در کلاس درس انقلاب بهمن

 

هادی ستار زاده

 

سی سال از انقلاب بهمن 57 گذشت. پرهزینه ، با افت و خیز  .  شکست از دورن نماد بزرگ آن بود.  زمینه های  شکست از قبل، در حیات زنده سیاسی و اقتصادی محیط مساعدش  ، در هم تنیده شده بود. قبل از رو نمائی به زندگی در دورن تار پود حرکت ها و جابجائی طبقاتی به رشد جان سختانه ، اما آرام خود به مانند جوی زیر یخ جریان داشت تا به افتاب برسد عینی شود.  نماد های فرهنگی در جلو صحنه جنگی بی امانی را از خود به نمایش می گذاشتند. و حمله ها بر جنبه های فرهنگی عیان تر بود . ادبیات اعتراض در اشکال گوناگون ،این امررا بخوبی بیان می کرد. خام اندیشی و جدی نگرفتن حریف ودر جا زدن ذهنیت روشنفکران و مبارزین در پوسته اندیشه های بیش ساخته و تجربه شده و عدم اگاهی  نسبت  به آن چه شکل میگرفت، سبب نوعی غافلگیری گردید، سرانجام به سردر گمی خود را بیان نمود.

 مردم توهم زده، هیجانی، درکی از بیان تئوری های خارج از دید نزدیک بین و قابل لمس  نداشتند.جنبش 57 بزرگتر از آن بود که محفل های کوچک توانائی هدایت ویا کنترل آنرا داشته باشند.

استبداد شاهی، با بلند پروازی های جاه طلبانه اش، بدون حضور عینی مردم در خدمت حوزه ای کوچکی از  افراد و خانواده در خدمت بر نشسته بر سفره این خوان گستره بود. این بلند پرواز ها، تناقضی رادر ساختار های اجتماعی بوجود آورده بود ، که در نتیجه آن قادر نبود نیروهای آزاد شده را در ساختارهای برنامه ریزی شده سازمان دهد. و نیروهای کار رها شده و زائد به حاشیه نشینی رانده شدند. که آماده برای هرگونه شورش و پذیرش گسترش تخیل که  فلاکت اورا بازنمائی کند.

سرمایه در مقدمه خواهان تصرف بازار است. و شیوه های سنتی قربانی این گشایش است. این خصلت سرمایه جبرا برای حیات پایدار خوددر شیوه های سنتی  چون قعله کوبی عمل خواهد کرد و و این خصلت  در مقابل طیف وسیعی قرار می گیرد، سبب ایجاد واکنش اعتراضی می گردد. از این روکه  این واکنش  نیازمند "باز نمائی" شرایط هستی اش است. و به  تلقی تخیلی یعنی ائدئولوژی پناه می برد ،.تا رابطه ای با هستی اجتماعی شان برقرار سازد و آنچه انقلاب بهمن باز نمائی کرد شرایط واقعی هستی  توده عظیم مردم نبود ، بلکه فراتر ز آن تلاشی بود برای رابطه با هستی اجتماعی شورش گران بر علیه شاه. این امکانی بود  که ایدئولوژی اسلامی در اختیارگرفت . این نزدیک ترین رابطه گیری بود به حافظه تاریخی  توده ای.  خاطره ای قرن ها برای آزادی و رهائی از ستم ، در واقع  سهم خواهی روحانیت از حکومت ها و مدعی در  قدرت اجتماعی. شعله که در گرفت و همزمان به دامنه  توهمات  دامن زد. و روحانیت همه رقبای بی جان خود را به زمین زد و رهبری جنبش را عملا به دست گرفت.

فرو ریزی استبداد با سرعت در میان توهم توده مردم به حرکت در آمده خود را در شعار "چو دیو رود ، فرشته بر آید"  سمت گیری توده ای را به سمت روحانیت چرخاند.خواست عمومی یعنی امر سلبی حرکت اجتماعی را به خوبی نشان داد، اما وجه اثباتی انقلاب بهمن نه تنها فرصت پالایش نیافت حتی از قبل توسط روحانیت خفه شد و  سر انجام از استین روحانیت "جمهوری اسلامی" بیرون آورده شد.

  شکست انقلاب جبنبه های مثبت و منفی  در بر داشت.رهبران جمهوری اسلامی با تکیه زدن بر بینش عامیانه و فرصت طلبانه به هدف  تاریخی خود بر باز نمائی  حرکت اجتماعی مردم دست یافت.وروحاینت با  شعار " این مردم برای اسلام قیام کردند" مهرتائید ایدئولوژی خود را در انظباق با بازنمایی توهمات توده پیوند زدند. و پیروزیش رادر شعار" هر چه داریم از این اسلام است" که نشانه موفقیت روحانیت در تصرف قدرت سیاسی بود.

  شعارهای  انقلابی نما و ضد امپریالیستی  چنان خود را به احساس عمومی نزدیک کرد که حتی  نیروی های چپ محدود شده در  مبارزه ضدامپریالیستی را به شک و تردید انداخت و باور مندان به این  وارنه نگری  ،زمینه های پراکنده سازی و سرکوب آنها فراهم نمود. انقلاب بهمن فرصتی بزرگ بود  برای بیشرفت آزادی، که سوخت .فرصتی که تکرار آن بندرت در تاریخ نزدیک بهم صورت می گیرد.

