چشم توفان

کودتا، ولايت بی اعتبار و طنز زيبای تاريخ در رابطه با "امت هميشه در صحنه"

سوسن آرام

 

مقامات رژيم "حوادث" مربوط به انتخابات را "فتنه" ای می خوانند که برپايه "القای تقلب" در انتخابات برپا شد. ظاهرا برای رفع "القای تقلب" است که خامنه ای در يک سخنرانی بعد از سخنرانی ديگر بر 24 ميليون رای احمدی نژاد تاکيد کرده است و اکنون هم درحال رسميت دادن به اين امر هستند که "القای تقلب" يعنی اعتراض به تقلب در انتخابات جرم سياسی است و گروهی هم برای دستگيری مقامات معترض بويژه آقايان موسوی و کروبی فشار می آورند.

اما همه اينها ظاهر قضيه است. منظور از"فتنه" چيزی ديگری است و در ورای حمله به نامزدهای سرکوب شده که ممکن است به دستگيری بيانجامد يا سازش پروژه ديگری سازمان داده ميشود.

واقعيت اين است که جرم اصلی "آقايان" تقلب در انتخابات نيست، کودتاست. اين به آن معنا نيست که تقلب در انتخابات صورت نگرفته و آرا ساختگی نيست، بلکه به اين معناست که تقلب در آرا جرم کوچک تر رژيم است و در انتخابات اخير رژيم مرتکب جرم بزرگ تری شده، يعنی کودتا کرده است. اين مساله اگر در روزهای اول و همزمان با اعتراضات توده ای عليه تقلب در انتخابات خيلی آشکار نبود، با گذشت زمان بيش از پيش خود را به نمايش گذارده است. همينکه جواد لاريجانی اخيرا نامزدهای سرکوب شده را متهم به کودتا کرد خود نشان ميدهد که رژيمی ها ميدانند اکنون اتهام عمده آنها کودتاست نه فقط تقلب. فراافکنی خود نوعی اعتراف است.

تقلب انتخاباتی چيزی است که مثلا در انتخابات پاکستان يا افغانستان صورت گرفت. هرچند در اين دو کشور، بويژه در پاکستان، آنقدر "انصاف" بود که همه رقبای انتخاباتی تا حدودی از حق تقلب برخوردار بودند – اگرچه نه بطور مساوی. تقلب انتخاباتی چيزی است که رژيم ايران عليرغم ابزار قانون اساسی که مردم ايران را بی حق ميکند و شورای نگهبان و بقيه قضايا، بازهم در مقابل تدبير مردم کم آورده و پی در پی در انتخابات ها ازآن استفاده کرده است.

اما آنچه در انتخابات رياست جمهوری دهم صورت گرفت فقط دستکاری در آرا و تقلب نبود. نيروی کوچک اما مسلط بر دستگاه حکومتی در جريان اين انتخابات وسايل ارتباطی را قطع کرده با ارسال نيرو به حوزه ها، با اتکاء به نيروی نظامی صندوق ها را تصرف کرد، از ناظران خلع يد نمود، به دفتر موسوی حمله کرد، برخی از کارکنان انتخاباتی رقبا را همان شب يا روز بعد دستگير کرد، و طی زمانی که شمارش آراء ممکن نبود اعدادی را به عنوان نتيجه انتخابات اعلام نمود. به عبارت ديگر رژيم بطورناگهانی روندهای قانونی مورد قبول خودش را با اتکاء به نيروی نظامی متوقف کرد تا با اعلام احمدی نژاد به عنوان رئيس جمهور - صرفنظر از اينکه چقدر رای آورده است- اراده خود برای اجرای برنامه ها، استراتژی و تاکتيک مورد نظر خود با زوراعمال کند. آنگاه با اعلام فوری و بدون فوت وقت اين اراده از زبان ولايت فقيه از نامزدها و همگان خواستند که به اين اراده تسليم شوند. اين شيوه کلاسيک کودتاست.

