زير پوست شعار "نه غزه، نه لبنان.."

سوسن آرام

تظاهرات روز قدس يک نقطه عطف در مبارزات مردم عليه استبداد حاکم بود. با اينکه در طول هفته های بعد از کودتای انتخاباتی مردم صحنه های به يادماندنی از مقاومت برجای گذاشته اند که رژيم را به وحشت انداخته است، با وجود اين آشکارا معلوم است تظاهرات مردم در روز قدس رژيم را به تکان آورده است. دليل آن اين است که در اين روز مردم نشان دادند توهمی به اصلاح "نظام" ندارند و رهايی خود را در چالش با "نظام" جستجو ميکنند. در روز قدس مردم ديگر معترضين به دزدی آراء نبودند، متعرضين به وجود و دوام نظام استبداد حاکم بودند. با اينکه خامنه ای در نمازهای عيدفطر و سخنرانی در برابر خبرگان و امام جمعه هفته بعد تهران سعی کردند اين واقعيت تکان دهنده برای رژيم را به روی خود نياوردند، اما کارگزاران آنها وسيعا واکنش نشان دادند. از موتلفه و کيهانی ها تا احمد توکلی که نامه سرگشاده اش به خاتمی و موسوی بيش ازديگران بازتاب يافت و پاسخ درخور توجهی نيز از عليرضا بهشتی و بعد محمد رضا خاتمی دريافت کرد[1]. احمد توکلی که ظاهرا "منتقد دولت" هم هست در اين نامه همان کاری را کرد که معمولا "سانتر" در مواقع بحرانی به آن اقدام ميکند: پيشبرد "سياست کثيف" مرتجع ترين جناح زير پوشش منتقد بيطرف. او آشکارا به خاتمی و موسوی اخطار داد ازمردمی که در روز قدس شعارميدادند "برائت" کنيد تا "گرفتار خشم خدا نشويد". او مچ خود را در مورد انتقاداتی که امثال او از عملکرد دولت مردان نظام دارند با اين جمله بازکرد: "آن که بايد اول تصميم به بازگشت بگيرد، شماييد نه مخالفان شما."

با اينکه نگرانی اصلی رژيم رشد جنبش، عبور مردم از خط ترس، و تبديل جنبش از يک اعتراض انتخاباتی به جنبش ضد استبدادحاکم است، اما تريبون داران رژيم در حملات خود فضای زيادی را به شعار"نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ايران" اختصاص دادند، زيرا به گمان شان اين نقطه ضعفی بود که به کمک آن ميتوانند جنبش اعتراضی را به اسرائيل چسبانده و به حمايت از سرکوب حقوق ملی مردم فلسطين متهم کنند. به همين جهت مرتبا يادآوری کردند اين شعار را راديو اسرائيل و راديو فردا و کسانی مثل سازگارا و نوری زاد تبليغ ميکردند که درست هم هست و پائين تر به آن خواهم پرداخت.

به همين جهت در اين مقاله روی همين "نقطه ضعف" متمرکز ميشويم تا ببينيم زير پوست اين شعار چه ميگذرد و حتی وقتی اين شعار داده ميشود متهم اصلی کيست.

ديوار حايل بين مردم ايران و فلسطين

هم منابع رژيم و هم نيروهايی که از دولت اسرائيل حمايت ميکنند گزارش اعتراضات مردمی در روز قدس را به نحوی ارائه دادند که گوياشعار " نه غزه.." شعار محوری روز قدس بود. مثلا راديو فردا خبرداد: "صدها هزار معترض ...پس از هفته‌ها فرصت به خيابان آمدن پيدا کردند و با شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ايران" شعارهای حکومتی را تحت‌الشعاع قرار دادند".[2]

به علت سانسور رژيم و ضعف منابع مستقل، ارزيابی وزن واقعی اين شعار در روز قدس بر ما معلوم نيست. ولی همه ميدانيم اين شعار محوری همه تظاهرکنندگان نبود. بسياری از قبل نوشتند با آن موافق نيستند. درخود تظاهرات نيز عده ای شعار "هم غزه، هم لبنان.." يا "ايران شده فلسطين" يا امثال آن را سر ميدادند، برخی از رهبران اصلاح طلب هم عدم موافقت خود با آن و حتی شعارهای مقابل را مطرح کردند.

