ولايت وارفته فقيه، و بحران اسلاميت آن


ظهور شتابان امام زمان در صحنه سياست کشور توسط عمله کودتا، نشانه سقوط امام زمين هم هست.

*سرانجام جنبش دمکراتيک را ميزان سازمان يافتگی مردم تعيين خواهد کرد، امری که برای بنای آن بايد به بيل متوسل شد نه شعار. به کارگل بايد پرداخت نه رقابت برای راه رفتن روی فرش قرمز

 

سوسن آرام


بحث اسلاميت يا جمهوريت به عنوان منبع مشروعيت حکومت، بين مقامات رژيم اسلامی داغ است. در واکنش به تاکيد هاشمی رفسنجانی بر جمهوريت به عنوان يکی از ارکان مشروعيت رژيم، مصباح يزدی و ديگر روحانيون و مقامات مدافع کودتا حق مردم روی زمين در نصب حکومت را رد کرده و تاکيد کردند مردم فقط وظيفه دارند برای حکومت مقبوليت ايجاد کنند.


به اين ترتيب در سطح نظري، ظاهرا اين جمهوريت نظام اسلامی حاکم برايران است که در بحران است. اما در سطح سياسي، واقعيت 180 درجه معکوس است و مجموعه شواهد نشان ميدهد اين اسلاميت نظام است که به شدت در بحران است. اين مساله بسيار مهمی است که نظام را به شدت شکننده کرده است به طوری که با قطعيت ميتوان گفت گسست های آن ترميم ناپذيرشده است.


در حقيقت جمهوريت نظام هيچوقت معنای واقعی نداشت. پلوراليسم بين خودی ها واقعيت و اهميت داشت و هم از طريق ساز و کارهای جمهوری و هم از طريق نهادهای ولايی برای توزيع قدرت بين خودی ها استفاده ميشد، با وجود اين تضاد ماهوی بين جمهوريت و ولايت به نفع ولايت حل شده بود، هم در عمل و هم در قانون، بويژه بعد از بازنگری در قانون اساسی.


با توجه به اين وضعيت وقتی بحث های آقايان را از پيرايه مذهبی و جنبه های تبليغاتی اش پالايش دهيم و به زبان زمينی بيان کنيم، مساله مشروعيت نه به آرای مردم مربوط است نه به رای خدا، بلکه ناظر بر توافق ها و ائتلاف های گروه بندی های درون قدرت حاکم است که تمرکز يا حداقلی از انسجام درون کاست قدرت در برابر مردم را تامين ميکرد. اين مجموعه با اتکاء بر ترکيبی از بسيج از پائين و اعمال زور از بالا - که با گذشت زمان نسبت دومی به اولی به شدت افزايش يافت - امکان حکومت بر مردم را فراهم می کرد.

از آنجا که در اين توافقات پذيرفته شده بود دستگاه روحانيت شيعه با مرکزيت ولايت فقيه برراس قدرت قرارداشته باشد، جلب توافق روحانيت شيعه، يا با اصطلاح رايج حوزه ,علما,، برای حفظ انسجام و تمرکزقدرت حکومتی از اهميت اساسی برخوردار بوده است، اعم از اين که اين "علما" مستقيما مناصب سياسی داشته باشند يا نه. زيرا چنانکه ميدانيم در دستگاه مذهبی بويژه در روحانيت شيعه که استقلال مراجع را به رسميت می شناسد، رابطه ها بالاتر و حتی "مقدس" تر از ضابطه ها و لابی ها مهم تر و موثرتر از مقام های اداری عمل می کنند. بدين ترتيب رابطه دستگاه قدرت با روحانيت شيعه است که ميتواند بر اسلاميت رژيم مهرتاييد يا بطلان بکوبد.


حالا همين رابطه است که دچار بحران شده است. رژيمی که جمهوريت، مشروعيت زمينی و مردمي، را از خودسلب کرده، زيرا به گفته صادق لاريجانی رئيس جديد قوه قضاييه برای حاکم حق و برای مردم فقط التزام قايل است، حالا اسلاميتش نيز بحرانی است.


مطابق قاعده تاريخ کارسخت گورکنان رژيم، به دست خودش فراهم شد و دستگاه ولايی حاکم حلقه به حلقه حايل های بين خود و مردم را از جا کند تا بتواند بطور متمرکز در مقابل مردم بايستد. اما با اين کار خود را عريان کرد: عريان دربرابر نگاه وحشت زده همه موتلفان سابق که محوريت ولايت فقيه در راس قدرت را پذيرفته بودند، عريان در برابرنگاه بيمناک "علما" که درصورت تاييد اسلاميت اين عفريت منفور و خطرناک سرنوشت شومی برای خود و "اسلاميت" خود رقم می زنند، و عريان در برابر مشت جمهور مردم که حاکميت را حق خود، و التزام به اين حق را وظيفه مامور خود در حکومت ميدانند.


