در حاشیه افشاگری های اخیر مهدی
کروبی
در رابطه با شکنجه و تجاوزات جنسی به جوانان کشور
در بازداشتگاه های
جمهوری اسلامی ایران!
احمد نوین
اخیراً
مهدی کروبی در افشاء وضعیت اسف انگیز درون زندان
های جمهوری اسلامی در رابطه با دستگیر شدگان جنبش
اعتراضی اخیر مردم حق طلب،
نوشته است " عده اى از افراد بازداشت شده مطرح نموده اند كه برخى افراد با
دختران بازداشتى با شدتى تجاوز نموده اند كه منجر به ايجاد جراحات و پارگى در
سيستم تناسلى آنان گرديده است. از سوى ديگر افرادى به پسرهاى جوان زندانى با حالتى
وحشيانه تجاوز كرده اند به طورى كه برخى دچار افسردگى و مشكلات جدى روحى و جسمى
گرديده اند و در كنج خانه هاى خود خزيده اند."
البته امروز اکثر قریب باتفاق مردم ایران میدانند
که درنده خوئی ماموران امنیتی رژیم جمهوری اسلامی ایران در
رابطه با زندانیان سیاسی، حد و مرزی نمیشناسد. اسناد
و مدارک بسیاری وجود دارد که از جمله در سالهای آغازین دهۀ 60 جهت در هم شکستن مبارزین
مقاومی که شکنجه های قرون وسطائی و یا مدرن شکنجه گران،
آنان را به زانو در نمی آورد، آنان را مورد اذیت و آزار های
بسیار شدید جنسی مزدوران رژیم در زندان قرار
میدادند.
اذیت
و آزار جنسیِ زندانیان سیاسی در زمان نظام سلطنتی
نیز مرسوم بوده است، اما، ابعاد آن بنظر میرسد که در مقایسه با
جمهوری اسلامی ایران چندان گسترده نبوده است. بعنوان نمونه
میتوان به رفتارهای سرکوبگرانه شکنجه گران دوران شاه با اشرف دهقانی و یا مادر شایگان اشاره نمود.
اما
نمونه های جنایات جنسی شکنجه گران و زندانبانان رژیم
جمهوری اسلامی ایران بقدری گسترده و متنوع است که
روی شکنجه گران و زندانبانان رژیم شاه را سپید نموده است. بعنوان نمونه میتوان
در سال های دهۀ 60 شمسی، در مقاطعی ، به اخبار مربوط به پخش قرص
های ضد حاملگی در برخی از زندان های زنان اشاره کرد.
میتوان یادآور شد که حجت
الاسلام هادی غفاری
جنایت کار در همان سالهای دهۀ 60 ، شب های بسیار و در همراهی با تجازگران جنسی
دیگر، به سلول های دختران زندانی سیاسی باکره که
حکم اعدام دریافت نموده بودند میرفت
و به آن دختران بی دفاع و بیگناه بزور تجاوز مینموند. توجيه او این بود
که عمل او شرعی و متکی بر فتوای فلان آیت الله مدافع شرع
است که گفته بود ؛ دختران باکره ای که کشته میشوند، به بهشت
میروند. لذا، حجت الاسلام هادی غفاری در همراهی با
تجازگران جنسی دیگر، شب قبل از اعدام دختران باکره به سلول زندانها آنان میرفت و به
این فرزندان اسیر مردم، تجاوز جنسی مينمودند.
در
همان سالها، بارها اتفاق افتاده بود که برای درهم شکستن روحیه مقاومت
مبارزین اسیر، در مقابل چشمان مرد زندانی سیاسی، به
همسر او تجاوز شده بود. اتفاق افتاده بود که حتی فرزند خردسال زندانی
سیاسی را در مقابل زندانی اسیر لخت نموده و شکنجه گر قصد
تجاوز به کودک در مقابل پدر و یا مادر اسیر را نموده بودند و ...
