ها، خیالم را راحت کنم . خود این کلنجاررفتن، جان کاه بود ودردرون ام
به دعوایی پُرتعب می مانست. حتی یکباربرای
کاری تا نزدیکی پاساژ فمان و کتابفروشی رفتم ولی
نتوانستم به تقلای درونم فائق آیم وبرگشتم.
گویا خواست دیدن آلبوم دراین بود که خالق
اثریعنی دوست عکاس وهنرآفرین سالیان ام حسین
مهینی، خود آنرا برمن نمایان سازد. جمعه شب ۱۹دسامبربحث "پاتوق کتاب
اندیشه" در گرامی داشت یاد ماندگار مردمان رنج
وکارآذربایجان وبا یاد جنبش ملی آن سامان در۲۱آذرو نگاهی به حکومت
یکساله آن قطعه ازجغرافیای ایران، فراهم آمده بود.
حسین که خود تعلق خاطری به این جنبش داشته و دارد، به
اندیشه آمد و با دست کردن درکیف کارش، کتاب را دردو جلد به من
واگذارد. جلدی با این یادداشت صمیمی : " به
یاد گیل زاد عزیز ... با اندوه بسیاربه رفعت، به
امیر، به گیل یاروبه گیلک . با مهرو دوستی...
حسین مهینی اکتبر۲۰۰۸ " وجلد دیگرش رابرای نگاه عمومی به
کتابخانه اندیشه واگذاشت .
با دلنگرانی گفت : " نمی خواستم ؛ دراین
جا به تو وابگذارم ، درمنزل نگاهش کن" . به او گفتم :
" من با آدم
مورد نظرتو( گیلزاد) ودوستانش هرلحظه زندگی می کنم و
ناراحتی به خودم راه نمی دهم ، آنسوی محل کارم تماما عکس
های این آدم است ومن همه روزم رابا او و آن دیگران سرمی
کنم تا هیچگاه ازاو و آنهای دیگر رها نگردم". پس اوخود
کتاب را گشود وچند عکس را به من نشان داد. کتاب دست به دست می گشت ومن
تنهابه جلد آن نگاه می کردم. حسین خبرداد:" روزنامه یوته
بوری پستن،امروزآخرین عکس آلبوم، صحنه جلوی دادگاه
رابرگزید وشرحی نوشت " به هررو،طبق روال هرهفته – در فاصله بعد
از استراحت- که کتاب های تازه
رسیده به اندیشه را معرفی می کنم ، کارحسین
مهینی را نیزمعرفی کردم .
ازکتابفروشی اندیشه تا خانه با خودم
کلنجارمی رفتم که آیا کارحسین را همین امشب به "
رفعت" رفیق و شریک سالیان زندگی ام بنمایانم
یا نه؟. فردای آنروزنگاهم درآسودگی خیال واندیشه
کردن به این مهم، برآنم داشت تا درفراخنای درازو طولانی
ترین شب سال یعنی اولین شب دی ماه، شب چله۱۳۸۷برابربا بیستم
دسامبر۲۰۰۸ با آلبوم گره خورد ومن واو که چون
همیشه دربود ونبود بچه ها در کنارهم ایم ، کتاب را دربرابرمان
گشودیم با اندوهی عمیق وبه جان، به دیدن عکس ها
نشستیم.
می توانم بگویم؛ ازمجموعه ۵۷ عکس سیاه وسفید، که
تماما به روایت تصویری فاجعه پرداخته، دنیا دنیا
حرف و حدیث را می توان به میان آورد.
من تا به امروز به دفعات گفته و نوشته ام ؛ پذیرفتن
واقعیت مرگ، علیرغم حقیقی نامیدن آن ، همه گاه به
معنی پذیرش وجودی و حقانیت هستی آن نیست،
خاصه اگراین مرگ ازپس واقعه ای ناخوشآیند و نابکارانه اتفاق
افتاده باشد. خود مرگ، تن دادنی است به واقعه ای کُشنده، دردناک
وهمواره درطبیعتی بیکران وبه شکلی اندوهبارخود را باز
می نمایاند!
برای من که در تمامی این دهسال،
تیماردار روزانه فراموش نشدنی آن فاجعه ام، انگار درجای
جای آلبوم " آوازهای آبی گوتنبرگ " جا گرفته ام.
آلبومی که من به دلخواه دل ملال آلوده م، این مجموعه را نه تنها"
آوازآبی" بلکه شعرو" چهچه آبی یوته بوری
درپائیزغم افزای آسمان سوئد" نام نهاده ام. انگارنظاره
گرخالی شدن خود در برابر مرگی ام، که علیه موجودیت،
بخشی از زندگی ام دراین تبعید ناخواسته وناگزیرم به
ظهور رسید ومن امروزوهرروز با آن زندگی می کنم.
برای من
تجربه این رُخداد با نوعی کشش همراه است. آرام و موزون و درونی
و در نوع خود همزادیست که
بیشتر با درونم همنشین است.
درنمابرعکس ها ، تبلور جامعه ای کوچک که همه و همه
شانه های خود را تکیه گاه ریزش اشک های آدمیانی کرده اند که فرزند
یا کس و کاری را در این فاجعه از دست داده اند. همه چشم ها
درچشم خانه به دوردست ها می نگرد تا شاید دراین میان
تابوت گمشده خود را بازیابد.
روحیه ها درعکس ها مشابه هم نیست.
یکی غمگین است و دیگری خشمگین.