هراس دستگاه ولايی از اينکه مطالبات مردم از طريق اختلافات و منافذ موجود در ائتلاف حاکم سر ريز کند، "بيت فقيه" را که بر راس اين دستگاه نشسته است مداوما به سوی در هم شکستن اين ائتلاف ها، خوردن سر ياران قديم و جايگزينی آن ها با دستگاه سرکوب رانده است. به موازات آن به تدريج بيت فقيه محل سکونت خود خدا تلقی شد و حکومت او، حکومت خدا برروی زمين. دستگاه دولتی نيز بايد يک سره به دستگاه سرکوب تبديل شود. اگر توصيف گويای لاريجانی را به کار بگيريم، اولی "حق" حاکم را تامين ميکند، دومی "التزام" مردم به اطاعت از فرمانروا را.


نکته مهم و مرتبط با موضوع اين مقاله اين است: در اين چارچوب نه فقط حق حکومت فقيه بر مردم، بلکه اسلاميت رژيم هم با سرنيزه تعين پيدا ميکند. چون اگر اسلاميت رژيم از طريق اجماع مراجع تقليد تاييد نشود، دستگاه نظامی و زور است که بايد هويت اسلامی آن را تعيين کند. در اين چارچوپ، صاحبان قدرت يعنی دربار فقيه و صاحب منصبان نظامی و امنيتی روحانيونی را در قدرت شريک ميکنند که کاملا مطيع باشند. "روحانی" در اين رژيم به کسی خطاب ميشود که نه فقط در برابر دربار خامنه ای بلکه در آستان چکمه پوشان و امنيتی ها سرفرو بياورد، ردايش را روی سر کسانی بگيرد که در زندان ها به دختران و پسران تجاوز ميکنند و عمامه اش را گرو بگذارد تا برای کسانی که دکتر بنی يعقوب و ترانه موسوی را ربوده و بعد از تجاوز جسدشان را به خانواده تحويل داده يا در بيابان رها ميکنند مصونيت بخرد. و اگر دريک مورد از اين "وظايف" کوتاهی يا حتی سوال کند، عمامه اش را از سرش می اندازند، تروريست و نوکر بيگانه خطابش ميکنند و حتی مثل شجونی "انتحارفيزيکی" او را "پيش بينی" ميکنند.


ولايت فقيه در اوج گنديدگی خود و درست هنگامی که دستگاه روحانيت بر قله قدرت دولتی نشسته است و خونش آبی محسوب ميشود، روحانيت را به لحاظ اخلاقی به ذلالتی دچار کرده که در تاريخ ايران کم نظير بوده است. کافی است به ياد بياوريم پهلوی ها که با قدرت بيش از حد روحانيت به نوعی سر ستيز داشتند، هرگز در ملاء عام به آخوند آنقدر درشت نگفتند که امروز حکومت آخوند به آخوندی که پشت سر شکنجه گران متحد دربارفقيه نماز نخواند و آنکه به او درشت نمی گويند در نگاه مردم در قعر حضيض جای دارد.


اين البته از خواص سرنيزه ای است که دستگاه ولايت به عنوان منبع مشروعيت برآن نشسته است. توجيه حکومت سرنيزه با حق اعمال سلطه برهمه به نيابت از خدا، از رژيم ولايتی هيولايی ساخته که مشابه آن را تاريخ فقط در دولت های فاشيستی پيش از جنگ دوم ديده است که آنهم اوج گنديدگی ايدئولوژی سلطه با توسل به عقب مانده ترين و پست ترين مشتقات آن - يعنی نژادپرستی - و ترکيب آن با قدرت نظامی در شرايط يک بحران عمومی سرمايه داری و سرگشتگی سلطه گران بوجود آمده بود. اين هيولاست که بعد از کودتای انتخاباتی اخير عريان در مقابل چشم جهانيان قرار گرفته است. بحث "اسلاميت" رژيم از اين هيولای نظامی جا نيست. پس اندکی روی آن متمرکز می شويم.


