مصاحبه نشریه آرش با یوسف آبخون درباره جنبش کارگری !
سئوالات : 1- به نظر شما سطح «آگاهیِ طبقاتی»ی کارگران ایران در چه مرحلهایست؟ 2- در این مرحله از جنبش طبقه کارگر ایران، پیشنهادهای عملی و ملموس شما برای تشکلیابی این طبقه چیست؟ 3- آیا در این مرحله از جنبش کارگری ایران، میتوان سخنی از گرایش های محتلف به میان آورد؟ 4- اصولاٌ در مبارزهی صنفیِ اتحادیهها و سندیکاهای کارگری ایران، مسئله «آگاهی طبقاتی» چه مقدار نقش بازی میکند؟ 5- ارتباط ساختار قدرت سیاسیِ سرمایهداری مذهبی در ایران را با روشهای مبارزاتی طبقه کارگر، چگونه ارزیابی میکنید؟ 6- به نظر شما در شرایط امروز قدرت سیاسی حاکم بر ایران، مبارزه برای افزایش دستمزد میتواند به تشکل یابی کارگران و جنبشهای اجتماعی دیگر کمک کند؟ یا مبارزه برای حق تشکل؟ 7- در کشوری که کارکنان واحدهای اقتصادی کوچک بخش اعظم نیروی کار را تشکیل می دهند و غالباً از شمول قانون کار خارج هستند ، مبارزه برای افزایش دستمزد و ایجاد تشکل های کارگری مستقل ، از چه راه هایی باید پیش برود؟ 8- آیا تعیین حداقل دستمزد بدون وجود تشکل های مستقل کارگری می تواند معنایی داشته باشد؟ 9- نظرتان راجع به بحثی که میان عده ای از فعالان کارگری در باره رابطه اتحادیه های کارگری و مبارزه علیه سرمایه داری ( یا کار مزدی) مطرح است ، چیست؟ 10 – رابطه فعالان چپِ داخل و خارج کشور و جنبش کارگری ایران را در حال حاضر، چگونه ارزیابی می کنید؟ 11 – رابطه جنبش کارگری با جنبش های اجتماعی دیگر را چگونه ارزیابی می کنید؟ و چه پیشنهاداتی برای تقویت روابط آنها دارید؟ 12- درک شما از مقولهی «استقلالِ جنبش و تشکلهای کارگری ایران» از دولت، احزاب و نهادهای سرمایهداری چیست؟ و به نظر شما جنبش کارگری ایران تا کجا و چگونه و در چه ابعاد و ساختاری میتواند روی حمایتهای بینالمللی حساب کند؟
سایتِ آرشیوِ آرش: www.arashmag.com
با سلام به خوانندگان گرامی نشریه آرش و با سپاس از شما که این شماره نشریه آرش را به مسائل جنبش کارگری اختصاص داده اید. با ابراز تاسف از این که نشریات ایرانی، چه آن ها که خود را طرفدار طبقه کارگر می دانند و چه آن ها که نمی دانند، کم تر به این مسائل می پردازنند. در حالی که هر تحولی در کشور ما، به تحولات در این طبقه، یعنی پرشمارترین مردم ما بستگی دارد. - به نظر شما سطح «آگاهیِ طبقاتی»ی کارگران ایران در چه مرحله ایست؟ به نظرمن برای پاسخ به این سئوال ابتدا باید روشن کنیم که منظور از " آگاهی طبقاتی" چه هست تا بتوانیم به این سئوال پاسخ بدهیم که کارگران ایران در چه مرحله ای ازآن قرار دارند. چرا که در این مورد برداشت واحدی وجود ندارد و حتی می توان گفت در چپ ما برداشت نادرستی از آن وجود دارد. به این ترتیب که آگاهی طبقاتی کارگران با آگاهی سوسیالیستی ویا انقلابی ( آن هم با برد اشت های گوناگونی که از این سوسیالیسم و یا انقلاب کارگری در ذهن آن ها وجود دارد) یکی گرفته می شود. همراه با این درک نادرست تر از گفته های لنین که این آگاهی درمیان آن ها به عنوان انقلابیون (حرفه ای ) وجود دارد که