وزن شعار هرچه بود اما اين واقعيت را نبايد پرده پوشی کرد که بخشی از مردم اين شعار داده اند و از آن طرفداری ميکنند.
ترديدی نيست اين شعار اساسا متمدنانه نيست، يعنی امروز در عرف بين المللی هر موضعی که همبستگی بين ملل را نفی کند، رسما پذيرفته نيست، هرچند در عمل اين اصل زير گرفته شود و ميشود. مثلا اگر در آلمان يا انگلستان عده ای راه بيافتند و شعار بدهند "نه افغانستان نه ايران، فقط و فقط خودمان"، يا" سرکوب در ايران و گرسنگی در آفريقا به ما چه" حتما به عنوان نژادپرست به باد انتقاد گرفته ميشوند. به همين جهت وقتی بی بی سی از پخش برنامه تبليغاتی چندين موسسه خيريه انگليسی برای کمک به مردم غزه بعد از حمله ويرانگر اخير اسرائيل خودداری کرد زير چنان فشار سنگينی قرار گرفت که کارشناسان قبلی خود اين موسسه نوشتند در تاريخ بی بی سی سابقه نداشته است. البته کسی دچار اين توهم نبود که بی بی سی ممکن است موضع اصلی خود در دفاع از سياست اشغال دولت اسرائيل را رها کند، بلکه مساله اين بود که به خاطر حفظ اين موضع حق نداشت عليه تلاش برای کمک به قربانيان حملات اسرائيل و همبستگی با مردمی که ستم ديده اند اقدام کند. به عبارت ديگر در چارچوب مدنيت پذيرفته شده امروز، حتی سياست های سلطه و تبعيض را رسما اعلام نمی کنند، مگر با نيرويی روبرو باشيم مثل رژيم اسلامی که رسوم مدنيت نوين را نمی پذيرد.

از اين گذشته ملت ها بويژه ملت های پيشرفته که توانسته اند به دمکراسی سياسی دست يابند، عليرغم خودخواهی های ملي، معمولا از اينکه بتوانند به مردم کشورهای ديگر کمک کنند، احساس غرور ميکنند. کافی است نگاهی به تبليغات دولت های غربی بيندازيم. در آمريکا درست در همان زمان که بمب های چند تنی و اورانيوم غنی شده و گاز فسفر بر سر مردم عراق و افغانستان فرومی انداختند، و هنوز می اندازند، شبکه های تلويزيونی مداوما دولتمردان سابق و لاحق را نشان ميدادند، و نشان ميدهند که درچهارگوشه جهان از افغانستان گرفته تا صحاری آفريقا مشغول کمک به مردم هستند. اساسا به بسياری از مردم آمريکا باورانده اند جوانان شان برای بردن دمکراسی و پيشرفت، در سرزمين های دور به خاک می افتند. دولت های اروپايی موجی از تبليغات رسانه ای دارند که کمک های مادی و معنوی به کشورهای ديگر را بزرگنمايی ميکنند و معمولا هم به جز گروه های کوچک و بی اعتبار نژاد پرست کسی به اين برنامه ها اعتراض نميکند.

اين ها تابع يک قانونمندی است و ملت ايران را هم نميتوان مثلا به بهانه عقب ماندگی بکلی از اين قانونمندی ها بيگانه به شمار آورد. اما اينجا مشکلی هست:رژيم ايران نقض حاکميت مردم فلسطين وتجاوزات مکرر اسرائيل به خاک کشورهای همسايه را به ابزاری برای توجيه موجوديت خود و نقض حق حاکميت مردم ايران تبديل کرده است. بعلاوه با کمک به گروه های بنيادگرای موتلف، مواضع خارجی حاکميت ضدمردمی خودرا تقويت ميکند. اين واقعيات نميتواند از چشم مردم ايران پوشيده بماند و نمانده است و مردم به اشکال مختلف و گاه در قالب های کاملا معکوس و انحرافی از قبيل عرب ستيزی يا اسلام ستيزی به آن واکنش نشان ميدهند. همين امر ميتواند سکويی برای نيروهای فرصت طلب فراهم آورد که موافقت با سرکوب فلسطين را معادل دوستی با مردم ايران جلوه دهند.

