کارگران
و نیاز به یک دیدگاه
رادیکال
نوشته:
David Bacon
ترجمه:
صفار ساعد
Saffaars@hotmail.com
دیوید
بیکن عکاس، نویسنده
و خبرنگار
بوده و در
مجله نیشن قلم میزند. در
مسائل کارگری
و مهاجران
متخصص است و
نوشتههای
فراوانی در
مورد جنبش
کارگری و جنبشهای
مربوط به
مهاجرین در
آمریکا دارد. از وی دو
کتاب به نامهای
«کودکان نفتا»
و «ماورای
مرزها» به چاپ
رسیده است.
عکاسیهای او
مربوط به زندگی
کارگران است. عکسهایی
که در ارتباط
با زندگی
کارگران
گرفته است در
آدرس زیر قابل
دسترس عموم میباشد:
http://dbacon.igc.org
مترجم
جرج
مینی و لین کیرکلاند
از رهبران American Federation of Labor and Congress of Industrial
Organizations
(فدراسیون کار
و کنگره
تشکلات صنعتی
آمریکا)
به مدت 40 سال
کارگران
سازماننیافته
[در اتحادیهها]
را خطرناک به
حساب میآوردند. آنها
فعالین جناح
چپ را از
اتحادیهها
اخراج کرده و
این فعالین را
آدمهای
ناخوانده مینامیدند. دیناسورهائی
چون جرج مینی
و کیرک لاند
به اتحادیهها
چون بنگاههای
داد و ستد
نگاه میکردند. اینها
کارگران را در
مقابل گرفتن
حق عضویت نمایندگی
میکردند،
بدون آن که
اصلا به کل
خواستههای کارگران
توجهی داشته
باشند.
یک
دهه قبل
رهبران جدیدی
در AFL – CIO در
مقابل این دیناسورها
جرأت عرض
اندام یافتند. علت آن
بود که بحران
بسیار شدیدی
جنبش کارگری
آمریکا را فرا
گرفته بود. اتحادیهها
با از دست
دادن اعضای
خود رو به
افول نهاده
بودند.
ضعف قدرت سیاسی
اتحادیهها
در جامعه، نسلی
از فعالان
کارگری عصیانگر
را بوجود
آورد. این
فعالین
خواستار تغییر
جهت اساسی
اتحادیهها
گشتند.
این ده سال
دستآوردهای
بیشماری را
برای کارگران
به همراه
آورد.
به
ویژه این تغییرات
برای کارگران
مزارع توتفرنگی
در واتسون دیل
ایالت کالیفرنیا،
کارگران
کارخانه پشم شیشه
در نیویورک و
نیوجرسی،
کارگران
فراوردههای
طیور در جنوب
و کارگران
بهداشت در
سرتاسر آمریکا
چشمگیر بود. یک گام یک
ساله حتی کافی
بود که از از
آب رفتن کارگران
در اتحادیهها
جلوگیری کند.
از
دیگر دستآوردهای
این سیاستهای
مترقی ده
ساله، در
ارتباط با
قوانین
مهاجرت و
ارتباط
برقرار کردن
با کارگران دیگر
کشورها بود. گرچه به
عقیده من این
پیشرفتها
سرعت کافی و
لازم را هم
نداشت.
چرا که سیاستهای
دولت و بنگاههای
فراملیتی
خطراتی
هولناکتر از یک
دهه قبل برای
اتحادیهها ایجاد
کرده بودند.
قوانینی
از طرف اتحادیه
جهانی
کارکنان
خدمات عمومی و
دیگر اتحادیهها
از جمله اتحادیه
کارکنان
ارتباطات و
رانندگان کامیون
پیشنهاد شدند
که تأثیرات بسیار
مثبتی را برای
کارگران تشنه
تغییر به
همراه آورد. بحران
در اتحادیهها
باعث شده بود
که بحثها حول
سازماندهی کارگران،
راهیابی برای
جذب کارگران غیراتحادیهای
و قدرتیابی
اتحادیه شکل
بگیرد.
فقط سازماندهی
کارگران
مسائل پیشرو
را حل نمیکند،
بلکه میبایستی
طرحهائی
باشد که این
سازماندهی
حول آن انجام
بگیرد.
