چگونه خمینی قدرت را در ایران بدست گرفت                           رسول آرام       25.01.09

 شاه  وقتی که در 27 دی  سال 57  با جت  ایران را به قصد فرار ترک میکرد؛ هرگز فکر نمیکرد دیگر به ایران باز نخواهد گشت.زیرا میدانست جامعه ای که او برای حکومت دیکتاتوری خود سازمان داده بود هرگز زمینه هائی برای تشکیل یک حکومت دمکراتیک را ندارد. جامعه ای بشدت سرکوب شده ومرد سالار. این جامعه در این حال با  فرار شاه  در سراسر کشور جشن بزرگی  را  برپا ساخت. از کمونیست تا دمکرات ؛ از لیبرال تا دیکتاتور ؛ از کارگر تا خرده پا و از شهری تا حاشیه شهری ؛ همه و همه از یورشی که بر کاخ برده شده بود غرق در شادی شدند.

  اما در همان  هنگام که شاه فرار   کرد برای سیاستمداران و روشنفکران  مشخص شده  بود که رهبری انقلاب دیگر در  دست نیروهای مترقی و دمکرات نیست و از دست کارگران و زحمتکشان هم خارج و ضد انقلابی دیگر قصد بر پائی حکومتی دیگر را دارد. با وجود این مردم  خود را پیروز دانسته و سعی داشتند پارازیتهای خارج از دستگاه منظم ارکستر سنگین انقلاب مردمی را در بلندی صدای ارکستر خود مدفون سازند. اما ضد انقلاب به راحتی در این ارکستر دخالت و رهبری آن  را در دست گرفت.او  یگانگی و جستجوی منظم مردم  برای لمس  آزادی و سازماندهی یک زندگی دمکراتیک  را بر هم ریخت.رهبران دمکرات مردم که در دستگاه های مختلف مینواختند و تصنیف های  مورد استفاده آنان نیز  سخت و پر طنین و پراکنده بود ؛  گوش انسانهای ساده را  نوازش نمیداد. مردم  سرمست بودند از غلبه بر هزار فامیل.این   لحظه ای بود  فراموش نشدنی که پس از 34 سال  اتقاف افتاده بود.  ما مردمی که در حکومت شاه پرورش یافته ایم هیچگاه  آزادی را لمس نکرده بودیم ؛از این رو برایمان شنیدن  نام  آزادی  بشدت شعف انگیز بود. کسانی  که در  آن زمان و آن  محیط زندگی نکرده  و  آن احساس را ندارند ؛ نمیتوانند متوجه باشند که چه شادی ناتمامی بر ملتی که چند دهه زیر فشار دستگاههای جهنمی ساواک و پلیس سرکوبگر  زندگی میکردند ؛دست داده بود. وقتی که یک دیکتاتور مجبور به فرار میشود و تمامی این پیروزی مدیون قدرت بی پایان توده هاست آیا شادی برانگیز نیست؟

فرار شاه میتوانست گام نخست پیروزی برای مردم باشد اما عدم وجود تشکلهای قدرتمند کارگری و دمکراتیک جهت رهبری مبارزات  کارگران وزحمتکشانی   که دیگر نمیخواستند سیستم پلیسی و حکومت یک بعدی شاه را تحمل و زیر یوق استثمار مشتی دزد و جنایتکار ؛ زندگی  نمایند ؛ بزرگترین دردی بود که جامعه ایران هیچگاه نمیتواند آنرا فراموش کند. گرچه  اکثریت مردم  به خیابانها رختند و فریاد  « مرگ بر شاه»  سر میدادند؛ اما این به تنهائی آن شعاری نبود که  تمامی آمال و آرزوهای آنان را دربر داشته باشد. مردم  از انقلاب انتظار دگر گونیهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را داشتند. آنان میخواستند خودشان قدرت اجتماعی و اقتصادی، سیاسی را در دست داشته باشند.مردم بپا خواسته و کارگرانی که اعتصابات آنان منجر به شکستن ماشین حکومتی شاه شده بود تشنه رهبرانی دمکرات و انقلابی بودند؛  خلاء رهبری انقلابی آنان را متوسل به   شعار هائی  که از سوی رهبری مذهبی تدوین شده بود میکرد. یکی از خیانت های شاه به مردم ایران همین بود که از بوجود آمدن تشکل های دمکراتیک و پرورش آنان جلوگیری و از ساختن مساجد و تکایا برای گرد آمدن مردم و هرچه بیشتر در خرافات فرو رفتن آنان حمایت میکرد .