جالب اين است که اکنون تريبون داران رژيم برای سازش با نامزدها و شخصيت های معترض دو شرط گذاشته اند: يک، پذيرش "قانون" و دوم تبعيت از ولايت فقيه. اولی يعنی تسليم به کودتا بدون چون و چرا و دومی يعنی اعلام تبعيت از ولايت فقيهی که بر اراده نظامی متکی است.اينها همان شروط روز اول کودتاست. جناح های تندرو تر رسما و علنا ميگويند اعتراض نامزدها به روند انتخابات "غيرقانونی" بوده و "سرپيچی" به شمار می آيد وبايد به خاطر آن تحت تعقيب قرار گيرند.اينجا صحبت از دو قانون است. قبل و بعد از کودتا. در اولی ولايت فقيه متکی بر قانونی التقاطی بود که جناح های سياسی و روحانی در حکومت بر سر آن توافق کرده بودند، در دومی ولايت فقيه متکی بر اراده نظامی است و حتی نتيجه انتخابات را هم با حکم حکومتی متکی بر اين اراده تعيين ميکند.

اتهام "غيرقانونی" بودن اعتراض و "سرپيچی" که کودتاگران به معترضان ميزنند آدم را به ياد دادگاه مصدق می اندازد که دادستان نظامی او را متهم ميکرد از پذيرش فرمان شاه مبنی بر عزل او از نخست وزيری سرپيچی کرده است و هرچه او توضيح ميداد که "قبل" از سرپيچی او شاه يک کودتا عليه او صورت داده بود، البته به خرج دادگاه نظامی نمی رفت. غرض مقايسه نامزدهای کنونی با مصدق نيست، اما بی شک بين اقدامات کودتاچيان اخير و کودتا چيان آن زمان شباهت زياد است.

اين مساله که خود رژيم، کودتا را انکار ميکند امری طبيعی است، ولی متاسفانه برخی از نيروها و افراد در اپوزيسيون دمکرات و چپ رژيم هم وقوع کودتا را انکار يا کم رنگ می کنند. استدلال آنها عمدتا مبتنی است بر اينکه رژيم هميشه تقلب ميکرد و اساسا انتخابات های رژيم از پايه عليه رای مردم سازمان يافته است و بنابراين اگر انتخابات کنونی را کودتا بدانيم بايد همه انتخابات های رژيم را کودتا بخوانيم.اين استدلال درست نيست، زيرا با تکيه بر برخی از حقايق، به وقايع جاری بی اعتنا ميماند و از اين طريق تحولات مهمی را که بوقوع پيوسته و بر روش مبارزات در جنبش آزاديخواهی تاثير ميگذارد ناديده ميگيرد و در راس آنها دو تحول مهم:

*ازدست رفتن مشروعيت اسلامی رژيم علاوه بر مشروعيت مدنی و ترک های عظيم و غيرقابل جبران حاصل از آن.

* آزاد شدن ميراث های مردمی انقلاب 57 از اسارت رژيم و تحول در جنبش آزاديخواهی.

در مورد اولی به اندازه کافی بحث شده است. در اينجا به دومی می پردازم.

 

باز گشت "امت" بلوغ يافته به صحنه

نه کودتا و نه خيزش مردم عليه آن رعدی در آسمان بی ابر نبود. مقامات رژيم خود ميگويند بيش از يک سال بود "رصد" ميکردند و بر "تحول در تهديدها" به "بصيرت" دست يافته و متناسب با آن تحول در ساختار و عملکرد سپاه و بسيج را در دستور گذاشته بودند. در اين زمينه سخنان تيمسار جعفری فرمانده سپاه در مراسم تعويض مقامات اين نيرو آخرين نمونه از اين دست اعترافات است. او گفت تحولات اخير در سپاه و بسيج دوسال بود که پيگيری ميشد و تشکيل 31 سپاه استانی در همين راستا صورت گرفت و حالا ميتوانند با فعال کردن آن "در هر محله" حضور داشته و "امنيت" آن را برعهده بگيرند و در رابطه با"همه اقشار، همه‌ موضوعات‌ و همه‌ زمينه‌ها و ابعاد سياسي، امنيتي، فرهنگي، اجتماعي، و اقتصادى" نقش بازی کنند.*