اعتراف
درجريان حوادث دو ماهه اخير مقامات وابسته به دستگاه ولايت به اعتراف های مهمی اقدام کرده اند که حماسه آفرينی های مردم و فجايع تکان دهنده ای که سرکوبگران مرتکب شدند، برآنها سايه انداخته است. اين اعتراف ها برخلاف "اقراربگيری"های خود رسوا کن و چندش آور در شوهای امنيتی نه با زور بلکه به طيب خاطر و در کمال آزادی صورت گرفته است. مصاحبه علی سعيدی نماينده خامنه ای در سپاه با ايلنا حاوی يکی از اين "اعتراف" هاست. سعيدی در اين مصاحبه توصيفی از سازوکار دستگاه دولت ولايتی به دست ميدهد که هرچند به اشاره و پاره پاره و محدود به فعاليت سپاه پاسداران است، اما به خوبی ماهيت فاشيستی اين دولت را به نمايش ميگذارد.


سعيدی در مصاحبه تاکيد ميکند فعاليت سپاه به مسايل نظامی محدود نمی شود. فقط بخشی ازحوزه های فعاليت سپاه که او در اين مصاحبه به آنها اشاره ميکند عبارتند از ارتش، اطلاعات، انتظامات شهري، پرواز، اقتصاد، فرهنگ ازجمله فعاليت رسانه ای و سايبري، انتخابات... بنا بر توضيحات سعيدي، فعاليت سپاه در هريک از اين حوزه ها مضمون همان حوزه را پيدا ميکند مثلا وقتی سپاه به عنوان "معين وزارت اطلاعات" عمل ميکند، "فعاليت های آن در اين عرصه ماهيت اطلاعاتی به خود ميگيرد"، يا در حوزه اقتصاد سپاه خود راسا"پروژه های زيرساخت های اقتصادی کشور" را در دست دارد، "انتخاب افراد"، برعهده آن است و دايما هم به سمتی ميرود که "موارد سنگين" را عهده بگيرد.


با اين حساب بودجه 5000 ميليارد تومانی که برای اين ارگان تعيين شده، با همه بزرگی اش فقط بخشی از امکانات مالی آن را نشان ميدهد، زيرا فعاليت سپاه به عنوان معين همه و هر نوعی فعاليتی در کشور آن را در ماليه و حسابداری اين بخش ها سهيم ميکند.


اين عملکردهای سپاه، به گفته سعيدی "فعاليت موازی مفيد" است يا به عبارت روشن تر فعاليت موازی نيست بلکه مداخله مستقيم و مديريت فعاليت آن حوزه است زيرا به گفته سعيدی "با هماهنگی طرفين و دستگاه های بالادستی صورت ميگيرد."


طبيعتا فعاليت سپاه در حوزه انتخابات هم مثل ساير حوزه ها يک "فعاليت موازی" نيست بلکه سپاه مستقيما در سياست انتخاباتی مداخله و در واقع آن را اداره ميکند و اگر توصيف سعيدی در مورد "فعاليت موازی مفيد" را بپذيريم لابد "با هماهنگی طرفين و دستگاه های بالادستی". در اين رابطه سعيدی صراحتا فرمان خمينی مبنی برعدم ورود نيروهاى مسلح و سپاه در عرصه انتخابات و سياست جناح ها را رد کرده و تاکيد ميکند اين مربوط به وقتی بود که اختلاف نظر در سپاه مجاز بود و افراد حزبی وارد سپاه ميشدند. توضيحات سعيدی حاکی از آن است که اکنون سپاه تصفيه شده و به "مجموعه‌اى واحد و منسجم و يكپارچه به فرامين و دستورات ولي‌‏فقيه" تبديل گرديده و وظيفه اخص آن اين است که سراسر کشور رااز طريق مداخلات در تمام حوزه ها از فرهنگ تا اقتصاد، از سرکوب شهری تا اطلاعات و انتخابات برای اطاعت ازامر فقيه به خط کند.


بنا بر توضيحاتی که سعيدی می دهد سپاه "فراجناحى بودن نسبت به ولى فقيه" را "خطر" تلقی ميکند و در هر انتخاباتی خط فقيه را به صورت فرامين انتخاباتی که همه احزاب بايد از آن تبعيت کنند صادر ميکند. سعيدی صريحا حکم صادر ميکند هرحزبی که ميخواهد فعاليت کند "تنها راهش اين است كه به خط رهبرى" بپيوندد.

 
کافی است در توضيحات سعيدی به جای اصطلاح رهبر، دويچه، يا فوهرر را بگذاريم تا مدل حکومتی که او مدافع و مجری آن است روشن تر به نمايش گذاشته شود.


تازه اين فقط سپاه است که هرچند مهم ترين ارگان سرکوب رژيم است، ولی با انبوهی از دستگاه های اطلاعاتي، امنيتي، نظامی و شبه نظامی ديگر از قبيل بسيج، ناجا، لباس شخصی ها، و ده ها محفل آماده برای تهاجم به مردم از قبيل انصار و ايثار و امثالهم تکميل ميشود.