باید فشارها
را برای بالا
بردن سطح دستمزدها
چه برای
کارگران
اتحادیهای و
چه غیراتحادیهای
را افزایش
داد. باید
بر سیاستمداران
فشار وارد
آورد که بیمه
بهداشت عمومی
را به رسمیت
بشناسند، امنیت
شغلی را قانونی
سازند، آموزش
رایگان پس از
دبیرستان را
قبول نمایند و
تمام اینها
نه به عنوان یک
رویای آسمانی،
بلکه به شکل
خواستههای
قانونی و
برحق.
این
چنین بحثها و
فعالیتهائی
کارگران بیشماری
را به طرف
اتحادیهها
جذب کرد، چرا
که اتحادیهها
در این دوره
جدید میرفتند
که یک نیروی
آلترناتیو
شوند، مسائلی
که تاجرانی
چون مینی و کیرک
لاند قادر به
درک آن
نبودند.
اگر
ایدههای فوق
انکشاف و
تکامل یابد، یک
اتحادیه
پرقدرت که
تعداد بیشماری
از کارگران را
در بر میگیرد،
پا به عرصهٔ
وجود میگذارد.
در
آمریکا بالا
بردن تعداد
کارگران از ده
درصد تا 11 درصد معنی
یک میلیون
انسان را میدهد
و فقط تنها یک
جنبش اجتماعی
است که میتواند
چنین انسانهائی
را سازمان
دهد. این
نکته و نکات دیگری
را که میگویم
باعث میشود
که اتحادیهها
در جامعه تأثیراتی
عمیق
بگذارند. جنبش
کارگری به
برنامهای
احتیاج دارد
تا با جرات
دادن به انسانها
بگذارد که خود
سازمانده
شوند و از طرح
برنامههای ریشهای
و رادیکال ترسی
به دل راه
ندهند.
این کارگران
نباید با
واهمه از این
که برنامههای
ارائه شدهشان
ممکن است در
کنگره بعدی رأی
نیاورد، دست از
طرح برنامهاشان
بردارند. همان
مقدار که
انسانها به
اضافه دستمزد
محتاج هستند،
به همان نسبت
نیز به کسی نیازمندند
که به آنها
جرأت بدهد تا
خطرات ناشی از
آن را به جان
بخرند.
باید
گفته شود که
کارگران به یک
دنیای بهتر
احتیاج
دارند.
بارها و
بارها و طی بیش
از یک قرن
کارگران برای
آیندهی بچهها
و مجامعشان
در چالش بوده
و در این راه
حتی زندگی خود
را به خطر
انداختهاند.
باید
گفته شود که فقط
یک دیدگاه
اجتماعی رادیکال
میتواند موجی
از فعالیت و
کوشش، و آرمانگرائی
مسئولیتپذیری
برای ایجاد
اتحادیهها
را سبب شود.
سازمان
دادن کارگران
حقی است قانونی
بنابراین
کسانی که به این
حق تجاوز میکنند،
بایستی
مجازات شوند و
این میزان
مجازات میبایستی
مساوی با
تجاوز به حق
مالکیت باشد. اخراج یک
کارگر بدلیل پیوستناش
به اتحادیهها
میبایستی
مجازات زندان
داشته باشد. اما
بالعکس، امروزه
کارگران
بخاطر پیشبرد
امور
سازماندهی از
کار اخراج میشوند. اگر
کارگران
بخواهند عضو
اتحادیهها
شوند, کارفرمایان,
بنگاهها و کارخانههای
یک محله و شهر
را به نابودی
میکشانند و
تهدید به تعطیلی
مراکز تولیدی
مینمایند. شکستن
اعتصابات و اذیت
و آزار اتحادیهها
از نظر شرکتهای
فراملیتی امری
بدیهی است،
قانونی وجود
ندارد که چنین
شرکتهائی را
مجازات نماید. بیشتر
کارگرها از این
مسائل مطلع
هستند.
به علاوه در
حال حاضر یک
اسلحه جدید هم
اختراع شده
است و آن
ساختن اتحادیههای
دستساز شرکتهای
فراملیتی
است. این
زرادخانهها
به عنوان دسیسهای
علیه اتحادیههای
مستقل به کار
گرفته میشوند.