تحول در وضعيت که جعفری از آن با عنوان "تهديدات دهه چهارم انقلاب" ياد ميکند، چيزی نيست جز تحول در روحيه مردم که کشف آن چندان به "رصد" نياز نداشت. پروژه اصلاحات شکست خورده بود و اصلاح طلبان بواقع به "اسيران خانگی" دستگاه حاکم تبديل شده بودند و در زندان شيشه ای خود تاحدی که رژيم اجازه ميداد اجازه حرکت داشتند و هروقت هم دستگاه اراده ميکرد اين اجازه را محدود يا کلا لغو ميکرد. حتی بيم آن ميرفت در شرايط خاص آنها را يک راست به مسلخ ببرند.

اصلاح طلبان و نيروهای منتقد ديگر درون رژيم هم با تاکتيک خود به اين وضعيت رضا داده بودند. خود آقای عليرضا بهشتی بيش از يکبار تاييد کردالبته به زبان زرگری در سياست رايج - که در عصر روز انتخابات در ستاد آقای موسوی دريافتند که اراده حاکم آنها را بازی داده و قرار نيست به بازی گرفته شوند و آنها هم به اين امر تا آن حد تسليم شدند که رفتند و چند ساعتی خوابيدند، بعد هم به فکر اين بودند که فقط به منظور کنترل اوضاع و جلوگيری از خونريزی و خسارت يعنی در واقع برای کنترل حرکات مردم به خيابان بيايند که با سيل حرکت مردم روبرو شدند که آنها را با خود ميبرد.

در مجموع مردم با سرخوردگی از اصلاحات به ناگزير به مسير مقابله با نظام گام می گذاشتند و همين بود که رژيم را نگران کرده و با متحول کردن دستگاه سرکوب کوشش ميکرد خود را برای مقابله با ناآرامی ها آماده کند.

کودتا آنهم در ميانه نقشه ابلهانه انتخاباتی که مردم ناآرام و بی تاب شده را آماده خيزش کرده بود، آنچه را که از آن ميترسيدند و خود را برای آن آماده ميکردند نزديک تر کرد و شعله تحول سريع انقلابی را در روحيه و رفتار مردم گيراند. نحوه سرکوب حتی از نقشه انتخاباتی هم ابلهانه تربود و به گسترش شعله کمک کرد. ترديدی نيست که اين نحوه سرکوب از سر دستپاچگی بود. رژيم حتی اگر تانک ها را به ميدان آورده و مستقيم به معترضان شليک ميکرد در رشد آگاهی مردم و تحول انقلابی اوضاع آن اثر را نداشت که گروه گروه جوانان معمولی را در سوله های کهريزک روی هم ريخته و به دست اوباش حکومتی بدهد که به آنها تجاوز کنند. سرکوب هم قواعدی دارد. کدام رژيم توده مردم را به شاهدان جمعی کثيف ترين اعمال رذل ترين ماموران خود در تاريک ترين زوايای مخوف ترين سياه چال های مخفی خود تبديل ميکند وبعد هم به انکار آن می پردازد و مثل آن سلطانی که لخت روی صحنه راه ميرفت تصور ميکند که ميتواند با انکارآنچه مردم خود شاهد آن بوده و هستند، عورت خود را بپوشاند. رژيم در جريان اين سرکوب با مردم درست مثل "قبيله دشمن" رفتار کرد. مثل "توتسی ها" که به جان "هوتو" ها افتاده بودن. اين کارها را کنتراهای نيکاراگوا برای بی ثبات کردن نظم حاکم ميکردند. [حالا که رژيم سعی ميکند به برنامه سرکوب خود سامان بدهد خوب است به اين نکته توجه داشته باشيم.]