به عبارت ديگر در راه همبستگی مردم ايران با نه فقط مردم فلسطين بلکه با بيشتر ملت های همسايه و ديگر ملل جهان ديوار حايلی قرار دارد که همانقدر مورد تنفر مردم ايران است که ديوار حايل اسرائيل مورد تنفر فلسطينی ها و مردم آزاديخواه جهان. در اين چارچوب رژيم اسلامی ايران بزرگ ترين عامل دامن زدن به انواع نفرت های ملي، قومی و مذهبی و در عين حال عامل اصلی تقويت موضع رژيم اسرائيل بين بخش هايی از جمعيت ايران است، همان نقشی که دولت اسرائيل در ميان مردم فلسطين و کشورهای عرب دارد.

اين از بخش "منفی" شعار مورد بحث يعنی "نه غزه، نه لبنان..".حالا به بخش اثباتی اين شعار توجه کنيم:"جانم فدای ايران".
درد اشغال

مردم ايران به طور بی سابقه ای "ميهن دوست" شده اند. اين واقعيت را نسل قبل از انقلاب ميتواند روشن تر ببيند. اين علاقه فزاينده را چطور ميتوان توضيح داد؟ درست است هرکس کشورش را دوست دارد و بويژه وقتی کشور زير فشار رژيمی ويرانگر در هم کوبيده شود و مردم اش زير شلاق استبداد قرار داشته باشند، بيشتر به فکر نجات آن می افتاد. اما فرياد ايران، ايرانی که مردم معترض از نسل های قديم و جديد به راه انداخته اند و اجداد خود را هم به کمک گرفته اند، طنين و حال ديگری دارد: درد و سوزش يک زخم هولناک را ميتوان در آن ديد، صدای طبل جنگ را ميتوان در آن شنيد.

رژيم ولايت فقيه از همان آغاز با هويت ايرانی درافتاد. با سنت های ايراني، با راه و رسم زندگی ايراني، و بويژه با همه ميراث های دمکراتيک و انقلابی و مدنی ايران: با انقلاب مشروطيت که ايران مدرن هويت خود را مديون آن است؛ با مصدق و ميراثش عليه استعمار نوين در جنبش ملی شدن نفت؛ با نوروز؛ با چهارشنبه سوري؛ با موسيقی و رقص و آواز ايراني؛ با سينما و تئاتر ايراني؛ با زندگی عرفی زن و مرد ايرانی و حقوق بديهی که برپايه آن به عنوان يک ايرانی ميتوان صبح را به شب رساند. و اين آخری از همه مهم تر و ملموس تر است. نشانه های "هويت ملی" و "ميراث ملی" فقط نوروز و شعر حافظ و سی و سه پل و قرمه سبزی نيست. اين تصور اشتباهی است که هويت ملی را فقط متشکل از چيزهايی بدانيم که يک ملت را از ملت های ديگر متمايز ميکند. حقوق مدنی که مردم ايران طی تاريخ خود بطور طبيعی يا در مبارزه مستمر با ارتجاع و استبداد به دست آورده اند و زندگی عرفی و سبک زندگی خود را بر اساس آن تنظيم ميکنند، بخشی درونی شده از "هويت ايرانی" و فرهنگ ايرانی است. دهه ها بعد از انقلاب مشروطيت ودر آستانه انقلاب ايران هم نيمکت شدن آزادنه دختر و پسر در دانشگاه و حق ديدن فيلم بهروز وثوقی و رقصيدن با ترانه های آغاسي، همانقدر بخشی از هويت و فرهنگ ايرانی شده است که بدبينی عميق به دولت استبداد يا گرايش به تئوری توطئه در مورد قدرت های خارجی.