شعار مرگ بر شاه گرچه ارثیه ای بود که از سالیان دراز در قلوب مردم لانه کرده  و در این زمان از دهانشان با قدرت هرچه بیشتری بیرون میآمد؛ اما شعار مرگ بر شاه  شعاری بود خشونت آمیز که تنها  شدت نفرت مردم از رژیم شاه را به نمایش میگذاشت.  این شعار درخواستهای دمکراتیک مردم را در خود مستتر میکرد و به همین جهت بود که  رهبران مذهبی از آن بعنوان شعار اصلی خود  استفاده نموده  و زیرکانه مردم عامی را متقاعد میکردند که «بحث بعد از مرگ شاه“.زیرا اتکا به این شعار میتوانست  هدف ارتجاع مذهبی  برهبری خمینی را به مقصد برساند.

  نیروهای کمونیست و   انقلابی که در گیر مناقشات گروهی و بی برنامه ای  خود  بودند. بخشا خود را در مسیر حرکت توده ها که این حرکت توسط مرتجعین هدایت میشد قرار داده و همان مسیر خیانتی را که در زمان مصدق طی کرده بودند ادامه دادند.لیبرالها  مردد و ناپیگیر جز تصاحب قدرت های چاکر صفتانه ای چون نخست وزیری منتخب امام و یا ریاست جمهوری زیر اتوریته خمینی به چیز دیگری نمی اندیشیدند. اما  مردمی که انقلاب مشروطه را در چنگال شاهان سرکوبگر از دست داده  و دگر گونی های سال 1330 تا 1333 را با کودتائی آمریکائی باخته بودند؛ اکنون  دیگر نمیخواستند  با شیوه های گذشته دست آوردهای خود را از دست بدهند.

در بدو انقلاب و ادامه آن  نقطه مقابل نیروهای چپ و دمکراتها که سالیان دراز در خانه های تیمی و گروههای چریکی بر علیه شاه میجنگیدند؛ نیروهای مذهبی قرار داشتندکه از سال های  1340 به این سو  برنامه ای سراسری را برای شرکت در قدرت سیاسی در ایران سازمان داده بودند. آنان دیگر  نمیخواستند جیره خوار دربار باشند چرا که دربار تمامی قدرت حماقت خود را از آنان میگرفت؛ لذا اگر قرار بود که حماقت حکومت کند آنان بهتر از شاه میتوانستند از عهده آن بر آیند.بر این اساس بود که تز ولایت فقیه که اساسش  اتکا به  نا آگاهی های مردم و استفاده از موج توده ها برای قدرت گیری  خشونت آمیز است ؛ بهترین ابزاری بود که رهبران مذهبی آن را از سالها قبل در مراسم بزرگداشت هفتم؛ چهلم مردمی که بدست پلیس سرکوبگر شاه کشته شده بودند آزمایش کرده و در 17 شهریور بیشترین استفاده را از آن نمودند.از این ابزار روحانیت  همواره در به انحراف کشاندن  درخواستهای دمکراتیک مردم استفاده و  موفق بود.

آخوندها با استفاده از ارتباطات گسترده چون  80000 هزار مساجد در سراسر ایران میتوانستند  نوارهای خمینی و دیگر رهبران مذهبی را تکثیر و در اختیار جوانان قرار دهند, تا از این طریق آنان را لبریز نفرت از دمکراسی کرده و ذهنیت ضدیت با سوسیالیسم را در آنان پرورش داده و از رشد درخواستهای مردم جلوگیری نمایند.