یکی ناسزا می گوید، دیگری خیره
می نماید. یکی دیگری را تسلی می
دهد ویکی با آن دیگری ازروی درماندگی، پرخاش
می کند وهمه اینها ازعمق نگاهها پیداست. هر چند اینهمه
درسطح،صریح وبی پروا به چشم نمی آید.آبی چشمان
کسی رانمی توان دید، بلکه فروغ ناکجای زندگی
ایست که درصافی عکس ها خود را بازمی نمایاند تا
جنایت آفریده شده ، بفراموشی راه نبرد.
تمامیت آنچه درعکس ها دیده می شود
ازسویی بارواقعه این دوره را برای ما، خجلت وشرمساری
آن جنایت هولناک رابرای آفرینندگان آن فاجعه وبی توجه
ای مسئولینی را بنمایش می گذارد که بی
هیچ کنترلی برای سالم سازی فضا ی چنین
محیطی راه نبردند . ازسوی دیگر، شرم بزرگتررا برای
سیاست گذارانی باقی گذاشته است که موج عظیم انسانی
جوانان مشعل بدست را انگازنمی
بینند.
توضیح آنکه
پس ازآن فاجعه، بیشمارانی ازجوانان برومند شهربا مشعل
هایی دردست ، دریک راه پیمایی شکوهمند ،
محلی را به تسخیر خویش در آوردند تا آنجا را به کلوپ امن خویش بدل سازند . جوانانی
که منطقی ترین خواست شان،
داشتن کلوپ جوانان درمرکزی ترین منطقه شهربود. اما متاسفانه
شهرداری شهر آن محل را ازچنگ جوانان درآورده و آن فضا را به قمارخانه (
کازینوی ) بدل می سازد. تا لابد ازدرآمد مالیاتی
این مرکزقمار، شهررا آبادان گردانند .....چنانچه پافشاری و
یکدندگی ما خانواده ها و انجمن (BOA) نبود دردهمین سال این
جنایت ، سنگ فرش نمای این ۶۳ تن درمقابل
ساختمان جنایت نیز،برپا نمی گشت، چرا که سیاست گذاران
کلابا عینک خویش "سیاست مدارانه" می خواهند،
جامعه ابعاد این جنایت را بفراموشی بسپارد!!
دراین میان، غم باشد یا خشم،
سرخوردگی باشد یا دلزدگی، شورعاطفی باشد یا شعور
انسانی ، همه وهمه نگاهی ایست که آدمی انتظاردارد، جامعه
دربرابرعمق این فاجعه فراموش نشدنی، بدان پاسخ شایسته دهد. چرا
که فرزندان ما درفضای دود آلود آن
شب، گزینش خود رابر خلاف ما بزرگترها بدور از انتخاب خودی
ناخودی کردن، انتخاب های ما(مادران - پدران) تنها در درون هم
تنیده گی خویش به گسترده گی حضور ۱۹ملیت جای داده اند .
به راستی می توان باور داشت جدا از صف بندی های مختلف ما
آدم بزرگ ها با همه ی اما و اگرهایش، رابطه ی انسانی
برای بچه ها، نخستین انگیزه های دوست داشتن است، بی
هیچ مجا مله یی . انگارمولوی از زبان صمیمانه
ی آنها سخن می گوید: " همدلی ، از همزبانی
خوشتر است "
آلبوم حسین مهینی مرا وما را
درتنگنای کشاکش ورودررویی همه تلاش هایمان
ازیکسوودرصحنه بودن جوانان شهرازسوی دیگر، برآن می دارد
که ارزش نموداری این فاجعه را درراستای درس آموزی ازآن به
روزنگه داریم تا چنین فاجعه ای هیچگاه درحیات
بشری تکرارنگردد.
هنرعکاسی حسین مهینی، هنرمند
تبعیدی دلسوخته، بواقع مضمون اسطوره ای جوان مرگی را که
درزندگی آدمیان سخت پُرتعب می نماید ، آنچنان درذهن
هربیننده ای متبادر می گرداند که انگار برشی از
زندگی یکایک آنان وما را با خود داشته و دارد .ازدیگر
مشخصات کتاب، وجه دو زبانه بودن کتاب( انگلیسی – سوئدی) آن است
که چنانچه خوب توزیع گردد، ابعاد اندوه باراین جنایت را گسترش
بیشتری می بخشد. به باورمن؛ مفهوم نهفته درآلبوم سیاه و
سفید پیش روی در" چهچه آبی " آن پائیز شوم یک پیام است
وآن اینکه: جنایت ۲۹ اکتبر ۱۹۹۸گوتنبرگ
(سوئد) و مرگ۶۳ نوجوان از ۱۹ملیت را فراموشی
نشاید!
من به سهم خویش، آلبوم عکس حسین
مهینی را به مانند یادگاری صمیمی و
خویشتندارانه ، دربرابر آن واقعه شوم ، همواره درکتابخانه ام با خود خواهم
داشت تا یادمان همه آن جوانان رادربرابرم زنده بدارم . کوتاه سخن آنکه :
حسین مهینی با آلبوم عکس های اش، موجودیت و
واقعیت این رُخداد زندگی سوزرا با زبان تصویربرداری
مسئولانه و بی کمترین کلامی، درعکس های خود بدل به
هستی فراموش نشدنی کرد.
به زبان
نیمای یوش :
... غم اين خفته چند
خواب درچشم ترم مي شكند....