يک تقلب خوب سازمان يافته حتما مردم را نااميد و خشمگين ميکرد اما به احتمال قوی نمی توانست آن تاثير انقلابی را در آگاهی و روحيه مردم داشته باشد که کودتا و سرکوبی که با اين همه ناشی گری سازمان يافته بود. اين کودتا در واقع "انقلاب" را از زندان رژيم رها کرده و به بازسازی پيوند نسل های جديد با ميراث های مثبت انقلاب کمک نمود. اين ميراث ها به مدت سی سال از همه طرف آماج حمله قرار گرفته بودند. بيش و پيش از همه توسط خود رژيم که با سوء استفاده و استفاده ابزاری و ارتجاعی از اين ميراث ها هرچه را که به انقلاب منتسب بود در چشم مردم خوار ميکرد. بعد توسط آن بخش از نيروهای اپوزيسيون رژيم که بطور سنتی و کلاسيک از انقلاب بيزار بودند وبالاخره توسط بمباران نظری اصلاح طلبان. اين دو دسته درست مثل خود رژيم انقلاب را با اعمال خشونت، انحصار طلبي، عدم تحمل مخالف و گريز از تکثر، اعمال زور توسط اقليت پيروز بر مردم، مخالفت با آزادی ها و بی اعتنايی به حقوق مدني، سياست های تحريک آميز خارجی و خلاصه هرچيز بد و منفور در سياست معادل قرار ميدادند. اين تعريف از انقلاب که نقطه به نقطه آن غلط و حتی بی ربط است با پافشاری رژيم بر تعريف خود و سياست هايش در پوشش انقلاب تقويت ميشد.

حالا مردم به ضرورت به خيابان ها برگشته اند و اصرار دارند در خيابان بمانند. حالا ديگرآن اپوزيسيونی هم که سی سال به رساله نويسي، سخنراني، طنزپردازی و کشيدن کاريکاتور عليه انقلاب مشغول بود فهميده و اصرار دارد مردم را در خيابان نگه دارند، و اين طنز زيبای تاريخ را بنگريد: رژيمی که سی سال "امت هميشه در صحنه" را به مهم ترين ابزار خود برای سلب حق از مردم و بيرون راندن آنها از حکومت تبديل کرده بود از هيچ چيز به اندازه فراخواندن "امت به صحنه" وحشت ندارد. "امت" به صحنه بازگشته است اما نه به صورت رعيتی گوسفند وار و تابع چوب شبان بلکه به صورت شهروندانی بالغ و آگاه به حقوق خود که با فريادهای مرگ بر ديکتاتور مستقيما مذموم ترين بخش قانون اساسی جمهوری اسلامي، پديده "شبان و گوسفند"، اين صيغه ناشايست "ولايت" را نشان گرفته اند. انبوهی ميليونی مردم نشان داده اند ديگر "ولايت" را نمی پذيرند و تلاش ميکنند با دست زدن به اقدام مستقيم اراده خود را به نمايش بگذارند. اين برجسته ترين مشخصه يک وضعيت انقلابی است که مستقيما در مقابله با کودتا پا گرفته است.

"جنگ نرم"برای بازسازی اعتبار ولايت:از"استدلال" های سردار سپهی تا "علاقه"آن پدر متجاوز اتريشی
رژيمی ها بازسازی "اقتدار ولايت"و اشائه"ولايت پذيری"را به اولويت خود تبديل کرده اند. اين خود بهترين نشانه آن است که همان يک نفس انقلابی مردم که به اوضاع دميد کمر ولايت را شکست.مضحک اينکه بخش اعظم تدابير "نرم" رژيم برای "ولايت پذير کردن"معترضان عليه هدف خود عمل ميکند. ازجمله:

يک:کيش شخصيت،تعريف و تمجيد، تملق و چاپلوسي، چاپ "تمثال مبارک" اززمانی که از بطن مادر تشريف فرما شد تا حالا که پای گور است، روحيه رزمی "حضرت والا" در تصاوير"جبهه ای"، روحيه بزمی "حضرت والا" درصدای مبارک وقتی که شعر حافظ ميخواند، پخش وصيت نامه مقدس، توليد انبوه در زمينه اهميت و الوهيت مقام ولايت، نفس نجات بخش او، نقش تاريخ ساز او، علم لدنی او، معصوم و غيرقابل انتقاد بودن او.