غیر از کارگران و زحمتکشان باید تاکید کرد که قبل از فرار شاه در بین جوانان نیز گرایشات بسیار زیادی در سمپاتی با جریانات مترقی  وجود داشت؛اما به همان دلیل عدم تشکل توده ای دمکراتیک که بتواند  درون توده ها کاری مداوم و هدفمند انجام دهد  این گرایشات کم کم فرسایش و نقطه مقابل آن؛ مساجد و تکیه ها رونق گرفتند.کسانی که تمایلاتی به درخواستهای دمکراتیک داشتند در مقابل آن دسته که جذب حاکمیت شده بودند ؛ بدلیل شروع خشونتها از سوی مذهبیون؛ یا منزوی شدند و یا  به بخشی از اقشار  روشنفکر شهری خلاصه گردیدند.این بخش  هم با تردیدهای متعددی همراه بودند. بی برنامگی  جریانات سیاسی برای گسترش ارتباطات توده ای چه در محیط های روشنفکری و یار کارگری  را میتوان دلیل عمده دیگری  قلمداد کرد که نه تنها  جوانان بلکه اکثریت مردم  مجبور به عقب نشینی در مقابل ارتجاع مذهبی شدند.این ریزش تا  مردن انقلاب ؛ ادامه داشت. آن زمان که انقلاب مرد و ضد انقلاب تمامی ارکان جامعه را یکی پس از دیگری تصاحب کرد؛ باز هم اکثریت   جریانات انقلابی هدفمندانه  برای مردم دست به اقداماتی توده ای نزدند, برخی از آنان مبارزه مسلحانه جدا از توده ها را  بر کار توده ای ترجیح   و برخی همکاری با ضد انقلاب را بر کار انقلابی ترجیح دادند , این به معنی هرچه بیشتر در مسیر تثبیت رژیم ضد انقلابی بود.

 ریشه مبارزه روحانیت با سلطنت را بطور خلاصه و بدون بررسی عمیق میتوان خصوصا از زمان رضا خان و کودتای او  و بر کناری احمد شاه قاجار جستجو کرد. ایده مخالفت با رضا شاه خصوصا پس از کشف حجاب در قشر روحانیون جوان مطرح بود . رضا خان که با تقلید از آتا تورک در ترکیه؛ ناسیونالیسم فارس را سررشته برنامه های سیاسی و قدرت گیری خود قرار داده بود، نمیتوانست از رو درروئی با این روحانیون چشم پوشی نماید. اما تفاوت او با آتاتورک در این بود که وی سلطنت موروثی و دیکتاتوری را که پایه هایش لرزان شده بود را مجددا با  استفاده از تحریک احساسات ناسیونالیستی مردم و با توجه و موقعیت تاریخی ایران قبل از جنگ مستحکم نمود، درحالیکه آتاتورک یک سیستم جمهوری را در ترکیه بنا نهاد.  رضا خان با توجه به موقعیت  سیاسی و با اتکا به سرنیزه تمامی نیروهای دمکرات و سوسیالیست را سرکوب نمود. از این رو  در گیری روحانیت با رضا خان  از زاویه همکسوتی آنان  در سرکوب دمکراسی؛ نمیتوانست مورد پسند ارتجاع اسلامی باشد.زیرا که  روحانیت برای بیرون راندن  تمامی نیروهای دمکرات و مساوات طلب؛ گرچه خود در قدرت سیاسی نقشی نداشت اما از هر سرکوبی در این رابطه استقبال مینمود. نمونه بارز این تلاش را میتوان در واقعه  کاشانی برای  دو باره بقدرت رسیدن شاه  پس از 28 مرداد مشاهده نمود. در این زمان  شاه بکمک   س آ ای  و عوامل داخلی اش در ایران ضمن بقدرت رسیدن مجدد ؛ توانست دمکراسی موجود را که گزند راه دیکتاتوری وی  بود  کاملا سرکوب نماید.

اختلاف روحانیت با شاه زمانی خود را بروز داد که شاه با باصطلاح انقلاب سفید خود آزادی زنان در انتخابات و تقسیم ارزی مورد نظرش را به اجراء گذاشت. 15 خرداد 41 در حقیقت تجسم قدرت گیری روحانیت بود.

خمینی از این سال به بعد نه تنها خود را رهبر مذهبی بلکه رهبر سیاسی مخالفان ارتجاعی شاه میدانست؛ از این سال به بعد بود که برخی از روحانیون مخالف شاه در زندانهای وی محبوس میشدند.