بیکاریهای
مزمن و قوانین
اجتماعی به
مانند
تغییرات در
کمکهای
اجتماعی،
کارگران را در
یک رقابت تباهآلود
با همدیگر
قرار داده
است. این
رقابتها
اتحاد آنها
را لگدکوب میکند. در حال
حاضر میلیونها
کارگر در حالت
نومیدی بسر میبرند. آنها یا
شغلهایشان
را از دست
دادهاند و یا
در حال از دست
دادن آن
هستند.
کارفرمایان،
با جابجایی
کارخانهها و
شرکتها و اخراج
کارگران، نرخ
بازار بورسشان
را بالا میبرند.
با
قطع کمکهای
اجتماعی دولتی،
بازار بیکاران
اما رونق یافته
است.
همهی اینها,
مسائل روز
هستند.
بدون
گفتگوهای
مستقیم با
کارگران،
امکان بسیج میلیونی
آنها غیرممکن
است. غیرممکن
است که
کارگران بدون
داشتن آگاهی
بر کاری که میخواهند
انجام دهند,
زندگی، کار و
موقعیت فعلی
خود را به خطر
بیاندازند. دولت و
شرکتهای
فراملیتی
ادعا میکنند
که ایجاد شغل, یک
بخشش از طرف
آنهاست. اما
اتحادیهها میبایستی
این آگاهی را
ایجاد نمائید
که کار یک حق
طبیعی است و
چنین است که میبایستی
از آن دفاع و
حفاظت شود و
برای حفاظت از
این حق باید
قوانینی وضع
نمود که از
فرار سرمایهها
جلوگیری نماید. باید
قوانینی وضع
نمود که بر
سرمایهگزاریهای
شرکتهای
فراملیتی
نظارت گردد. در چنین
امری نه فقط
سازماندهی انسانهای
شاغل بلکه غیرشاغل
و بیکار هم را
باید در دستور
کار قرارداد. فقر در بیشتر
نقاط جهان
غوغا میکند
از این جهت
سرمایهداران،
سرمایههای
خود را به این
نقاط منتقل میکنند. ما میبایستی
دفاع از سطح
زندگی
کارگران این
مناطق را وظیفه
خود بدانیم و
آن را هم سنگ
با کارگران
خودی به حساب
آوریم.
جنبش جهانی
کارگری میبایستی
کارگران
بنگلادشی را
با کارگران ما
در یک پیوند
ارگانیک قرار
دهد.
کارگران
آمریکائی باید
به خوبی
آموخته باشند
زمانی که در
سالهای 1970 و 1980
شغلها به مرز
آمریکا ـ مکزیک
منتقل شد و میبایستی
که سیاستهای
پشت این عمل
را شناخته
باشند.
سیاست
دولت آمریکا
چه در زمان
حزب دموکرات و
چه جمهوریخواه،
کشور مکزیک را
یک آزمایشگاه
بزرگ برای تحمیل
رفرم اقتصادی
به وسیله شرکتهای
فراملیتی
نمود.
عدم
پرداخت سوبسید
به کشاورزان،
تعداد بیکاران
را در بین آنها
بالا برد. هزاران
کارگر بیکار
طالب کار
بودند و چنین
بود که بسیاری
برای یافتن
کار در مراکزی
که به آنها
ماکیلادوراس
میگفتند
روانه شدند.
این
کارگران در این
مراکز با
کارفرمایانی
روبرو میشدند
که دست کمی از
شیطان
نداشتند. دولت
سرمایهگزاری
در این مناطق
را تشویق میکرد
و سعی بر این
داشت با تشکیل
اتحادیههای
دولتی در این
مراکز تولیدی
جدید آرامش ایجاد
نماید.
بدین وسیله
اتحادیههای
دولتی جای اتحادیههای
مستقل را میگرفت.
در
خلال کار،
کارگران آمریکائی
و مکزیکی
آموختند که چنین
اتحادیههای
دستساز
کارآئی ندارد
و آنها خود میبایستی
اتحادیه اصیل
خود را که
بخواهد شرایط
مطلوب کار را
بوجود آورد،
تشکیل دهند. این
علائق مشترک
کارگران در سایهی
تماسهای
کارگران با
همدیگر، در
محل کار و
اتحادیههای
اصیل با یک دیگر
به یک مُدل
تبدیل شد. این
مُدل، ایجاد
جنبش کارگری
جهانی از پائین
جامعه بود. این
جنبش، سیاستهای
قدیمی و جنگ
سردی را که به
جنبشهای
کارگری چه در
آمریکا و چه
در کشورهای دیگر
خیانت میکرد
به مبارزه طلبید.