به عبارت ديگر حالا صحبت از آن "غده ای" نيست که در زمان رياست جمهوری خاتمی می گفتند در وزارت اطلاعات "کشف" شده بود. حالا صحبت از يک هيولای خطرناک است که تمام جامعه با ساختارهای لشگری و کشوري، مدنی و دولتي، مقننه و قضايی را در درون شکم خود هضم يا محبوس و گرفتار کرده است. حتی ساختارهای رسمی و قانونی رژيم که مردم ما آنها را پايگاه ارتجاع حاکم ميدانند و از بيشتر آنها به شدت متنفرند مثل قوه قضايی و دادستانی و مجلس و دولت فقط نمادهای ظاهری هستند که بر اندام های چندش آور اين هيولا الصاق شده اند. به اين دليل است که در جريان سرکوب معترضين به تقلب انتخاباتی می بينيم عليرغم وجود ده ها زندان و شکنجه گاه علنی و مخفي، وزارت کشور رژيم به شکنجه گاه بازداشت شدگان تبديل ميشود. کهريزک به يک "اشاره" و بدون فوت وقت به قتلگاهی تبديل شد که روی ابوغريب و گوانتانامو و کيتزيوت زندان معروف اسرائيل را سفيد کرده است. زيرا در هيچکدام آنها فرزند "خودی ها" را زير شکنجه نکشته اند. اين در حالی است که بعدا معلوم ميشود که هيچيک از نهادهای رژيم رسما مسووليت اين بازداشتگاه را برعهده نداشت و حتی دستور تعطيل آن مدت ها قبل صادر شده بود. اما عليرغم اين دستور مامور نظامی و انتظامی و امنيتی و قضايی به استفاده "غيرقانونی" از آن ادامه ميدادند.


اين چه نيرويی است که برايش همه نهادهای رسمی و اداری حکومت اعم از وزارت خانه و رسانه و مجلس و اداره، حکم بازداشتگاه و مرکز بازجويی و شکنجه و اقراربگيری و اتهام زنی و قتلگاه را دارد و اين نهادها را، بدون توجه به تابلوی ظاهری شان، به طرفه العينی برای مقصد اصلی يعنی سرکوب شهروندان به کار ميگيرد؟ دولتی که در آن دستگاه های نظامی و امنيتی به اين شيوه همه نهادهای حکومتی را بلعيده و در خود هضم کرده و با سرهم کردن يک ايدئولوژی مبتنی بر سلطه انحصاری و تمام گرا قدرت خود را توجيه ميکند چيزی به جز فاشيسم نيست.


سعيدی در مصاحبه های متعدد خود، تبديل همه ساختارها و عملکردهای حکومت به ماشين شکنجه و سرکوب را، "چابکی" خوانده و آن را تحسين ميکند. او در انتهای مصاحبه فوق الذکر با ايلنا ميگويد "نگرانی هايی وجود داشت که پاسدارنسل دوم و سوم انقلاب چه موضعی داشته باشد" و بعد ابراز رضايت ميکند که "آنها در برابر اغتشاشات خوب پاسخ دادند."


واقعيت اين است که آنها خوب ميدانند اين ماشين غول پيکر سرکوب بايد اکثريت قاطع شهروندان عادی کشور، و نه فقط گروه های سياسی يا رهبران آنها را، بکوبد و چون نگران بودند اين امر باعث شود دست و دل مستخدمين خرده پای دستگاه شان هنگام سرکوب بلرزد، در سال های اخير آنها را برای قتل برادر و خواهر و همسايه تمرين ميدادند. اين يکی از اهداف مهم "طرح امنيت اجتماعی" بود. بسياری شگفت زده بودند رژيمی که زير تهديد مستقيم نظامی و محاصره اقتصادی قرار دارد، چرا بی دليل قانع کننده ای به شهروندان کشور بند کرده و "برای خود دشمن می تراشد". اما رژيم مثل يک دولت اشغالگر اکثريت شهروندان را دشمن ميداند و خود را برای سرکوب اين انبوه دشمن آماده ميکرد. مامورينی که بتوانند در خيابان و در مقابل چشم مردم، با خشونت به جان يک "خواهر" يا يک "برادر" افتاده و به جرم "بدحجابی" يا پوشيدن يک چکمه يا فلان تی شرت او را سوار مينی بوس امنيتی کند و به بازداشتگاه ببرد، بعد هم ميتواند همين "خواهرها" و"برادرها" را با ضرب و شتم توی ماشين قفس دار انداخته به بازداشتگاه های مخوف ببرد و به آنها تجاوز کرده و رضايت نماينده خامنه ای در سپاه را تامين کند. موفقيت آن "پاسداران نسل دوم و سوم" که از "امتحان" پيروز در آمده اند، بدون تمرين قبلی نبوده است.