رژيم به اين هويت تجاوز کرده است. سی سال است سبک عادی و عرفی زندگی مردم ايران زير فشار باتوم قرار است، سی سال است زن ايرانی با شکل عادی خود در يک ميدان ورزشي، روی صفحه تلويزيون، در پرده سينما، روی سن تئاتر ظاهر نشده است. سی سال است رابطه جنسيتی سالم تا همان حد که اصلاح شده بود، زير فشار ديدگاه بيمارگونه جنسی حاکم سرکوب ميشود، سی سال است که هنر، ادبيات و روابط مردم در تمام فضاها و تمام عرصه های عمومی در چنگال حکومت دچار خفقان است و به زحمت ادامه حيات خود را تامين ميکند.

و سی سال است که ايرانی ها عليه تاراج هويت و فرهنگ خودشان توسط اين رژيم فرياد ميزنند. سی سال است که هر هنرمند و شاعر و نويسنده ای ميميرد مردم انگشت نشانه را به سوی رژيم ميگيرند. درست مثل اينکه دلکش وهايده و فنی زاده و خسرو شکيبايی و اردشير محصص و شاملو و منوچهر محجوبی و حتی قمر و فروغ و عارف و عشقی را اين رژيم بطور فله ای به دار کشيده است. "ميراث های ملی" ما، مرده و زنده، مادی و معنوی مثل پيکر زنانی که روی جرثقيل کشيده شدند، جلوی چشم ما روی طناب دار اين رژيم تلوتلو ميخورند.

پاسخ رژيم به اعتراضات گسترده مردم به اين وضعيت، تهاجم و تجاوز بيشتر به هويت آنها بوده است. در چهار سال اخير، رژيم تهاجم به حقوق مدنی مردم را تحت نام اسلامی کردن تشديد کرد. در سريال های تلويزيونی زنان را در هفتاد متر پارچه می پوشانند، ملا و آخوند را به هنرپيشه اول فيلم ها تبديل کرده اند، دانشگاه را به قبرستان، ادبيات را به کتاب دعا و کلاس درس را به مسجد.

مردم ايران با چنگ و دندان جنگيده اند تا بخشی از ميراث ملی خود را ازتاراج رژيم به در برده اند. نويسندگان، هنرمندان، فرهيختگان و حتی مردم عادی برای نجات هويت شهروندی خود به همه شيوه ها متوسل شده اند نه فقط مبارزه از روبرو بلکه اغلب به همان روش روشنفکران ايرانی در دوران اشغال ايران توسط واليان کوفه و خلفای عباسي، يعنی از طريق تقيه، تن دادن به زبان و ياسای حاکمان و آری حتی پرداخت جزيه، وگرنه در اين سی سال نه از تاريخ چيزی مانده بود، نه از ادبيات و موسيقی و هنر.

تازه اينها سرکوب های مدنی است. سرکوب های اخص سياسی و سرکوب های طبقاتی که جای خود دارد. اينکه برگزاری اول ماه مه يا 8 مارس يا روز معلم در يک سرمايه داری عقب مانده استبدادی مثل ايران ممنوع است يک چيز است. اما کارگر، زن، معلم و نويسنده ايرانی اين درد را چگونه فرياد کند که تحت عنوان "مجازات" شلاق ميخورد، مثل آن زمان که هويت مردم را خان و حاکم و لات محل تعيين ميکردند. مردم با فرياد ايران، ايران از يک طرف سوگ ايرانی را سر ميدهند که ميخواهند و خود را شهروندش ميدانند، و از طرف ديگر هويت دژخيمانی را که از گورتاريخ به آنها هجوم آورده اند، بيگانه اعلام کرده و آن را به چالش ميکشند.

درست است که بنا بر قاعده در استبداد ها بين ملت و حکومت فاصله ی بعيدو تقابل ايجاد ميشود، ولی با رژيم ولايت فقيه مساله از اين فراتر می رود. نعلين به واقع به چکمه بيگانه تبديل شده است و ايرانيان به راستی خود را زير يوغ اشغال احساس ميکنند. حتی اشغالگران آمريکايی و انگليسی و روسی و اسرائيلی که حق حاکميت مردم تحت استعمار را نقض می کنند، فرهنگ مردم را به اين شيوه سرکوب نکرده اند. استبداد فراگير سياسی با اشغال فرهنگی ترکيب شده و يکی از بدترين انواع اشغال را ايجاد کرده است.