جنبش کارگری
جهانی از پائین
جامعه آن آگاهی
را بوجود آورد
که اتحادیههای
بیشماری را علیه
جنگ دولت آمریکا
با عراق راند. جنبش
کارگری در بحثهای
درون اتحادیهای
با کارگران
عراقی و مردم
عراق همبستگی
اعلام نمود و
به این نتیجهی
درست رسید که
اشغال با کمک
اسلحه، قصد تغییر
اقتصادی عراق را
دارد. میخواهد
که تمام منابع
تولیدی و زیرزمینی
آن را خصوصی
نماید، به
منابع نفتیاش
چنگاندازی
کند و مردمش
را به کارگران
ارزان قیمت
تبدیل نماید. این
اشغال میخواست
تمام این
اعمال را در
لوای شوکتراپی
مفرط بدست
آورد.
دولت
آمریکا تا به
حال صدها بیلیون
دلار از صندوق
مالی مکیده
است و در عوض
مدارس بیشماری
تعطیل گشتهاند،
بحران اقتصادی
غوغا میکند،
بیکاریها
فراوان گشته
است و تأثیرات
آن هم یقهٔ
اتحادیهها
را گرفته است.
از
این جهت است
که کارگران
آمریکائی تا
آن جائی که
شناخت آنها
از جنبش کارگری
اجازه میدهد،
خاتمه دادن به
جنگ و حمایت
از کارگران
عراقی را در
برنامهی خویش
قرار داده
است.
اتحادیه
کارکنان سرویسهای
عمومی مسئله
استراتژیک و
«اتحاد برای پیروزی»
را مطرح ساخته
است و برای پیاده
کردن آن تدارک
میبیند. اما این
اتحادیهها
هنوز اشکالاتی
دارند.
باید پیشنهاداتی
دال بر
گوناگونی
جنبشمان،
دفاع از حقوق
مدنی برای ایجاد
جنبش جهانی
کارگری، کوشش
در تغییرات
قوانین کار،
تغییر قوانین
مهاجرت و سیاستهای
مربوط به آن,
در سر لوحهی
کارها قرار گیرد. اتحادیههای
ما باید در
کنار مهاجرین
قرار گیرند و
همبستگی و
اتحاد متقابل
با جوامع آنان
بر مبنای
علائق متقابل
را تبلیغ نمایند. ما باید
برای جامعهای
مبارزه کنیم
که ما را به هم
نزدیک کند و
نه دور.
البته این سیاستها
غالبا از طرف
مبلغین اتحادیهای
برای جلب
افراد به طرف
اتحادیهها
انجام شده است
اما به ندرت
در مورد مجامع
مهاجرین بویژه
در تشنج پس از یازدهم
سپتامبر برای
دفاع از حقوق
آنان به عمل
آمده است. زمانی
که چهلهزار تن
از کارکنان
برج مراقبت
فرودگاهها
به دلیل وضعیت
تابعیتشان،
کارهایشان
را از دست
دادند، نه فریاد
اعتراضی و نه
عصیانی از طرف
ما برنخاست.
برای
اتحادیههائی
که خواهان جلب
کارگران
هستند، شناخت
علائق آنها و
فعالیت در آن
راستا از
مسائل
مهم است. عدم
دفاع از کارکنان
برج مراقبت
نوعی درهم آمیختگی
را با سیاستهای
بوش که اتحادیهها
را ممنوع به
استفاده از نیروی
کار مهاجرین
در برجهای
مراقبت میکرد،
نشان میدهد.
من
تکرار میکنم
که حمله به
حقوق مهاجرین،
حمله به حقوق
کارگران در کل
است.
اگر کارگران
دارای یک سیاست
روشن در مورد
مسئله مهاجرت
بودند به جای
سکوت، جنبشی
عمومی به راه
میانداختند. اما این
سیاست روشن در
حال شدن است. باید
برای هرچه دقیقتر
کردن این سیاست،
از حقوق مدنی
تمامی بخشهای
جامعه آمریکا
دفاع شود. وارد یک
مبارزه رو در
رو با دولت
بوش برای دفاع
از حقوق خویش
گشت و شعار
"جنگ علیه
تروریسم" بوش
را که برای
ترساندن
کارگران و
مردم اختراع
شده است و قصدش
به سکوت
واداشتن آنهاست
را به دفاع از
حقوق همه مردم
آمریکا چه
مهاجرین قدیمی
و چه مهاجرین
جدید در قالب
سازمانهای
محلی، منطقهای
و اتحادیهای،
تبدیل کند.