اگر
روزی خاطرات دردناک همه زندانیان سیاسی ( اعم از زن و مرد
) که در زندان های جمهوری اسلامی ایران مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند، برشته تحریر در
آید، آنگاه، مردم ایران و افکار عمومی در جهان در خواهند
یافت که رفتار آمران و عاملین جنایتکار جمهوری
اسلامی ایران با زندانیان بی دفاع همانند، تهاجمات لشگر خونخوار مهاجمی
است، که از انجام هیچ جنایتی در مورد مردمان کشور اشغال شده-
برای درهم شکستن روحیه مقاومت آنان – خودداری ننموده اند.
قبل
از افشاگرهای اخیر مهدی کروبی در رابطه با تجاوز به عنف
به برخی از دختران، پسران، زنان و مردانی که در جنبش اعتراضی اخیر در
ایران شرکت داشته اند، سازمان عفو بین المللی نیز در
این مورد هشدار داده بود. برخی از اسیران آزاد شده نیز در
نوشتارها و یا مصاحبه هایشان به شکنجه ها و تجاوزات جنسی اشاره
نموده بودند. حتی خیلی پیشتر ، یعنی 23 سال قبل - در سال 1365 - آیت الله
حسینعلی منتظری با ریسک سرکوب و خلع شدن از مقام
ولیعهدی روح الله خمینی، به آن " رهبر فرهیخته
" در نظام جهل و جنون نوشت : "
... می دانيد در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسيدن به زندانيهای
دختر جوان بعدأ ناچار شدند حدود بيست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و يا رحم
ناقص کنند؟ " !
و
برای اینکه نشان دهد که جنایات شنیع ویژۀ
زندانهای " شهرمقدس مشهد " نیست و بصورت یکی از
روش های معمول در زندان های نظام است ، از شهر دیگری ( که
مقدس خوانده نمیشود! ) نیز یاد کرد و نوشت: " آيا می
دانيد در زندان شيراز دختری روزه دار را با
جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟ " و برای آنکه هیچ شک و شبهه
ای احتمالی در رابطه با محلی بودن را بزداید ، اضافه نمود
: " آيا می دانيد در
بعضی زندان های جمهوری اسلامی دختران جوان را به زور تصرف
کرده اند؟ " . ! (در صفحه 511
– پيوست شماره 143 - کتاب خاطرات
حسینعلی منتظری ).
قبل
از حسینعلی منتظری، نیروها مبارز آزادخواه و یا
کمونیست، با انتشار اطلاعات زندانیان سیاسی ، بارها
جنایات رژیم در زندانها را – از جمله تجاوز جنسی به مبارزان و
انقلابیون اسیر را – افشاء نموده بودند.
با
توجه به توضیحات فوق الذکر، روشن است که شکنجه، ناقص العضو کردن، تجاوز به
عنف و ..... در جمهوری اسلامی
ایران امری جدید نیست. البته بنابر قانون اساسی
جمهوری اسلامی ایران ، شکنجه قانونی نیست . اما در
این نظام جهنمی بجای لفظ
شکنجه از کلمه تعزیر استفاده میشود. بجای ناقص عضو و
کشتن در زیر شکنجه ، از " تمام کُش" کردن اسیر، استفاده
میشود و تجاوز به عنف نیز با چرخش قلم فتوای آیت الله ،
جلوگیری از رفتن دختران باکره به بهشت، تعبیر میشود.( قابل ذکراست که هادی غفاری آنچنان به دستگاه رهبری نزدیک بود
که کارخانه جوراب سازی
استارلایت را صاحب شده بود.).
البته اگر اینجا و آنجا اسناد اسرار
جنایات رژیم در زمینه های مختلف، بگونه ای انکار
ناپذیر به بیرون درز نموده است ( مثلاً توسط رقبای اصلاح طلب
حکومتی که ایادی حکومتی ولی فقیه
نمیتوانسته اند به سادگی از کنار آن بگذرند و تجاهل به نادانی
نمایند– نظیر افشاء "قطره چکانی" قتل های
زنجیره ای) ، آنگاه آمران جنایت، در رابطه با این
افشاگری ها ، بناچار ، چاره کار را انتشار بیانیه رسمی و
متهم کردن "ماموران خودسر "
امنیتی رژیم یافته اند.