باید آن را از( بیرون) به ( درون) طبقه کارگر ببرند. نتیجه عملی این درک این است که خود طبقه و آگاهی اش( وبه قول مارکس آن طور که هست ونه آن طور که ما می خواهیم) که معمولا تا شرائط انقلابی در جامعه، انقلابی ویا سوسیالیستی نیست، نه تنها در معادلات آن ها حذف می شود بلکه حتی مبارزه و آگاهی این طبقه مثلا تا زمانی که در چارچوب نظام سرمایه داری صورت می گیرد، تحقیر و گاهی حتی انحراف(معلوم نیست از چه هدفی!) تلقی می شود. بنا براین در این برداشت، آگاهی خود طبقه کارگر درهر مرحله ای و حتی سوسیالیستی که هم باشد، آگاهی طبقاتی محسوب نمی شود. مگر آن که آگاهی طبقه با آگاهی های آن ها یکسان گرفته شود. این گسست دردرک آگاهی خود طبقه و آگاهی سوسیالیستی که گویا ( با برداشت نادرست از گفته های لنین در چه باید کرد) بی ارتباط از طبقه شکل گرفته ویا به وجود می آید، نتایج منفی زیان باری برای جنبش کارگری داشته است. درحالی که منظور لنین این بود که سوسیالیسم مارکسی ویا کارگری حاصل روند فکری خاصی بوده که تئوریسین آن یعنی مارکس کارگر نبوده است. نه آن که او تئوری خود را بی ارتباط به مبارزه و آگاهی این طبقه شکل داده است. در حالی که برعکس واقعیت این است، که مارکس به این دلیل سوسیالیسم خود را کارگری نامید که دربرابر سایر مکاتب سوسیالیستی و کمونیستی آن زمان، اولین سوسیالیسمی بود که در پیوند با نتایج مباررزه ( روزمره، اقتصادی ویا اتحادیه ای ) وآگاهی این طبقه و با تکیه و تاکید بر آن به وجود آمد . با این حال می توان گفت که گسست جنبش چپ ازجنبش کارگری( ویا اتحادیه ای)، که سابقه ای طولانی داشته و تنها به چپ ما محدود نیست و به ویژه پس از لنین، ریشه در همین درک نادرست از گفته های او دارد. شاید تاکید برا این نکته دراین جا لازم باشد گه منظوراز آگاهی طبقاتی هم، آگاهی فرد کارگر نیست. کارگر از نظر فردی تفاوتی با دیگر مردم جامعه و یا طبقات تحت ستم ماقبل خود ندارد و ممکن است کارگران مانند سایرگروههای مردم افکاری ارتجاعی ویا مترقی داشته باشند. این تاکید، به آگاهی های رنگارنگ سوسیالیستی و یا کمونیستی قبل ویا بعد از مارکس هم مربوط است. چنان چه اکثر نمایندگان افکار سوسیالیستی و کمونیستی قبل از مارکس، کارگر بودند. ولی کارگر بودن آن ها مانع از آن نشد که مارکس در فصل سوم مانیفست، سوسیالیسم و کمونیسم آن ها را ارتجاعی ننامد. مثلا وایتلینگ که به پدر کمونیسم آلمان معروف است، خیاط بود و پردون فرانسوی که به پدر آنارشیسم معروف است چاپچی بود ویا ارنست هارنی که به پدر سوسیالیسم کارگری انگلیس معروف است وبه قول دریپر قبل از مارکس به سوسیالیسم کارگری رسیده بود. ولی مارکس سوسیالیسم و کمونیسم آن ها را به این دلیل تخیلی وگاه همین طور ارتجاعی می دانست که به حرکت و آکاهی خود طبقه کارگرمتکی نبودند و مبارزات روزمره اقتصادی و اتحادیه ای کارگران را سازشکارانه و ارتجاعی می دانستند و آن را تحقیر می کردند. درحالی که مارکس این مبارزات را در جوهرخود انقلابی و مکتب مبارزه برای کمونیسم می دانست. این مساله به آگاهی طبقاتی حاصل از این