طنين سکوت

درطول سال های اخيرهر قدر نقش ماشين سرکوب در تثبيت قدرت انحصاری رژيم ولايی افزايش می يافت، جلب توافق روحانيون در مشروعيت بخشيدن به آن کاهش می يافت. در حاليکه دربار ولايی و متحدان نظامی آن از بحرانی که آمريکا در منطقه آفريده است، نهايت استفاده را کرده و ائتلاف های اسلامی خود در خارج را گسترش ميدادند، در داخل کشور ائتلاف روحانيت بيش از پيش گسسته ميشد. ريزشی که از آغاز و با آيت الله منتظری شد، درطول سالهای رهبری خامنه ای شتاب گرفت و به چهره هايی مثل اردبيلي، صانعی ، موسوی تبريزي، موسوی خوئينی ها، محتشمی پور، هادی غفاری و دهها روحانی ديگر در دوره اخير کسانی مثل کروبي، خاتمی و سرانجام رفسنجانی اضافه شده است. اگر اولی ها در دوره سی ساله در مقاماتی مثل حاکم شرع و دادستان انقلاب ورياست در اين يا آن نهاد وابسته به رژيم به بسيج و سازماندهی نيرو برای ولايت فقيه در داخل و خارج مشغول بوده و مخالفان استبداد دينی را قلع و قمع ميکردند، دومی ها روسای جمهور و مجلس رژيم بودند.


بايد توجه داشت بين گسست منتظری و رفسنجانی از دستگاه ولايت تفاوت وجود دارد. اگر چه اعتقاد آيت الله منتظری به ولايت فقيه از بنيان با دمکراسی در تضاد است اما او در وفاداری به تصوير رويايی خود از ولايت فقيه، از نظامی که تصور ميکرد از اصول منحرف شده است فاصله گرفت. همين وفاداری او به رويای خود بود که اورا به موضع گيری فراموش نشدنی عليه قتل عام زندانيان کشاند و به تنها روحانی معترض به آن جنايت هولناک آنهم در حين ارتکاب جنايت تبديل کرد. اگر چنين شخصی در اين نظام در "انزوا" و حصر قرار نگيرد عجيب است. اما رفسنجانی نه فقط از "استوانه" های همين "نظام اسلامی واقعا موجود" است، بلکه سازماندهنده بزرگ ائتلاف های نگهدارنده ی آن و معمار راه های عبور از بحران برای اين نظام بوده است. بسياری نوشته اند و به نظر ميرسد درست باشد که نقل قول او از خمينی برای انتصاب خامنه ای به عنوان جانشين خمينی يک دروغ سرهم بندی شده بود، در حاليکه خودش نخست مدافع شورای رهبری بود. اما خدمات او به "نظام اسلامی واقعا موجود" عموما و ولايت خامنه ای خصوصا، به همين محدود نمی شود. در عبور از تنگناها و بحران های مهم، هدايت سياسی او برای نجات نظام و حفظ تعادل پايه ای آن نقشی کارساز داشته است، از جمله در جنگ و انتخابات 76. در شرايطی که نظام از همه سو در انزوا قرار داشت، او با ايجاد کانال از حوزه گرفته تا بازار، از رابطه های متصل به کاخ سفيد ريگان در زمان خمينی گرفته تا قلب امپراتوری نفتی چنی و استات اويل در زمان خامنه ای – که البته با توافق خود خامنه ای صورت می گرفت، منافذی برای تنفس و مهم تر از آن رشته هايی برای حفظ تعادل نظام در داخل باز کرد. چنين شخصی مرکز ارتباطات است و گسست از او انزوای دستگاه ولايی را بيشتر به نمايش ميگذارد تا انزوای خود او را.


دستگاه ولايی وقتی به اين گسست قطعيت داد که آن هيولای فاشيستی را که سعيدی معرفی کرده ساخته بود. در اين شرايط روحانيون معترض زير مشت غولی يافتند که از آستين خودشان بيرون آمده بود. درست مثل اصلاح طلبان که ده سال تمام تريبون های امنيتی نظام فرياد زدند اصلاح طلبی را ساختار شکنی تلقی می کنند و آن را قلع و قمع خواهند کرد. اما آنها به قصه بافی در مورد اصلاحات ادامه دادند تا خودشان از شکنجه گاه های رژيم سر برآوردند. روحانيت نيز به خاطر برخورداری از مواهب بيشمار دولت اسلامی که روحانيت شيعه را در راس قدرت قرار داده از نقد جدی دستگاه نظامی – ايدئولوژيک جديد ولايی طفره رفته و از افشای اسرار جنايات موحش آن خودداری کردند تا وقتی که نيروهای امنيتی چماق را روی عمامه کوبيدند و تريبون های امنيتی صاحب عبا را تهديد کردند که يا تسليم شود يا او را به دادگاه خواهند کشاند.