در
اینگونه مواقع هم آنگاه ، آمرین والامقام رژیم ابائی نداشته و ندارند که برخی از
عاملین جنایات را، همچون گوسفند قربانی – از دم تیغ
بگذرانند، تا خود بسلامت، جان از مهلکه رسوائی های بیشتر بدر
برند. ( البته در مواردی مشخص – مثل قتل های زنجیرهای -
تیغ تیزی که میبایست گلوی سعید امامی را ببرد، تبدیل به
واجبی شد و با سوزاندن حنجره اش، او را خودکشی کرد، یا در رابطه با جنایات ماًموران
امنیتی رژیم در حمله به کوی دانشگاه – 18 تير- و سپس به کلیه دانشجویان مبارز در 23 تير1378
، آنهمه سرکوب های خونین و
وحشیانه دانشجویان توسط ماموران سرکوب را در دزیدن ریش
تراش برقی یکی از دانشجویان توسط ماموران ، خلاصه و
باصطلاح خودشان است اصل قضیه مالی شده است . ).
پس
از خیزش اخیر توده مردم در اعتراض به حق کشی های مرسوم در
جمهوری اسلامی، عکس العمل رژیم در مقابل تظاهرات آرام و بدور از خشونت مردم، آنچنان وحشیانه بود که این بار
" دندان گرگ " به استخوان رسید.
ولی
فقیه آنچنان در تحکیم قدرت بلامنازع و انحصاری شتاب زده
گی بخرج داد و آنچنان برای استیصال مردم حساب باز کرده بود و
آنچنان رقبای درون حکومتی را دست کم گرفته بود که تصور میکرد با
یک الدرم بلدرم ، همه را به عقب نشینی وادار خواهد کرد.
اما
محاسبات رهبر نظام، غلط از آب در آمد. مردم که با انباشته شدن درد و رنجشان-
مظلومیت شان و خشم فروخفته شان، بمانند فنری که بیش از حّد
فشرده شده باشد - آماده بودند که از جای بجهند و ولی فقیه را
برسر جایش بنشانند، بار دیگر گسترده تر از دفعات پیشین
بمیدان آمدند ونشان دادند که ظرفیت مقابله با نظام ولایت
فقیه، برای فرستادن آن به زباله دان تاریخ را دارند. اما، از
آنجا که فاقد تشکل سراسری نیرومندی هستند ، لذا از شکاف
های یاد شده در بین بالائی ها، برای مقابله با قدرت
فائقه در نظام سود بردند.
هم
زمان بودن خشم مردم و خشم بازندگان "انتخابات " ریاست
جمهوری ( هر کدام بنا بر برداشتش از بیعدالتی های
جاری در نظام جمهوری اسلامی ) نیروئی را به صحنه
آورد که قدرقدرتی ولی فقیه را به چالش کشید. محاسبات
احمقانه ولی فقیه و رئیس جمهور مورد حمایتش که تصور
میکردند با سرکوب کور و قهر ضد انقلابی گسترده قادر خواهند بود مردم را بعقب
نشینی و رقبا را به سکوت وادارند، یکسره غلط از کار در
آمد. شعارهای مردم که با
"راًی مرا پس دهید." آغاز شده بود، با ارتقاء به " دولت
جنایت میکند، رهبر حمایت میکند." ، " مرگ بر
دیکتاتور" ، " زندانی سیاسی آزاد باید
گردد " و .... لرزه بر اندام دستگاه ولایت افکند .
هرجه
بیشتر مردم را سرکوب کردند، مردم مصمم تر به پائین کشیدن نظام
شدند. هرچه بازندگان "انتخابات " ریاست جمهوری را
بیشتر ترساندند، آنان را بیشتر از آینده خویش در نظام
ولایت فقیه نا امید
کردند و لذا پایدار تر در ادمه اعتراضا تشان.