دو:اعلام بندگی و خاکساری به آستان خامنه ای توسط سران و کارگزاران کودتا از يک طرف و مشروط کردن سازش با جناح اسير به ابراز وفاداری و سرسپردگی به آستان ولايت از طرف ديگر.

سه:فلسفه بافی های ظاهرا "سياسی" و "معقول"که برخی از آنها واقعا بر استدلال های بندتنبانی استوار است.از جمله اين کشف محيرالعقول که در هيچ جای جهان چيزی مثل ولايت فقيه وجود ندارد![افتخار به عيب بی همتا؟] يا اينکه ولايت فقيه مايه وحدت است [وحدت چه کساني؟ دشمنان ملت با هم؟]، يا اينکه ولايت فقيه عامل استقلال و مانع تجزيه کشور است. در اين زمينه اخيراعلی لاريجانی در يک سخنرانی در قم اين استدلال ها را به گمان خود از قالب ايدئولوژيک خارج کرد تا مثلا ملی گرا ها را هم مجاب کند و گفت: "حتی اگر نگاه ما ملی باشد رکن ولايت فقيه است که ميتواند استقلال کشور را حفظ کند و حتی پيروزی در هشت سال دفاع مقدس، دستيابی به انرژی هسته ای را مديون ولايت فقيه هستيم."**

با اين نوع استدلال بود که سردار سپه را برکشيدند تا به دستاوردهای انقلاب مشروطيت تير خلاص بزند.در طول تاريخ مدرن ايران، مستبدان و استبداد پروران برای دفاع از ديکتاتوری مداوما به اين فلسفه متوسل شده اند که مردم ما هنوز برای دست يافتن به دمکراسی به سن بلوغ نرسيده اند و بدون يک دست قوي، بدون يک ديکتاتور، کشور تجزيه و به ايرانستان تبديل خواهد شد.

و تلخ اينکه مثل همه دروغ های بزرگ، اين دروغ هم دورهسته کوچکی از حقيقت پرورانده شده است. ديکتاتورها همه عوامل همبستگی ملی و مردمي، همه آجرهای لازم برای برآوردن بنای دمکراسی را ويران و نابود ميکنند، به گرايش گريز از تمرکز لازم برای وحدت دامن ميزنند، ميل توسل به نيرويی زورمندتر از زور حاکم را تقويت ميکنند و کار را به جايی ميرسانند که وقتی خود به زباله دان تاريخ می پيوندند، اگر نيروهای دمکراتيک و مردمی با تلاش و آگاهی فوق العاده دست به کار نشوند، در خلاء موجود همه عوامل منفی به سرعت رشد می کنند و طبيعی است که قدرت های خارجی هم بيکار نمی نشينند و منافع خود را پيش می برند. و بايد تاکيد کرد رژيم اسلامی ايران در اين زمينه گوی سبقت را از همه ديکتاتورهای قبل ربوده است. به راستی ولايت فقيه اگر در يک مسابقه مستحق مدال طلا باشد، آن "دوی استقامت" برای از بين بردن مبانی استقلال،وحدت، دمکراسي، سربلندی و پيشرفت مردم ايران است. و اگر ايران و ايرانی يک شانس داشته باشد که بتواند خود را از زير بار اين سيل ويرانگر برهاند ارتقاء همين جنبش ضد ولايت فقيه موجود به جنبشی عميقا دمکراتيک، توده ای و انقلابی برای برپايی حکومت مردم است تا بتواند فضولات انبوه شده اين نظام را جارو کند.

در مجموع اين تدابير به جای بازسازی "اقتدار" خامنه ای ، مقام ولايت رابه مصداق واقعی کلمه "طاغوت" تبديل کرده است تاجايی که ديگر حتی مثل سال 57 ضرورتی ندارد مردم با فرياد "مرگ بر شاه" حاکم مستبد را خطاب قرار دهند، حالا ديگر کافی است مردم در تظاهرات خود فرياد بزنند "مرگ بر تو" تا مستقيما قلب "طاغوت زمان" و مقام ولايت را هدف بگيرند.