 

بخش بزرگی از روحانيون که سال ها در "تمام کش" کردن اسيران شرکت کرده بود و بعد در برابر جنايات بی شمار دستگاه که در اين اواخر از قتل "محاربين" يعنی مخالفين نظام استبداد دينی گذشته و دامن شهروندان بی گناه مثل دکتر زهرا بنی يعقوب را ميگرفت سکوت کرده بودند وقتی خطر هيولا به بالای سر خودشان رسيد به مقاومت برخاستند و با مقاومت خود اسلاميت نظام، يعنی مشروعيت اسمی مذهبی آن را نيز زير سوال برده اند.البته اين هنوز به آن معنا نيست که دستگاه عالی روحانيت شيعه آماده رودررويی با بيت فقيه است. فوايد دنيوی رژيم اسلامی برای اين دستگاه و مراجع قدرتمند آن بيش از آن است که تا لحظه آخر حاضر باشند از آن دل بکنند. مساله اين است که اساس فلسفه مشروعيت اسلامی رژيم نيز حالا بر قدرت سرنيزه استوار است و هيچ مرجعی نمی تواند اطمينان داشته باشد اگر دست از پا خطا کند به سرنوشت کروبی دچار نشود و همين است که نارضايی عميق در دستگاه روحانی را دامن زده است. به عبارت ديگر در "اندرونی آقا" غوغاست و بحران سراپای آن را گرفته است. شايد گوياتر از اعتراضات روحانيونی مثل صانعی که سال ها بود مخالفت خود را اعلام ميکردند، صدای سکوت بخش بزرگی از روحانيت سنتی باشد. ژان پل سارتر نوشته بود اگر هرکلمه را طنينی هست، هرسکوت نيز طنين خود را دارد. امروز بنا بر برخی منابع تنها دو تن از مراجع سنتی کودتای انتخاباتی را تاييد کرده و به احمدی نژاد تبريک گفتند. در طنين اين سکوت صدای ريزش آجرهای بنای رژيم ولايی به خوبی شنيده ميشود.


قابله ماهر
اگرچه کارگورگنی نظام و از بين بردن هرنوع مشروعيت آن را خودش با تکيه انحصاری برسرنيزه انجام داد، اما اين جنبش توده ای بود که اين هيولای زشت را از بطن مادر جدا کرد و عريان در مقابل ديدگان همه گذاشت. اين قابله هنرمند بود که شکاف بين روحانيت را به وضعيت انقلابی تبديل کرد و بخش بزرگی از اصلاح طلبان مردد و روحانيت محافظه کار را مجبور کرد در مقابل رژيم ولايی - نظامی بايستند.


مردم معترض با چابکی شگفت انگيزی به سرعت از فرصت به دست آمده و اعتراف ضمنی خامنه ای به رهبری کودتا استفاده کرده و از ولايت فقيه عبور کردند. آنها با فريادهای الله اکبر و استفاده از نمادهای اسلامی انقلاب 57، با هشياری مشروعيت اسلامی نظام را هم زير سوال برده و صدای در هم شکستن ستون فقرات آن را به گوش جهانيان رساندند.


روحانيون، حاکم يا معترض، به خوبی معنای اين فريادها را می دانند. مگر نه اينکه در طول تاريخ روحانيون نخستين دسته روشنفکران بودند که فرهنگ طبقه حاکم را از پائين و از طريق حشر و نشر با مردم مسلط ميکردند و در انقلاب ها و تحولات بزرگ در شرق و غرب مکررا در درک تغيير روحيه مردم پيشقراول بودند. مهم نيست که اين فريادهای الله اکبر از سر ايمان مذهبی است يا به عنوان وسيله از آن استفادده ميشود، مهم اين است که اين صدای درد مشترک مردم است. آنها به خوبی ميدانند وقتی آه مردم مظلوم به هم پيوسته و از کوی و بام به آسمان رفته است ملت های يهودی به مسيحي، زرتشتی به مسلمان و کاتوليک به پروتستان تبديل شده اند. آنها ميدانند در اين شرايط مذهب شکل است و برانداختن قدرت جابر مضمون.