خمینی توانست  با استدالال های چون ، اینکه هر آنچه دیر پاست و شمار پیروان آن زیاد است، و تجربه تاریخی، و نابکار آمدی نظامهای مسلط بر جهان و آسمانی بودن نتیجه گیری کند که حرف ما، نظر ما، حقیقی است خوب است، درست است موضوع " وحدت کلمه" زاده این تفکر بنیاد گراست. و انقلاب  از جلو رفتن و عمیق شدن مبارزه مستقل طبقاتی باز ایستاد. خظا بود که  ، لرزش ها  و تنش ها در استانه مرگ  رادر مقولاتی مانند تداوم انقلاب و اعتلاء انقلابی تعبیر شد.

خمینی توانست بنام جمهوری اسلامی قدرت سیاسی راتصرف کند. و حکومت واپسگرا، مدار ستیز را سامان دهد.و با امکانی که در اختیارش قرار گرفت به  باز تولید نیروی مناسب دست زد. و با ساز برگ دولتی ایدئولوژیک. در سایه جنگ ارتجاعی و دادن شعار های میهن پرستانه در تثبیت حکومتش یاری رساند.صحنه را خالی از بازیگران واقعی کارگردانی کند.و جوهره یک حکومت سرکوب گر و میان تهی  را در جهان سیاست وارد سازد . و نباید فراموش کرد توافق جهانی سرمایه ناچارا هم حامی ضمنی او بود.

جنبه های این شکست بسیار است که می توان در کوتاه سخن به شاخص ترین آنها اشاره ای مختصر کرد.

 قدرت سیاسی و تصرف آن تمامی ذهنیت جریان های فعال جذب خود کرد، که ریشه ای تاریخی از ایده ها دولت و قدرت سرکوب در برابر سرکوب شاهی بود. موضوعی اتوپیائی،کارکردی هدفمند که جریان مبارزه هیبنتیز کرده بود. و  تصرف قدرت  به محوری اساسی وتعیین کننده مبدل شده  بود. که در بر خورد با واقعیت در هم شکست.  به نقد کشیده شد،و رابطه قدرت و سرکوب شفاف تر دیده  شد. فاصله گیری از قدرت کلاسیک  و امکان دادن به باز تعریف قدرت سیاسی و قدرت واقعی مردم در حیات سیاسی  جامعه جای واقعی خود در می یابد. قدرت بدون نقش تعیین کننده دخالتگری مردم دیکتاتوری است و فرقی ندارد بنام کی و چه کسی ؟   قدرت سیاسی نمایش گر مشارکت مستقیم گروه های اجتماعی می باشد . لازمه آن وجود نهادی قدرت مردمی است که دولت سیاسی را به واقع مورد بازدید هر روزه قرار می دهد. مشارکت در نتیجه  آگاهی طبقاتی وحاصل  کار صورانه  برای ارتباط واقعی با هستی اجتماعی  است

شکست انقلاب یاد اوری این نکته است ، در میدان های بزرگ بایستی قاعده بازی را دانست و این میدان در سیاست و اقتصاد است. در حوزه سیاست نحوه مشارکت عمومی و رسمیت داشتن نهاد مدنی و و آزادی های بی قید و حصر است . و و این ماحصل رهائی انسان از ایدئولوژی  و عدم نیاز به تائید گر است. و خودرهائی بدین نحو می توان به حقیقت نزدیک تر دید.و این آزدی بدست نمی آید تا ما رابطه مالکیت و حد دیوار زندانی برای که انسان در آن احساس نیاز می کند که برده  سیستم دولتی باشد.

  سوسیالیسم بهشت گونه و تنبل خانه ای  و سربازخانه دولتی نیست ، و انسان تنها در تفاوت ها تعریف می شود. این تعریف نه بر محور مالکیت و نه ایمان دولتی بلکه بنیاد آن بر خلاقیت های آزادنه است

دیگر اینکه نگریستن و زاویه دید به انسان با همه تفاوت های طبقاتی و شخصیتی و جنسیتی و فرهنگی است که هر عنوانی از اینها عملکردی واقعی  ودر حوزه ویژه خود نقشی محوری وتعیین کننده دارند.  برانگیختگی گروهی را مقدس و گروه دیگری شیطانی نمی سازد تفکیک اینکه هر که به ما ایمان ندارد ، بایستی وجودش انکار شود. و آنکه با ماست مدال بگیرد.  این شمت و سوء خواست ها که به امراثبات بیشرفت هویت می بخشد،و پایه انسانی بودن بر خود دارد می تواند تکیه گاه تعریف نیروی انقلابی باشد.بپذیریم انقلابی ترین طبقه هم امکان غلتیدن به دامن تفکر ارتجاعی دارد . همچنان طبقه کارگر در اکثریت مقدماتی و بعداز انقلاب در برابر واقعیت طبقاتی خود ایستادند. آنها در میدان توهماتی که ساز برک روحانیت سازمان داده بود می زیستند.و گفتارهای  واقعی را به امر خیالی آنها حمله می کرد، واکنش منفی را  در مقابل نیروی های انقلابی به خوبی برجسته می گردید.سلاحی که در سرکوب نیرو های سیاسی نقش برجسته ارتجاعی را بازی کرد.

شکست ،نقد چپ را هدف خود قرار داد. اورا متوجه جهانی دیگر و صداهای دیگرکرد. تلاش دارد از انتزاع نگری خود را خارج سازد. و این را از اهمیت دادن به اشکال و تنوع امر مبازره و خواستهای دورنی و هسته ای و طبقاتی وپیوند دورنی آنها با یکدیگر و رشد از پائین و نقش پائین در تعیین سیاستها و شکست اتوتیوره فرماندهی از بالا به خوبی نشان می دهد.

تحول اجتماعی امری اخلاقی نیست بلکه از میان روابط پیچیده مبارزه طبقاتی  شکل می گیرد و انسان آزاد  بر پایه شناخت وظفیه اش، اخلاقا در برابر آن مسئول است.