اين اشغال بين ملت ايران و فلسطين شباهت هايی را بوجود آورده که شايد در نگاه اول قابل تشخيص نباشد. حالا اکثريت عظيمی از ايرانيان نسبت به رژيم ولايت فقيه همان موضعی را دارند که ملت فلسطين نسبت به دولت اسرائيل. هردو خاک، دارايی ها، حق حاکميت و هويت ملی خود را زير چکمه دولتی کاملا بيگانه با خود می بينند. وهردو با اعلام هويت خود به دولت متجاوز اعلام جنگ ميدهند.

مقاومت در برابر اشغال در همه جا به احساسات ملی دامن ميزند. دامن گرفتن اين احساسات طبيعتا با خود برخی خصوصيات انحرافي، از قبيل خودستايي، برتر شمردن خود و تحقير ديگران، نفرت از "بيگانگان" و چيزهای مشابه را نيز به همراه می آورد. اما همه اينها در رابطه با ملتی که مظلوم واقع شده و حق تعيين سرنوشت خود را طلب ميکند، فرعی است.

سوء استفاده دو طرف دارد

کارگزاران رژيم همه معترضان ايران را متهم ميکنند که به پيروی از راديو اسرائيل شعار "نه غزه، نه لبنان.." را سر داده اند و بر سرکوب ملت فلسطين توسط دولت اسرائيل صحه گذاشته اند. اما واقعيت اين است که بهترين وسيله برای توجيه سرکوب ملت فلسطين را خود به دولت اسرائيل داده اند. رژيم اسلامی سی سال است و هرسال بيش از سال پيش از سرکوب مردم فلسطين نان ميخورد، اما برای اسرائيل هم فرصت کم نظيری ايجاد کرده تا با توسل به همان شيوه ی رژيم، بساط خود را رنگين کرده و ستم بر فلسطينی ها را توجيه کند. راديو اسرائيل، راديو فردا و ايرانيانی که خود را در خدمت سياست دولتهای متبوع اين راديو قرار داده اند، از درد مردم ايران در چنگال رژيم به همان ترتيب استفاده ميکنند که رژيم ايران از درد مردم فلسطين در چنگال دولت اسرائيل. در حقيقت رژيم ايران در اين رابطه معلم اول و سرمشق است. همانطور که احمدی نژاد در برابر سوال خبرنگار ان بی سی در مورد قتل جنايتکارانه ندا، با وقاحتی تکان دهنده عکس شربينی را بلند ميکند، دولت اسرائيل نيز از افشای جنايات رژيم مدد ميگيرد تا روی جناياتش در غزه پرده بکشد. ظالمان حتی وقتی با هم در جنگ اند، يک ديگر را تقويت ميکنند، در حوزه ايدئولوژيک هميشه، و در صحنه سياست اغلب.

کج روی های ستمديدگان هم به شبيه است

شباهت رژيم های ايران و اسرائيل بيش از آن است که در بالا به آن اشاره شد. نقض حاکميت تمام يک ملت با توسل به آيات هزاره های قبل، تقسيم شهروندان و تبعيض بين آنها براساس هويت ملی و مذهبی و برقراری سيستم آپارتايد، آزار و اذيت روزمره که گاهی حتی منطق آن معلوم نيست و لحظه به لحظه زندگی مردم را دشوار ميکند،ايجاد انواع دستجات امنيتی و شبه نظامی که بطور روزمره عليه مردم عمليات انجام ميدهند، زندان ها و شکنجه گاه های مخفی که هيچکس را به آنها دسترسی نيست، به اسارت و گروگان بردن کودک و پير و جوان، به خاک و خون کشاندن هزاران جوان که برای حق مردم خود مبارزه ميکنند، توسل به اتم و اسلحه به منظور سلطه بر منطقه .. فقط چند نمونه از اين شباهت هاست. اين سياست ها البته مقاومت مردم تحت ستم آنها را دامن ميزند اما فشارهای سنگين چنين سياست هايی برمردم، زمينه انحرافات در جنبش مقاومت را نيز فراهم می آورد. متاسفانه کجروی های ستمديدگان هم به شبيه است.