مبارزه طبقه کارگر هم که به قول مارکس به واسطه مجموعه شرائط زندگی و اجتماعی اش انقلابی است نیز برمی گردد. این که چرا مارکس مبارزه روزمره کارگران برای دست مزد را در جوهر خود انقلابی می داند و یا این طبقه را به واسطه مجموعه شرائط کاروزندگی اش انقلابی می داند، به درکی مربوط است که مارکس از مفهوم عینی پرولتاریا در فصل اول مانیفست به دست می دهد و سوسیلیسم کارگری خود را نیز بر اساس این درک بنا کرده است. محورهای این مفهوم به شرح زیر است؛ یک- همان طور که مارکس در اولین جمله از دفتر های دست نوشته های فلسفی و اقتصادی خود در پاریس پس از آشنائی با اتحادیه ها و انجمن های کارگری در سال 1843) نوشت، کارگران برای زنده ماندن خود ناگزیر به مبارزه هستند در حالی که طبقات دیگر، برده ویا رعیت، نبودند. دو- این مبارزه برای زنده ماندن با مبارزه هر روزه بر سر دست مزد صورت می گیرد. چرا که کارگران برای زنده ماندن خود چیزی جز فروش نیروی کارشان در اختیار ندارند. دست مزدی که سرمایه داران ویا صاحبان وسائل تولید برای زندگی، همان طور که هر روزه می بینیم وهمان طور که مارکس در سرمایه در تلاش برای اثبات آن بود، اعتراف می کنند که قادر به پرداخت آن نیستند و کارگران باید بروند آن را از دولت، آن هم در جامعه ای که آن ها را به امان خدا رها کرده است، مطالبه کنند. درحالی که حاکمان و طبقات ستم گر ما قبل سرمایه داری با همه قدر قدرتی خود قادر نبودند برده و رعیت خود را که به هر حال جزو مایملک خود محسوب می کردند به امان خدا رها کنند. چراکه فکر می کردند که با این کار دارائی وقدرت خود را از دست خواهند داد. این شرائط، کارگران را ناگزیر به مبارزه علیه نظام سرمابه داری و دولت مدافع آن می کشاند. سه- مبارزه مشترک کارگران برای زنده ماندن بر سر دست مزد که در سراسر جهان سرمایه داری مضمون واحدی دارد، آن ها را ازهمان گام اول ناگزیر می کند که فکری به حال تفاوت ها ی موجود در میان خود، که از نظر قومی، ملی، نژادی، مذهبی و همین طور صنفی آن ها را از هم جدا ومبارزه شان را تضیف می کند، بکنند تا بتوانند نیروی بیش تری را برای مبارزه خود برای دست مزد ویا مبارزه برای زنده ماندنشان بسیج کنند. چهار- موقعیت کارگران در تولید اجتماعی که امکان سازمان دهی نیروهای شان به دست خودشان و هم چنین دست یابی به آگاهی و وحدت طبقاتی را برای آن ها فراهم می کند. در حالی که طبقات تحت ستم و استثمار ما قبل او از چنین امکانی برخوردار نبودند. اهمیت این موقعیت در این است که نه تنها کارگران هم مثل تمام طبقات تحت ستم و استثمار تاریخ در می یابند که آن ها منبع اصلی تولید ثروت های اجتماعی اند بلکه به این دلیل که این تولید اجتماعی با تقسیم کار پیچیده وجمعی و پیش رفته ای که توسط سرمایه داران برای تولید سود بیش تر سازماندهی می شود، انجام می گیرد. این سازماندهی تولید جمعی که به قول مارکس حالا برای سود بیشتر صورت میگیرد و سرمایه داران وصاحبان تولید ناگزیرند که برای از میدان بدر کردن یک دیگر هر روزه این سازماندهی را به شیوه ای انقلابی، پیچیده تر و پیش ر فته