گرچه مبارزان فدائی و مجاهد در زندانهای شاه از شهرت و آوازه بسیار زیادی  در داخل و  خارج برخوردار بودند؛ اما اولا نقطه مقابل ارتجاع نبودند؛ زیراکه ارتجاع برنامه های ارتجاعی خود را در کتاب ولایت فقیه تدقیق کرده بود و از سوی دیگر مبارزات نظامی سازمانهای مترقی فوق نمیتوانست  منطبق با درخواستهای مردمی باشد که دمکراسی را دو بار از دست داده بودند(مشروطه و زمان مصدق). لذا  تنها کار نظامی نیمتوانست در خط فداکاری برای خلق باشد. آنها نه تنها در بافتهای زیر بنائی ساختارهای اجتماعی رسوخ و نفوذ نداشتند بلکه در این راستا نیز هیچگونه برنامه ای را تدوین ننمودند بلکه شیوه زندگی تیمی و پارتیزانی این نیروها بشدت جدا از مردم و درخواستهای صنفی و سیاسی آنان  بود.از این رو   وقتی  خمینی بر علیه شرکت زنان در انتخابات فتوا داد؛ چپ بطور کلی پس از کودتای 28 مرداد  نه تنها نقطه نظراتی در  مورد آزادیهای دمکراتیک  اعلام نکرد؛ بلکه در حرکت 15 خرداد آچمز شد.از این رو نه تنها چپ بلکه تمامی نیروهای دمکرات نمیتوانستند در موقعیتی که قرار گرفته بودند و در زمان و عرصه ای که پرورش یافته بودند دمکراسی را جز در کتابها و روزنامه های خارجی بخوانند.

 خامی سیاسی چپ موجب اتخاذ مواضع ضدو نقیض در مقابله با ارتجاع گردید . بخش بزرگی از سازمان فدائی  در کنار سربازان خمینی دست به سرکوب آزادیهای اجتماعی و سیاسی زدند.زمانی که نیروهای ارتجاعی حلقه های محاصره را بر دمکراسی  تنگ تر مینمودند؛ مدافعین دمکراسی در جلسات تشکیلاتی خود هنوز شیوه ها و واژه های دمکراسی را در برخورد با هم میآموختند . عدم کار واقعا سیاسی و عدم آشنائی این نیروها به دمکراسی توده ای و اصولا دمکراسی یکی از دلائلی بود که منجر شد آنان در معادلات سیاسی بعد از سرنگونی شاه قرار نگیرند.از این رو  نیروهای ارتجاعی بشدت قدرتمند شدند.

  همه مردم ایران در آن زمان هرگز و حتی  تا کنون معنی دمکراسی را در عمل ندیده و به جرات میتوان گفت هیچگاه   تمرین دمکراسی نکرده اند.آنان در مقابل درگیریهای ارتجاع اسلامی و دیکتاتوری فردی شاه جز سرنگونی رژیم پهلوی قادر به ارائه   برنامه دمکراتیکی  نبودند .در همین حال و بر بستر مبارزه برای حکومت اسلامی که خمینی بانی آن بود؛ دگر سازمانهای غیر دمکراتیک نیز در  مخالفت با ولایت فقیه خمینی؛ ولایت فقیه نوع خود را ابداع و برخی همان انقلاب اسلامی بدون خمینی را تبلیغ و برایش مبارزه مینمودند؛  ارتجاعیون دیگر چون  سلطنت و غیره که همگی مدافع جامعه غیر دمکرات هستند نیز  قادر بنبودند ارتجاعی قدرتمند تر از ارتجاع خمینی را به صحنه سیاسی آنزمان بنمایش گذارند؛ لذا همگی محکوم به شکست بودند زیرا قهار ترین آنها قدرت را در دست گرفته بود.

 

برنامه  های  خمینی  بر دیکتاتوری اسلامی استوار و این در حالی بود که عوامل ارتجاع اسلامی در تاروپود مردم نفوذ داشتند.آنان ایده ارتجاعی خود را بر سیستم ارتجاعی شاه گسترش دادند و از  زمینه های بسیار قدرتمندی که  در جامعه وجود داشت  برای تقویت مواضع خود سود بردند.بدین صورت  توانستند بر موج حرکت اکثریت   مردان و غالب زنان بشدت مذهبی  که غیر از جامعه مرد سالاری چیز دیگری را فرا نگرفته بودند ؛ سوار شوند. این آن نقطه پنالتی  و دلیل اصلی پیروزی خمینی بود.