فلسطينی ها گول احمدی نژاد را ميخورند و ايرانی ها گول سازگارا يا نوری زاده را. بسياری از فلسطينی ها از واقعيات مربوط به کودتای انتخاباتی اخيرو سرکوب های وحشيانه بعد از آن بی خبرند و واقعا دروغ های احمدی نژاد در مورد "دست خارجی" در قتل ندا و انتساب اين خيزش به انقلاب مخملی را باور ميکنند. بسياری از آنها هم از واقعيت کاملا اطلاع دارند، ولی نمی خواهند به روی خود بياورند. به همين ترتيب بخشی از جوانانی که از "عموسازگارا" و امثال اوخط ميگيرند نمی دانند اينها که هستند و با کدام انگيزه های سياسی بر جنبش مردم سوار ميشوند. برخی هم به خوبی اينها را می شناسند. همکاری نزديک سازگارا با کسی مثل پاتريک کلاسون (که تجسم دشمنی با ايران به عنوان يک کشور مستقل، دموکرات و قدرتمند خاورميانه، نه فقط با رژيم اسلامی ايران است و پيگيرانه از حمله نظامی به ايران دفاع کرده است) چيزی نيست که عده زيادی از آن بی اطلاع باشند. اما درست همانطور که آن فلسطينی و لبنانی طرفدار رژيم چشمش را بر قتل ندا ها و سهراب ها می بندد، اينجا هم کسانی گوششان را می گيرند و نمی خواهند حقيقت را ببينند و بشنوند.

بايد تاکيد کرد در اين مورد ميزان توهم و بی خبری در ميان جوانان ايرانی اساسا قابل مقايسه با فلسطينی ها نيست. اما در همان حدی که هست، چرا هست؟ زيرا بين حقيقت و مردم متوهم چه در اينجا، چه در فلسطين دولت های غاصب و ستمگری ايستاده اند و چنان عرصه را بر مردم زير سلطه خود تنگ کرده اند که به هرتخته نجاتی متوسل می شوند. ترس رقت بار خامنه ای از "ناتوی فرهنگی" و معنای اين اصطلاح در فرهنگ لغات ولايت فقيه مثال گويايی است. وقتی خامنه ای فرهنگ عرفی مردم ايران را درست معادل بمب های ناتو شمرده و ازپخش آهنگ هايده و مهستی از "منابع بيگانه" بيش از بمباران ايران با سلاح هسته ای وحشت دارد، آيا جای تعجب دارد که تعدادی از جوانان کم اطلاع تر ايران ناتو ومنابع بيگانه را همانطور معنا کنند که آن مادر عراقی "دموکراسی" را به عنوان لولوی آدمکش برای فرزند بی تابش؟

به عبارت ديگر از هر زاويه به صحنه سياست ايران نگاه کنيم مجرم اصلی يکی است: رژيم جمهوری اسلامی.

روز قدس، روز حق تعيين سرنوشت

آيا همه اينها شعار"نه غزه.." را توجيه ميکند؟ نه نمی کند. نه به لحاظ اصولي، نه بنا بر ملاحظات استراتژيک و نه به خاطر مصالح تاکتيک. به لحاظ اصولي، زيرا يک نيروی دمکرات مطلقا با هيچ بهانه ای نمی تواند جنايتی به بزرگی و طول جنايت درفلسطين را را بپذيرد يا به آن بی اعتنا بماند. چنين کاری از جنس انکار هولوکاست توسط احمدی نژاد و به همان اندازه نشان دهنده فرومايگی و بی اعتنايی به حقوق انسانی است.

به لحاظ استراتژيک، زيرا نمی توان با متحدان مرتجع و تن دادن به سياست های ضد انسانی آنها به دمکراسی دست يافت. اين را در کودتای رضا شاه تجربه کرديم، در ضدانقلاب خمينی هم تجربه کرديم.ايرانی که نبايد ده بار ازيک سوراخ گزيده شود.