تر کنند، کارگران را به اهمیت تقسیم کار جمعی، سازمان و سازماندهی می رساند. به همین دلیل کارگران به اولین طبقه تحت ستم تاریخ تبدیل می شوند که می توانند به آگاهی طبقاتی، وحدت و تشکل دست یابند وبه این ترتیب شرائط رهایی خود را به دست خود فراهم کنند. در حالی که طبقات دیگر تحت ستم تاریخ، توان دست یافتن به وحدت، تشکل و آگاهی طبقاتی وهم چنین رهایی خود را نداشتند. پنج - ویژگی نظام تولید کالایی سرمایه داری دراین است که بهبود و تکامل هرچه بیش تر تولید در آن باعث تخریب هرچه بیش ترموقعیت کارگران ویا بردگان کارمزدی می شود. در واقع در این نظام تولیدی، کارگران هر چه بیش تر و سریع تر و بهتر کارکنند خود را به عنوان یک کالا، مانند هر کالای دیگری ارزان تر کرده و موجبات فقر بیشتر خود را فراهم می سازنند. به عبارت دیگر بقای سرمایه دار به تخریب هرچه بیش تر موقعیت بردگان کارمزدی خود وابسته است. درحالی که بهبود وتکامل تولید در نظام های ماقبل سرمایه داری موجب ارتقائ موقعیت طبقات تحت استثمار می شد. همان طور که مارکس در مانیفست اشاره کرده در نظام های قبلی برده به رعیت و رعیت به شهرنشین پیشه ور و پیشه ورشهر نشین به بورژوا تبدیل شدند. بر اساس محورهای بالا که در واقع فشرده ای از فصل اول مانیفست است مارکس تلاش میکند تا با تشریح روند تکامل نظام سرمایه داری به توضیح مفهوم عینی پرولتاریا و یا طبقه ای بپردازد که درمبارزه ناگزیرروزمره خود برای زنده ماندن، ویا مبارزه برای دست مزد که آن را در جوهر خود انقلابی می داند، می تواند به وحدت، سازمان و آگاهی طبقاتی دست یافته و به اولین طبقه تحت ستمی در تاریخ تبدیل شود که قادر است خود را به دست خود رها کند. به همین دلیل است که مارکس نتیجه می گیرد که این طبقه به واسطه مجموعه شرائط اجتماعی و اقتصادی اش انقلابی است . براین اساس است که او در فصل دوم و سوم مانیفست به رابطه دیگران با این مفهوم ویا این نیرو می پردازد. در فصل دوم که به رابطه کمونیست ها ( ونه همه آن ها که خود را کمونیست ویا سوسیالیست می نامند) و پرولتاریا پرداخته، با این سئوال شروع می کند که " اصلا کمونیست چه رابطه ای با پرولتاریا دارند" وبلافاصله پاسخ می دهد که آن ها سازمان جدا از سایر سازمان های کارگری نیستند وتنها تفاوت شان با آن ها در این است که در این مبارزه ( ونه در مبارزه ای جدا از مبارزه روزمره کارگران) از منافع آتی کارگران دفاع می کنند. در فصل سوم مانیفست که به قول دریپر کم تر مورد توجه قرارگرفته، به رابطه سوسیالیسم و کمونیسم های دیگر با این نیرو می پردازد وهمه پنج گروه یاد شده در آن را، با اشاره در هر بند، به این دلیل ارتجاعی می نامد که در برابر حرکت پرولتاریا با مفهومی که درفصل اول توضیح داده، قرار دارند، با این که هر یک از آن ها" پیراهن پاره پرولتاریا را پرچم خود قرار داده اند". بنا براین، آن طورکه مارکس تاکید می کند، آگاهی طبقاتی کارگران عبارت است از آگاهی آن ها از موقعیت طبقاتی و مبارزه شان که با آن، اگر از نتایج مبارزه اش به عقب کشانده نشود، به سوی سوسیالیسم حرکت خواهدکرد. به