حسابگریهای
سیاسی در
واشنگتن نباید
چراغ راهنمای
سیاستهای
کارگری ما برای
مهاجرین و
حقوق مدنی آنها
باشد.
کارگران به
جنبشی احتیاج
دارند که برای
مسائلی که آنها
واقعا به آن
محتاج هستند،
مبارزه کند. نه آن که
به لابیگریهائی
دست بزنند که
حزب جمهوریخواه
و سنا پذیرای
آن باشد.
قراردادها
و مصوبههائی
که در گردهمآئی
AFl –CIO
در سال 1999 در لسآنجلس
به تصویب رسید
میبایستی
واقعا در زندگی
عملی اتحادیهها
عیان شود. این
مصوبهها چنین
بودند: قانون
بخشودگی
مهاجرین، لغو
ممنوعیت
اشتغال به کار
مهاجرین،
متوقف کردن
طرح ورود
کارگران میهمان
از طرف شرکتهای
فراملیتی. جهت یابی
جدید حقوق مدنی
از ما میطلبد
که حلقه اتصالی
برای حقوق
مهاجرین و
برنامهٔ کار
واقعی و
استخدام تمام
وقت آنها چون
سایر اقشار
آمریکائی ایجاد
شود. ما
باید یک اقدام
مثبت را مدنظر
قرار دهیم.
باید
به این موضوع
توجه کنیم که
زندگی در
مجامع رنگینپوستان،
بویژه سیاهپوستان
آمریکا واقعا
دلخراش است. برخی
اتحادیهها،
بویژه
کارکنان هتلها
و رستورانها
دفاع از
کارگران کمتر
نمایندگی شده
را از حرف به
عمل درآوردهاند. اما این
فقط یک گام
بسوی اتحاد
است و این گام
هنوز پا سفت
نکرده است. طرح
قانونی کردن
کارگران میهمان
بین کارگران
اختلاف میاندازد
و باعث رو در
رو شدن آنها
میگردد. بخصوص
قانونی شدن این
طرح رو در روئی
کارگران بیکار
را افزایش میدهد. مبلغین
کارفرمایان میگویند
که قصد دارند
کار و مهاجرت
را با هم ادغام
کنند.
اما این عمل
از طرف شرکتهای
فراملیتی
عملا و علنا
مردم را علیه یکدیگر
میشوراند و نیروهای
کار را بجان
همدیگر میاندازد. نیروهای
کار میبایستی
برای علائق
مشترک و
متقابل متحد
شوند.
زمانی
که تام دوناهو
و دم و دستگاه
قدیمی کیرک
لاند در AFL – CIO
در سال 1995 شکست
خوردند، فعالین
بخشهای
مختلف جنبش
کارگری در
درون این
اتحادیه
انتظار
داشتند که خط
قرمزهای جنگ
سرد به کناری
نهاده شود. سیاست
خارجی کارگری
زمان جنگ سرد
این بود که
اتحادیههای
آمریکا را از
سایر کارگران
جهان مجزا
نگاه دارد. این سیاست
خیانتی به منافع
کارگران بود.
سیاستهای
نفتا و تأثیرات
مخرب آن بر
زندگی
کارگران و
وجدان آنان,
باعث شد که پس
از گذشت دههها,
اتحاد جنبش
کارگری آمریکا
با سایر
کارگران جهان,
با فشار از
پائین از طرف
اتحادیههای
محلی و اعضاء
آن در صدر
خواستهها
قرار گیرد. این
خواست بر اساس
منافع مشترک،
مسئله مرگ و
زندگی بود.
تعداد
بیشماری از
کارگران چه در
درون اتحادیهها
و چه در بیرون
از آن، بوضوح
دریافتهاند
که برخورد
قاطع به جهانی
شدن تأثیرات
مثبتی بر زندگی
روزمره آنان
دارد و چنین
تأثیری باعث
شده است که
برای اولین
بار پس از سال
1940، کارگران
آمریکائی از سیاتل
تا میامی به
سوی مبارزه علیه
جهانی شدن
سرمایه و
بازار آزاد کشیده
شده و یا در
حالت رویآوری
هستند.