بازندگان
"انتخابات " ریاست جمهوری در تداوم جنبش اعتراضی مردم
و تشدید تهدید و خشونت دستگاه ولائی ، بیشتر متوجه شدند
که دیگر تنها موقعیت سیاسی آنان در این نظام نیست که بخطر افتاده است، بلکه جانشان نیز
میتواند بخطر افتد. آنان به وضوح دیدند که ممۀ
پلورالیستی درون حکومت را ، لولوی فاشیسم
ولائی به انحصار خود درآورده است و
اگر نجنبند یا میبایست با خفت و خواری به پابوس ولی
فقیه و اعوان و انصارش بروند و از
صحنۀ سیاست کنار بروند و
یا میبایست از جان و یا آبروی شان – و
یا هردوی اینها - نیز دست بشویند.
این
بار آنچنان صدای پای فاشیسم ولائی به وضوح بگوش
میرسید که حتی هاشمی رفسنجانی که به محافظه
کاری و پراگماتیسم شهرت داشت رانیز به وحشت انداخته است.
مقاومت
مردم و بازندگان "انتخابات " ریاست جمهوری در دوره دهم بیش از پیش، دستگاه ولایت را
منزوی و لرزان نمود. قدرت فائقه برای حفظ موقعیت
انحصاریش، بر شدت خشونت هایش افزود. ماموران امنیتی
رژیم هر معترض اسیری را کالائی میدیدند که که
به محض اسارت، مایملکشان محسوب میشد. برای آنان اسیران
نافرمان بمثابه بردگان شورشگری بودند که میبایست همه قدرت
مقاومتشان درهم شکسته شود.
اگر برای درهم شکستن روحیه بردگان
شورشگر نگون بخت و دادن درس عبرت به بقیه بردگان قبل از قرون وسطی،
حاکمان ظالم آن بردگان شورشگر اسیر را به صلیب کشیدند، در قرن
بیست و یکم ، شکنجه گران و زندانبانان میخواستند هم از اسراء،
موم بسازند تا هر زمان که خواستند آنان را بفُرمی که مورد پسند ولی
فقیه است در آورند و هم قربانیان اسیر را برای عبرت
دیگران آنچنان در مقابل دیگران درهم بشکنند که پس از پایان احتمالی " غائله" ، مردم لیزی ترس را در لباس هایشان
حس کنند و از این پس خویشتن دار باشند و " در مقابل "حکومت خدا بر زمین "
تسلیم . لذا شکستن دندان، دست و
پا، سر و گردن و یا دریدن شکم و در آوردن چشم
اسیر، جایز شد. قبلاً چنین اعمالی را با
اجرای طرح امنیت ملی بر روی " اشرار"
آزمایش کرده بودند. در مواردی توانسته بودند آن قربانیان منفرد
را دست ساز نمایند و به تسلیم وادارند.
اما
اینبار در محاسبه اشتباه کردند. آنان بر روی روحیه شورشگر و
روحیه همبستگی و حق طلبانه جوانان حساب باز نکرده بودند. آنان تصور
نمیکردند این جوانان با چنین روحیه رزمنده و مصمم ، با
مَحمل کردن، سپر کردن موسوی، کروبی و ... با اعتماد به نفس
دیگری به میدان آمده اند. لذا، سرکوبگران مصمم شدند که
بوسیله دیگری روحیه جوانان را درهم بشکنند .
سرکوبگران مصمم شدند که آنچنان روحیه اسرا
را در زندانهای قرون وسطائی و دیگر جوانان حق طلب در بیرون زندان را درهم شکنند که آنان پس از "پایان غائله" ، به
سمبل های بی روحیه گی و سرخوردگی مبدل شوند و در
خدمت درهم شکستن روحیه همه جوانان خارج از زندان ، تبدیل گردند.
