دریغ

 

 

در آستانه ی اشک مي مانيم

قَد خَم مي کنيم و

دريغِ مان مي آيد

که نامِ تو ديگر خلاصه ي تو نيست

هوا پُر از ترّنمِ بالِ پرنده هاست

تا طليعه ي فردا نامِ تو را به پيشاني بَرَد

ودريغ ما را

در حسرتِ گلوی خون فشانِ آن پرنده ای که تو بودي

نه!

باور نمي توانيم کرد

که تو را ديگر به نام     صدا نکنيیم

 

سیاوش میرزاد