سیاستهای
نئولیبرالی
دولت آمریکا و
دیگر دولتهای
ثروتمند،
عملا یورش به
سطح زندگی
کارگران،
حقوق کارگری و
کارکنان بخش
دولتی در همه
جا میباشد. هر روزه
این سیاست
نئولیبرالی
خشنتر شده و
امروزه برای
اجرای قوانین
خود با کمک
اسلحه و شعار
"جنگ علیه
ترور" برای سرکوب
مخالفین، صفآرائی
کرده است.
جنبش
کارگری آمریکا
قادر است و باید
بزرگترین
مبلغ صلح
باشد.
جنبش کارگری
باید علیه
خصوصیسازیها،
و علیه سرمایهگزاریهای
شرکتهای
فراملیتی که
کار و تولید
را صادر میکنند،
بپا خیزد. اما با
وجود عیان
بودن تمامی این
سیاستها باز
هم CFL – CIO در
مورد جنگ در
عراق دچار شک
و تردید شد و سیاست
سکوت را در
مقابل دولت
بوش درپیش
گرفت.
رؤسای AFL – CIO
تحت تأثیر بحثهای
قلابی نمیتوانستند
بپذیرند که
جنگ، بوسه زدن
بر مرگ است.
بالاخره اتحادیههای
چندی پس از
مدتی به عنوان
تبلیغات
انتخاباتی علیه
جنگ موضع
گرفتند.
ریاست
AFL – CIO تحت تأثیر
حرفهای کری
(کاندید ریاست
جمهوری از حزب
دموکرات ـ
مترجم) در
مورد عراق
قرار گرفتند. ولی از 51
درصدی که به
کری به خاطر
معترض بودن
ظاهریاش به
جنگ عراق رأی
داده بودند،
نتوانستند به
طور واضح از
او بشنوند که
جنگ در عراق
به چه شکل
خاتمه خواهد یافت. ما به
کارگرانی که
غالبا از
خانوادههای
ارتشی، ذخیرهها
و یا انسانهای
شریفی که گول
شعار هیستریک
امنیت ملی را
خورده بودند و
به بوش رأی
دادند، قادر
نشدیم برنامهای
برای آگاه شدن
آنها بدهیم. تبلیغات
ما در این
زمان بشدت ضعیف
بود ما
نتوانستیم روشن
سازیم که هم
زمان با داغان
شدن زندگی
خانوادههای
کارگر عراقی،
خانوادههای
ما هم در آمریکا
در حال از بین
رفتن هستند. اگر 5/10 میلیون
عضو اتحادیههای
آمریکا فریاد
برمیآوردند
که علیه جنگ
به طور قاطع
هستند، جنگ یا
شروع نمیشد و
یا به وضعیت
وحشتناک
امروز نمیرسید. سکوت در
مورد جنگ هزینه
سنگینی را در
برداشت.
AFL – CIO به
برنامهای
احتیاج دارد
که علیه سیاستهای
نئولیبرالی
در سطح جهان
باشد. این سیاست
میبایستی به
طور مداوم مکزیک
تا چین و
بغداد تا
بوگوتا را در
بر بگیرد. روی
گرداندن از
گذشتهی جنگ
سرد، رویآوری
به تغییر سیاست
خود در ارتباط
با مهاجرت و یا
سایر مسایل
مربوط به آن
است.
اما تغییرات
در فعالیتهای
جنبش جهانی
کارگری در
آغاز راه هست. مسیر جدید
ارتباط جهانی
میبایستی بر
همبستگی بنا
شود.
همبستگی یک
جادهی دو
طرفه برای پایان
دادن به سیاست
جنگ سردکارگری
است. باید
برنامهای را
ایجاد کنیم که
بتواند روابط
ما را با
اتحادیهها و
کارگران سایر
نقاط جهان
بوضوح تعریف
نماید.
