سياووش ميرزاده
" يادْ
نگاره ی آلبرت سهرابيان"
بارِآخری
که ديدم ات تکيده بودی
با چشمانی زرد وخسته
حلاَجِ
دهان ات اما سرخ بود
بارِآخری که ديدم ات
نشسته بودی
چونان درختی بارآوروديرسال و
نَسَب از بی مرگان برده
خانه ات پُرازستاره بود
آن ستاره ی رخشانِ شب های تاريک و
ره گم کردگی را
بر پيشانی ت سُوسُو زن ديدم
دانستم
که
ديگربارت
بازنخواهم ديد
به خيلِ چاووشانِ پهنه ی پندارهای غريب و
قلمرو آرزوهای محال پيوسته بودی
تامرگ نَفس های سردش را برما نَوَزد
همه ی آرزوهای درخشان
پرنده های آسمانِ تو بودند
با بال های نازک ومنقارهای کوچک
در وقت های تنگ ودرماندگی
به گاهِ اَماجِ تيرهای بی امانِ اسفند ياران
پَری ازپَرهای سيمرغِ جان ات راآتش می زنيم
ودرمانِ خم های تن تَهمْ تنانِ مان می کنيم
بارِآخری که ديدم ات
اشکِ حسرتِ چشمانِ تهمينه و
زخمِ کاریِ گرده سهراب
به گوشه ی چشمانم نَم نشاند
دانستم
که ديگربارت
بازنخواهم ديد.
*سياووش ميرزاده،
خرامِ
مدورِ وقت های مرده، چاپ اول،
ناشرشاعر،
ص ۱۳۴