امید وار بودند که شکنجه آنچنان موًثر واقع شود که این
قربانیان، در بیرون زندان زبان
در کام کشند و دچار افسردگى و مشكلات جدى روحى و جسمى گرديده و به پستوی
خانه هاىشان پناه ببرند.
پس
از آن دیگر خشونت و سبعیت
شکنجه گران و دیگر زندانبانان
مرزی نمیشناخت. دریدن شکم، شکستن دست و پا و ..
نیز دیگر چاره ساز جلادان نبود. پس
آن روش های قرون وسطائی تجاوز به عنف نیز – همانند سال
های دهۀ 60 شمسی – در
ابعادی وسیعتر بخدمت گرفته شد. دیگر هیچ حرمت
انسانی محترم شناخته نمیشد.
خبر
این جنایات شنیع به بیرون از زندان نیز رخنه کرد.
دیگر در مقابل جوانانی که در زمان وقایع سال های
دهۀ 60 متولد نشده بودند و
یا کودکان خردسالی بودند ( لذا بیخبر از ابعاد جنایات آن
سال ها ) نمیشد تجاهل به نادانی کرد. اکنون دیگر نمیشد
این جوانان را دمکرات، بی دین و یا کمونیست ،
"شایسته" مجازات های اسلامی معرفی کرد. از طرف
دیگر رهبر نظام آنچنان مورد نفرت توده های حق طلب و سرزنش بازندگان
"انتخابات " ریاست جمهوری
گرفته بود که ، " امید بازگشت به گذشته طلائی " از هر طرف، فکری عبث بود. لذا چاره
دیگری جز همدردی با "سیلی خوردگان" از
" مقام معظم رهبری" باقی نمانده بود.
برای پاشیدن خاک به چشم مردم،
علی خامنه ای دستور بستن زندان کهریزک را صادر کرد. توگوئی که اینگونه جنایات در
طول حیات ننگین جمهوری اسلامی، تنها در بازداشتگاه
کهریزک اتفاق افتاده بود. در این میان، احتمالاً بازندگان
"انتخابات " ریاست جمهوری، از ترس سرنوشت محتومشان در
زیر سلطه خونخوار ولی فقیه ، چاره دیگری جز
همدردی با جوانان و چنگ کشیدن بر چهره منفور رهبر نمیبینند.
جنبش
آزادیخواهانه مردم، طبعاً از این گستردگی شکاف میان
بالائی ها استفاده بهینه خواهد کرد. در این سپر کردن و سپر شدن
سود مشترکی وجود دارد، و آن درهم
شکستن قدرقدرتی ولی فقیه، بگونه ای جبران ناپذیر
است.
ضمناً
باید توجه داشت که با وجود اینکه اینگونه اعمال
جنایتکارانه رژیم بارها قبل از این نیز توسط عناصر و
نیروهای مبارز افشاء شده است، اما ، این بار افشاء شکنجه
های بشدت وحشیانه و تجاوز جنسی به جوانان مبارز در زندانها ،
توسط مهدی کروبی که همواره مورد اعتماد روح الله خمینی
بوده، دو دوره رئیس مجلس
شورای اسلامی رژیم و پایه گذار بنیاد شهید
رژیم ( بنیادی
که ادعاد میشد جهت رسیدی به تظلم
خواهی قربانیان سرکوب شده، بنا گردیده است.) مطرح شده است، لذا نامه او به هاشمی
رفسنجانی در رابطه با تجاوزات جنسی به جوانان مبارز در زندان
های ولی فقیه، به مثابه دادنامه ای رسمی
میتواند تلقی شود.
بیهوده
نیست که مهدی کروبی برخلاف معمول، اینبار برای تظلم
خواهی، مستقیماً به ولی فقیه مراجعه نکرده است. به
رئیس مجلس خبرگان (ارگانی که قانوناً حق برکناری رهبر را دارد.)