برخی از پرنسیپها
در قراردادهای
جهانی سازمانهای
کارگری بیان
شدهاند چون:
حق خود سازمانیابی،
پایان بخشیدن
به کار کودکان
و دیگر حمایتها. نباید
فراموش شود که
کشورهای در
حال توسعه
خواستههای دیگری
هم دارند که
باید مورد
توجه قرار بگیرد. به طور
مشخص آنان برای
مقابله با
خصوصیسازیها
در بخش عمومی
و در دفاع از
حقوق مهاجرین،
خواهان کمک بیشتری
از ما هستند.
روابط
جدید بینالمللی
از اتحادیههای
آمریکائی طلب
میکند که
خواستههای
کارگران
کشورهای در
حال توسعه را
اساس کار خود
قرار دهند. اتحادیههای
آمریکائی حق
ندارند که
مسائل
موردنظر خود
را بر کارگران
کشورهای در
حال توسعه تحمیل
نمایند.
یک برنامه سیاسی
ریشهدار نشاندهندهی
خرد ما در این
زمانه میباشد. این ایده
میبایستی در
بین کارگران
مادیت یابد
که: نیروهای
طرفدار بازار
آزاد قادر به
حل و بهبود هیچ
گونه مسائل
کارگری نیستند. اگر
رهبران کارگری
در این جهت
حرکت کنند دیگر
از طرف پرزیدنت
و یا شورای
رهبری حزب
دموکرات به
صرف قهوه دعوت
نخواهند شد.
در
ابتدای جنگ
سرد AFL – CIO
مرکز فرماندهیاش
را دقیقا در خیابانی
که در پائین
کاخ سفید قرار
داشت، گذاشت. چرا که
رهبران سابق
اتحادیه میخواستند
که مورد
احترام
نخبگان سیاسی
قرار گیرند.
شاید
برای برخی از
رهبران کارگری
مشکل باشد که
چنین رویائی
را به آسانی
به کناری
بگذارند.
اتحادیهها
قادر نخواهند
بود که
کارگران فقیر
را به طرف خود
جذب کنند اگر
مستقیما و
علنا علیه درک
عمومی جمهوریخواهان
و بسیاری از
دموکراتها
از اقتصاد بپا
نخیزند.
جنبش
کارگری احتیاج
به استقلال سیاسی
دارد.
ما به
استقلال سیاسی
برای
سازماندهی میلیونها
انسان نیازمندیم.
کارگران بایستی
تصمیمهای
سختی بگیرند و
چه بسا باید
شغل خویش را
فدای آینده خویش
نمایند.
آن
هنگام که
اتحادیهها غیرقانونی
بود و عضویت
در آن بسیار
خطرناکتر از
امروز بود،
اتحادیهها
قابلیت آن را
داشتند که
تعداد بسیار زیادی
را جذب و عضو
خویش سازند. در آن
زمان چپ در
درون کارگران
فعالیت میکرد
و دارای
برنامهی
آلترناتیو
اجتماعی برای
عدالت اجتماعی
و اقتصادی برای
تمام مردم
بود.
امروزه
دو نظر در
جنبش کارگری
فعالیت
دارند.
عدهای از
کارگران
معتقدند که تغییرات
در سیستم سرمایهداری
امکانپذیر
است و در
مقابل برخی دیگر
به جایگزینی
جامعهای دیگر
اعتقاد
دارند.
اما هر دو
نظر در یک
مسئله متحد
هستند و آن این
که انسانهای
زحمتکش با
قدرت بدست
آوردهی سیاسی
خود قادرند بر
فقر، بیکاری،
نژادپرستی و
تبعیض خط پایانی
نهند.
امروزه
بزرگترین
مسئله این است
که راهی بیابیم
که قادر باشد
بر وجدان و
تفکر کارگران
تأثیر
بگذارد.
وظیفهٔ جدید
برای
سازماندهی
کارگران فقط این
نیست که پول بیشتر
و کادر
سازمانده
داشته و یا
دارای تاکتیکهای
روشنبینانه
و مبتکرانه
باشیم.
البته همه اینها
مهمند، اما
مهمتر از همه
-بنا بر تصدیق
تاریخی این
جنبش- آن است
که کارگران از
نظر کیفی و
ذهنی پیشرفت
حاصل کنند.
کارگران نباید
فقط به عنوان
کارکنان
نابغهی مزدبگیر
خدمت کنند
بلکه باید به
عنوان انسانهای
خود سازمانده
تجلی یابند.