 

روحانيون مدافع کودتا که حالا ديگر وجهه و مشروعيت اسلامی خود را بکلی از دست داده و بيش ازپيش به آخوندهای درباری شبيه شده اند و حتی بدتر از آنها، چون مستقيما مامور سازماندهی شکنجه و قتل و تجاوز جنسی هستند، در فريادهای مردم ناقوس مرگ خود را می شنوند. و روحانيون سنتی در برابر اين سوال قرار ميگيرند که آيا بايد سرنوشت خود را به آنها گره بزنند. بعلاوه تيغ ماشين نظامی فقيه به آستان بسياری از روحانيون رسيده است و توبه هم فايده ای ندارد زيرا اين نظام به توابان هم نمی تواند اعتماد کند و سرانجام آنها را به دار می سپارد. در اين شرايط توسل به پائين هم ميتواند راهی برای نجات آنها باشد و هم شايد وسيله ای برای تبری از ستم های گذشته.

 

در رابطه با مواضع نيروهای اسلامی دو نکته قابل توجه است.

يک: ابراز وفاداری به ولی فقيه سابق و فريادهای "امام، امام" بخش بزرگی از روحانيون معترض- به سخنرانی گرگان آيت الله صانعی گوش دهيد – رويای بازگشت به ائتلاف بعد از انقلاب است. اين امر بخشی از اپوزيسيون را چنان نگران کرده که گروهی از آنها افشاگری در مورد عملکرد اين ائتلاف در آغاز انقلاب را حتی از افشای جنايات کنونی دستگاه ولايی – نظامی پر رنگ تر می کنند. در حاليکه به نظر نمی رسد اين نگرانی پايه محکمی داشته باشد، زيرا آن رويا از دست رفته و ويران شده است و بازگشت به آن امکان پذير نيست. کارکرد عملی اين رويا چه خود اين ائتلاف بخواهد چه نخواهد، افشای ماهيت خودکامه دستگاه فقاهتی کنونی و ماهيت انحصاری آن است. آينده و سرانجام جنبش دمکراتيک را ميزان سازمان يافتگی مردم و قدرت آنها در پی گيری مطالبات شان تعيين خواهد کرد، امری که برای بنای آن بايد بيل متوسل شد نه شعار. به کارگل بايد پرداخت نه رقابت برای راه رفتن روی فرش قرمز.


دو: ابراز وفاداری به ولی حاضر و فرياد "وا امام زمان" عوامل کودتا و روحانيون وابسته به دربار فقيه هرچند به منظور تهديد و فراخوان تسليم به دستگاه ولايی – نظامی سرداده ميشود، اما در بطن خود فروپاشی مشروعيت ولايت فقيه و انزوای آن را نشان ميدهد. وقتی تيمسار بی غيرت به امام زمان نامه مينويسد وبا شرح مظلوميت ارتش ظالم خود از او درخواست ميکند ورقه مشروعيت رژيم را با پست سفارشی به زمين ارسال کند، به روشنی عدم امکان کسب اعتبار و مشروعيت برای رژيم در روی زمين را به نمايش ميگذارد. فرق او با بيچاره ای که به فال نخود يا چاه جمکران دخيل می بندد اين است که اينها تا دندان مسلح اند و جز سلاح و ارعاب راهی برای ادامه حيات ننگين رژيم پيدا نمی کنند. ظهور شتابان امام زمان در صحنه سياست کشور توسط عمله کودتا، نشانه سقوط امام زمين هم هست.


در حقيقت همه، حتی رژيمی ها، خود را برای خاکسپاری ولی فقيه آماده ميکنند. فقط طرح هايی مثل "شورای رهبری"، "بازگشت به خط امام"، "استفاده از ظرفيت قانون اساسی" نيست که بوی "بعد از ولايت" ميدهد. وقتی مصباح يزدی ميگويد اطاعت از احمدی نژاد اطاعت از خداست، برای دولت های ضياء الحقی "بعد از امام" تدارک می بيند که به نام خدا و به يمن ماشين نظامی بر قدرت دولتی بنشينند. اما دولت ضياء الحقی ديگر دولت فقاهتی نيست. بوی الرحمن ولايت بلند شده است.