و شورای تشخیص مصلحت نطام
مراجعه کرده است. میتوان این عمل
کروبی ر اینگونه فهميد که
او دیگر علی خامنه ای را مقام صالح و بی طرف
نمیداند. امری که بمثابه شلیک به گیجگاه " مقام معظم
رهبری " است. شک و تردید هائی از این قبیل به
معنای عادل ندانستن "رهبر" و در نتیجه عدم صلاحيت علی خامنه ای برای نشستن در جایگاه
ولایت فقیه است.
هواداران ولی فقیه و خود او با انتشار این نامه –
بویژه از جانب شخصی نظیر مهدی کروبی – در مخمصه
کم نظيري قرار
گرفته اند. اگر در محکمه ای عادلانه ( مثلا در دادگاه قضاوت افکار
عمومی ) معاوم شود که علی خامنه
ای از وقوع این جنایات با خبر بوده است و اقدامی
جدی برای مجازات آمرین و عاملین جنایات بعمل
نیاورده است ( که بعمل نیاورده است! ) آنگاه میبایست از مقام رهبری، کنار گذاشته شود. اگر
ادعا شود که در حاکمیت علی خامنه ای، بدون اطلاع او این
اعمال ضدانسانی معمول بوده است ،به واقع پذیرفته این امر است که
او لیاقت ندارد بعنوان ولی فقیه ، در رهبری این
نظام باقی بماند.
فراموش نکنیم که در
این مقطع، این جنایات در دوران رياست جمهوری
( محمود احمدی نژاد ) بوقوع پیوسته است. مقامی که ، بکرات مورد
حمایت " مقام معظم رهبری " قرار گرفته است.
لذا اکنون اهمیت ارسال این نامه به هاشمی
رفسنجانی ( رئیس ارگانی که قانوناً
امکان برکناری رهبر را دارد ) ، بیش از پیش ملموس میشود.
مهدی کروبی با انتشار علنی این نامه ، خود
را در موقعیتی قرار داده است که یا بعنوان اتهام زنی که آبروی اسلام و "رهبر
شیعیان جهان " را به مخاطره انداخته است، میبایست
محاکمه و مجازات شود ( امری که در نظام ضد انسانی ولایت
فقیه محتمل است ) و یا آنکه با پیگیری در امر
تعقیب آمران و عاملین تجاوز جنسی و شکنجه گران جوانان کشور
( لااقل
در مقطع کنونی )، نشان دهد که شکاف در بین بالائی ها بگونه ای عمیق شده است که توده ستمدیده و لگدمال شده نیز
میتواند تاکتیک سپر کردن بازندگان "انتخابات " ریاست
جمهوری دوره دهم را باز هم ادامه
دهد.
به واقع مهدی کروبی نه تنها موقعیت
سیاسی اش را، بلکه با الدرم بلدرم
خامنه ی ، احمدی نژاد و ... جانش را در معرض خطر قرار داده اند. لذا
او اکنون برای نجات خود، خامنه ای را بگروگان گرفته است و
روحانیت شیعه را به داوری خوانده است و به زبان بی زبانی
از آنان میپرسد که آیا باز هم میخواهند با سکوتشان، "
بیضۀ اسلام" را به تباهی بکشند تا جائی که ناموس دراسلام نیز فدای مصالح
عالیه رهبری شود.؟
راه نجات جامعه از چنگال خون ریز ولایت فقیه، و
نابسامانی هائی که این نظام فاسد بر جامع ما تحمیل نموده
است، تداوم جنبش اعتراضی مردم،
سازماندهی تشکل های مردمی، هماهنگی و اتحادعمل این
تشکل ها، نافرمانی مدنی و حکومت ناپذیر کردن کشور برای
رهبران این نظام و عاقبت بزیر کشیدن رژیم ولایت
فقیه و استقرار حکومتی متکی بر نیروی مردم
آزادیخواه و برابری طلب و در راًس آن طبقه کارگر و زحمتکشان کشور است.
به امید دست یابی مردم به حق
تعیین سرنوشتشان.
سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی ایران
زنده باد آزادی – زنده باد سسیالیسم
13 اگوستی 2009