برای
این که جنبش
کارگری کیفتا
پیشرفت کند,
باید درکی
روشن از علائق
انسانها
داشته باشد. و دیگر
آن که متقاعد
شود که تغییر
اجتماعی, در
مقیاس وسیع
امکانپذیر
است.
آیا
جنبش کارگری
قادر است، ایدهای
ارائه دهد که
بتواند یک
جامعه با
عدالت بیشتر
را بوجود
آورد. آیا
این جنبش میتواند
روحیهای در
کارگران
بوجود آورد که
آماده مبارزه
و فداکاری برای
این جنبش
باشند؟
چند دهه پیش
نظریات رادیکال
قادر شده بود
که جنبش قوی و
استخوانداری
را به وجود
آورد.
در
سالهای 1950 این
نظریات رادیکال
را با ایجاد
ترس از سرخها
(کمونیستها ـ
مترجم) سرکوب
کردند.
و اتحادیهها
را از قدرتیابی
برای یک تغبیر
ریشهای
محروم
ساختند.
تصادفی نیست
که در سالهای
وجود مککارتیسم
تعداد
کارگران عضو
اتحادیهها
بشدت نقصان یافت. تاریخ
باید به ما
آموخته باشد
که داشتن ایدههای
رادیکال همیشه
قدرت دگرگون
کردن دارد. باید به
کارگران بیاموزیم
که ما ممکن
است جهان نو
را نبینیم،
اما فرزندان
ما قادرند،
چنانچه برای پیاده
کردن این ایدهها
بجنگند.
در
سالهای 1930 و 1940 این
ایدهها در
اتحادیهها به
وسیله سازمانهای
سیاسی جناح چپ
تبلیغ میشد. در آن
زمان یک فرهنگ
عمومی رادیکال
این ایدهها
را پیاده میکرد. اما
امروزه تعداد
زیادی از
اتحادیهها
فاقد این جناح
چپ هستند. آیا
جنبش کارگری
قادر است خود
این نقش را
برعهده بگیرد؟
اتحادیهها
باید فعالین
فراوانی را در
تمام سطوح
داشته باشند. فعالینی
که از داشتن ایدههای
رادیکال برای
ایجاد عدالت
اجتماعی ترسی
به خود راه
ندهند.
فعالینی که این
ایدهها را با
وضعیت اقتصادی
پیش پا برای
نان و کره پیوند
دهند.
از
آن جائی که ایدههای
خوب تا زمانی
که مردم را
جذب نکرده باشد
بیارزش است،
جنبش کارگری
بایستی آن
توانائی را
داشته باشد که
این ایدهها
را با کارگران
خارج از
چارچوب خودش
در میان
بگذارد.
این
فعالین در
زمانهای که
بسیاری از
اتحادیهها دیگر
نشریهای
ندارند و اگر
هم دارند نظریات
آشتیگرایانهای
را منتشر میکند،
میبایستی
انتشاراتی ضد
آن داشته
باشند.
لحظه
حاضر بسیار
مهم است.
بحثهای
سرتاسری میتواند
بر زندگی آیندهی
ما تأثیرگذار
باشد. این
بحثها باید
حول یک
سازماندهی قوی
برای یک
ائتلاف علیه
بوش در کوتاه
مدت و بوجود
آوردن یک تغییر
عمیق سُکان سیاسی
در درازمدت در
جامعه باشد.
دوره
حاضر شبیه سالهای
1920 است.
برخی از شرکتها
خود دست به ایجاد
اتحادیهها
زدهاند تا
بدان وسیله
کارگران را
تحت کنترل در
آورند و
اعتصاب کارگران
را بشکنند و
حقوق کارگران
را زیر پا
نهند.
قیام
میلیونی و
عمومی
کارگران آمریکائی
در سالهای 1930
به وسیله فعالین
چپ جنبش کارگری
شکل گرفت این
فعالین از
بحران اقتصادی
آنسالها
برای آن قیام
عمومی بهرهبرداری
کردند و شرکتهای
فراملیتی را
مجبور کردند
که اتحادیههای
کارگری را
برسمیت
بشناسند.
برای
اولین بار در
تاریخ، اتحادیههای
آمریکا در حال
تغییر هستند. چنانچه
اتحادیهها این
تغییرات را در
خود ایجاد
نکنند عتیقه
تاریخی
خواهند شد.