به لحاظ تاکتيک، زيرابايد رياکاری رژيم در استفاده ابزاری از فلسطين را به نمايش گذاشت و اين آخرين حربه را ازدستش گرفت. نه فقط برای خلع سلاح رژيم در سياست خارجی که به جای خود اهميت دارد، بلکه در سياست داخلی کشور نيز مهم است که آخرين پايه های رژيم را، که اغلب مطلعين حدود ده درصد تخمين ميزنند، تا آنجا که ممکن است فروپاشانيد. برخی از نيروهای پايه رژيم هنوز به "مبارزه ضدامپرياليستی" و "ضد صهيونيستی" رژيم توهم دارند. حتی اگراين توهم در بسيج نيروی حامی سرکوبگران نقش بزرگی نداشته باشد، "بهانه" سرکوب که هست. هم آن توهم را بايد فروريخت و هم اين بهانه را بايد گرفت. اين امر برای فلج کردن دستگاه سرکوب اهميت دارد.

بعلاوه بايد توجه داشته باشيم که يک بخش محوری از نيروی مبارزه با رژيم، يعنی مردم زحمتکش همان بخشی است که بدنه اصلی دفاع در مقابل تجاوز عراق را تشکيل داد، تجاوزی که در سراسر ايران نه فقط صدام بلکه همه نيروهای استعمارگر منطقه ازجمله اسرائيل را مسوول آن ميدانستند. اگر به آرايش جنگی مناسب و قدرتمند در برابر رژيم فکر ميکنيم، که در مصاف با رژيم تا دندان مسلحی مثل رژيم اسلامی ايران بايد اين کار را بکنيم، آنوقت بايد توجه داشته باشيم که معمولا زحمتکشان و ستمديدگان با مظلومان و ستمديدگان جهان احساس پيوند دارند نا با ستمگران. صدای کارگر سنديکای واحد در جريان سرکوب وحشيانه را از ياد نبريم که زير فشار سهمگين ستم رژيم بغض اش ترکيد و در حاليکه ميگريست گفت: " مگر اين جا فلسطين است. مگر ما حقوقی نداريم.اين ها از سربازان اسرائيلی بدتر کردند. ببخشيد سينه ام گرفته. من ناسلامتی معلول جنگی ام. شيميايی جنگی ام..."

روزقدس اين صدا نيز شنيده ميشد. و نيروهای سياسی هرچه مستقل تر دموکرات تر بودند، بيشتر به بازتاب آن تمايل نشان دادند. اين صدای حق تعيين سرنوشت مردم ايران است و همين است که رژيم را وحشت زده کرده است. آنچه احمد توکلی در نامه خود ازموسوی و خاتمی ميخواست تاکيد بردفاع از حق فلسطين نيست، برائت از فريادهای مردم عليه غصب حکومت توسط ولايت فقيه و ادعای حق حاکميت خودشان است.

اما همانطورکه رهبران اصلاح طلب هم خودشان بارها گفته اند برائت آنها از مردم مساله را حل نميکند. "مساله" ديگر "خانوادگی" حل نمی شود. رژيم ميتواند "وحدت" خود را از طريق سرکوب بخشی از رهبران اصلاح طلب و جلب توافق و يا وادار کردن تعدادی ديگر به تسليم فراهم کند. اما اين وحدت نيست، "انزوا"يی هولناک در محاصره سرنيزه های خودشان است. انزوايی که رژيم های اشغالگر معمولا در آخرين مرحله اشغال و آغاز فروپاشی کامل شان تجربه ميکنند.  7 مهر 1388  

*********************************

 [1]نامه احمد توکلی به خاتمی و موسوی

http://alef.ir/1388/content/view/53832
پاسخ عليرضا بهشتی به نامه توکلی

http://parlemannews.ir/?n=3839
واکنش محمد رضا خاتمی به نامه در گفتگو با اعتماد

http://parlemannews.ir/index.aspx?n=3938
[2]
http://www.radiofarda.com/content/F7_ViewPoints_2806_Quds_day/1830385.html
[3]
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20060129134521.html