در کنار اين "طاغوت" بازی ها، تلاش رژيم برای حبس کردن مردم ايران و جدا کردن آنها از تمدن و فرهنگ جهان تاجايی که حتی علوم انسانی هم به دستور خامنه ای در ليست "منکرات" قرار گرفته و خرافات جانشين آن شده است، اجزای ثابت "جنگ نرم" رژيم را برای بازسازی اعتبار ولايت تشکيل ميدهد. مقام ولايت با اين دو فقره "تدبير" به آن پدر اتريشی شباهت پيدا کرده است که از فرط "علاقه" به دخترش او را در زيرزمين خانه حبس کرده و به او تجاوز ميکرد.

 

چشم توفان و "جنگ سخت" رژيم با مردم

مقامات رژيم خود بهتر ميدانند که اين "جنگ نرم" راه به جايی نمی برد و جزء به جزء پروژه جنگ نرم آنها آتش خشم مردم را دامن ميزند. آنها ميدانند به ميدان "جنگ سخت" با مردم گذاشته اند و خود را برای مقابله با توفان های بزرگ آماده ميکنند.

آنها ميدانند و در رصدهای دوساله "بصيرت" يافته، و "حوادث" انتخاباتی بيش از پيش آنها را متقاعد کرده که چشم توفان در پائين، در قلب نارضايی و ناآرامی مردم است و در اين زمينه از اصلاح طلبان و نامزدهای سرکوب شده کارزيادی بر نمی آيد.

به همين جهت برای تصميم گيری در مورد آنهااين پا و آن پا ميکنند. عده ای يک سره کردن کار و دستگيری موسوی و کروبی و غيرقانونی کردن همه احزاب و نهادهايی را که کاملا سرسپرده و وابسته نيستند برای آرايش جنگی خود عليه مردم مثبت ميدانند، و عده ای پروژه سازش را پيشنهاد ميکنند چون يا اصلاح طلبان را ابزار مهارکننده برای روزهای دشوار ارزيابی ميکنند يا به فکر سرکوب مرحله ای هستند.

اين حرکت پاندولی در مورد اصلاح طلبان يا لااقل بسياری از آنها هم صادق است که از يک طرف وحشت دارند يک سره از "خيابان" ببرند، زيرا ميدانند بدون نيروی خيابان سرشان را زير آب خواهند کرد. ازطرف ديگر کيلوکيلو عليه انقلاب نظريه صادر ميکنند، آنهم در حالی که حرکت پوينده مردم در خيابان تداوم داردو به اصلاح طلبان هم حيات مجددی داده است و خود آنها نگرانند که مبادا با فروکش کردن حرکات پائين زمينه محو آنها فراهم شود و از اين رو حتی به اکسيون و اکسيونيسم جايگاهی غيرواقعی در مسير حرکت انقلابی داده اند.

اين مساله ای است که بايد جداگانه به آن پرداخت اما عليرغم اهميت مبحث انقلاب و اصلاح، فعلا برای جنبش آزاديخواهی ايران، همانطور که برای خود رژيم، اصلاح طلبی تهديد اصلی به شمار نمی رود. مبارزه به مدار ديگری ارتقاء يافته است. اين را مقامات رژيم خوب ميدانند و با رديف کردن سخنرانی ها فقط صورت خود رابا سيلی سرخ ميکنند و ظاهر مناسبی برای نگرانی های باطنی شان فراهم می آورند. وقتی ميگويند "فتنه" به توفانی که وزيدن گرفته فکر ميکنند، وقتی بر سر چگونگی برخورد با رهبران اصلاح طلب مرافعه ميکنند فقط به فکر آرايش صحنه بيرون هستند، و وقتی ميگويند "جنگ نرم" برای جنگ سختی که با مردم در پيش دارند تدارک می بينند. جنگی از آن نوع که "سردار سرلشگر" تعريف کرد:"در همه محلات"، با"همه اقشار"، در رابطه با "همه‌ موضوعات‌ و همه‌ زمينه‌ها و ابعاد سياسي، امنيتي، فرهنگى". همين تعريف به تنهايی نشان ميدهد "دشمن"در استراتژی حکومت خود مردم هستند. جنگ سخت مردم و حکومت شروع شده است.