"ولايت فقيه" امروز موجود کمرشکسته و آبرو باخته ای است که تلاش ميکنند با قسم امام زمان و حايل سرنيزه قامت او را راست نشان دهند. انزوای آن تماشايی است. تازه نفس ترين نيروی موتلف ولايت فقيه در پائين، له شدگان از دست رفته ای هستند که خود رژيم آنها را "اراذل و اوباش" ميخواند و بخشی را فله ای و جنايتکارانه روی دار برد و بخشی را ذخيره کرد تا حالا سبعيت ناشی از انسانيت ويران شده آنها رابرای ضرب و شتم بهيمی و تجاوز به زندانيان کهريزک مورد بهره برداری قرار دهد. اين از ياران پائين. در بالا دستگاه دولت ولايی يک توده کرم در هم فرورفته، يک کنگلومرای مافيايي، است که بسياری از اعضای آن يا خويشاوند سببی و نسبی هستند يا از طريق شرکت در مخوف ترين جنايات رژيم به هم گره خورده اند. (آقازاده های) خامنه ای دستگاه امنيتی و رسانه ای را کنترل ميکنند، (با جناق) ولايتی را به وزارت کشور می برند تا زير زمين آن را به شکنجه گاه تبديل کند، (برادران) لاريجانی يکی در قوه قضاييه و ديگری در مجلس با متجاوزين به ترانه موسوی همکاری ميکنند و سومی در نهادهای تبليغی رژيم، شکنجه و تجاوز در سياه چال های رژيم را غسل اسلامی ميدهد. (پدر عروس) خامنه ای با يک سطل لجن دور افتاده که جنايات رژيم را به نام "حفظ نظام" ماله کشی کند.. و همينطور ميتوان ادامه داد. لابلای (اخوان) و (آقازاده) هاو ( باجناق) ها همکاران سعيد امامی و سازمان دهندگان قتل های زنجيره ای واقرار بگيرها و مهاجمان به کوی دانشگاه و ماموران نظامی که برخی نقش بادی گارد خامنه ای و بيت او را هم دارند مثل کرم می لولند. همه آنها هم دراشاعه فساد و چپاول اموال مردم دست دارند. حالا ديگر برای نشان دادن حقارت و پستی اين دستگاه کافی است يک آئينه بی زبان را جلوی آن بگذاريم. و بخش بزرگی از کار دستگاه امنيتی - نظامی شده است آينه شکستن.


قبل از انتخابات مصطفی اللباد کارشناس مسايل ايران هفته نامه انگليسی زبان الاهرام با اشاره به ائتلاف های درون حاکميت اسلامی که ميتوانست در شرايط متنوع برای تغيير جهت سياسی به خدمت گرفته شود، رژيم ايران را به پرنده ای افسانه ای تشبيه کرده بود که در لحظه مناسب ميتواند با ظاهر کردن ناگهانی بالهای اضافی درست در جايی که ميخواهد فرود آيد.


حالا کجاست آن بالها؟ رژيم حتی بالهای عادی اش را از دست داده و با سرکوب و جدايی ازتمام متحدانش و از همه اصلاح طلبان و از بخش بزرگی از روحانيون به زحمت تعادل خود را نگه ميدارد.
ميماند ماشين نظامی. اما استفاده از ماشين نظامی قواعد و شرايطی دارد. حتی رژيم هايی مثل کره و برمه هم با استفاده از يک تعادل سياسی بر قدرت مانده اند. يکی از فرماندهان سپاه گفته بود در سرکوب اخير از 30 درصد نيروی سپاه استفاده شده بود. ديديم همينقدرتوحش چه ضربات مهلکی بر رژيم وارد کرده است. تاسف نيروهای سرکوبگر از افشاگری ها، فقط بی آبرويی نيست، بلکه عمدتا اين است که چطور بايد در ادامه از صد در صد اين ماشين جهنمی استفاده کند که خودش از هم نپاشد.


مشکل رژيم نظامی نيست، سياسی است. رژيم يک ماشين جهنمی نظامی را در اختيار دارد که طی سی سال برای سرکوب مردم ساخته شده است، اما ابزار سياسی را از دست داده است. مردم ابزار نظامی ندارند و سی سال سرکوب رژيم را تحمل کرده اند، اما همه برگ های سياسی در دست آنهاست و از نظر سياسی رژيم را فلج کرده و در موضع برتر قرار گرفته اند.


حالا هرچه رژيم از ماشين سرکوب گسترده تر استفاده کند، بيشتر خود را منزوی و رسوا ميکند و تعادل بيشتر از پيش به نفع مردم تغيير خواهد کرد. و مردم هرچه هوشمندانه تر از برگ های سياسی خود استفاده کنند، ماشين سرکوب بيشتر از ازپيش کارايی خود را از دست خواهد داد. کلمه کليدی در اين ميان مطالبات است. اگر اقشار هرچه وسيع تری از مردم با هويت خود و مطالبات خود به ميدان بيايند، آنوقت تيمسارها مجبور خواهند شد مقام وارفته و کمر شکسته ولايت را رها کنند و واقعا "به امام زمان پناه ببرند.