گفته لنین این آگاهی می تواند خود را درسه محور زیر نشان دهد؛ یک – درک این که آن ها طبقه واحدی را تشکیل می دهند؛ دوم- این که منافع متفاوتی با منافع طبقات دیگر دارند؛ و سوم - این که، همان طور که طبقات دیگر تلاش می کنند که با نفوذ در دولت منافع خود را به پیش ببرند، آن ها هم باید تلاش کنند که با نفوذ در دولت منافع خود را به پیش ببرند. مساله دوم – این است که کارگران از نظر آگاهی، بنا به تفاوت های موجود در میان شان، کل واحدی را تشکیل نمی دهند که در لحظه ای موعود، آن طور که در تصور بسیاری از چپ ها وجود دارد، به اصطلاح از "طبقه ای در خود" به " طبقه ای برای خود" مبدل شوند. مارکس هم با آگاهی به این واقعیت، که به قول دریپر این اصطلاح را با درک هنوز هگلی در مانیفست به کار برده بود، جز در دو سه مورد در همان دوره دیگر هیچگاه تا آخر عمر خود به کار نبرد. با این حال، این اصطلاح بنا به کاربردش در مانیفست تاثیر دیرپائی بر ذهنیت چپ باقی گذاشته وتصوری غیر واقعی از طبقه ای برای خود وبا آگا هی یکدست طبقاتی و یا کمونیستی و تحت هدایت سازمان واحدی و مثلا کمونیستی برجای گذاشته است. ولی واقعیت این است که به قول لنین، کارگران بنا به تفاوت های موجود در میان شان در سطوح مختلفی از آگاهی وآمادگی قرار دارند وتصویری که او از حزب انقلابی طبقه به دست می دهد ترکیبی است از سطوح گوناگون سازمان های کارگری وانقلابی ( آن طور که او در طرح خودش در چه باید گرد و یک گام به پیش و یک گام از ترکیب پنج سطح از سازمان های انقلابی حرفه ای با توجه به شرائط استبدادی روسیه آن زمان و ساز مان های گوناگون کارگری از اتحادیه ها و محافل کارگری به دست داده ) قابل درک خواهد بود. باضافه این که به قول روزا لوکزامبورگ در تحلیل انقلاب 1905 روسیه، کارگران حتی در شرائط انقلابی هم مجموعه ای از خواست ها اقتصادی، سیاسی و انقلابی را با هم به پیش می کشند. این انقلاب،اولین انقلابی بود که با اعتصاب های عمومی توده ای و کارگری شکل مشخص انقلاب کارگری را داشت، خلاف انقلاب های اروپائی قبل از آن که با سنت مبارزات کمون های شهری با سنگربندی ها ی خیابانی به پیش میرفت وبه قول مارکس بورژوازی را به قدرت رساندند. سوم- شاخص آگاهی طبقاتی کارگران است که از نظر مارکس، همان طور که در بالا اشاره شد، خود را درمبارزه برای سازماندهی سازمان های واقعی طبقاتی نشان می دهد. یعنی مرحله ای از آگاهی و مبارزه کارگران که آن ها، همان طور که مارکس در مانیفست اشاره می کند، در می یابند که اهمیت مبارزه برای این سازمان ها، که در ابتدا برای پیش برد مبارزه برای دست مزد ها شکل میگیرند، از مبارزه برای دست مزد ها بیش تر است. چرا که تامین دست مزد ها و خواست های شان را بدون این سازمان ها نا ممکن می بینند و به قول مارکس حتی بورژوازی را با اختصاص دادن بخشی از دست مزد های ناچیزشان برای سرپا نگاه این سازمان ها به تعجب می اندازند. این مرحله خود را در حرکاتی از همبستگی کارگری، سازمان دهی صندوق ها ی اعتصاب های کارگری که به قول لنین تواتر آن ها خود مرحله ای از شکل گیری اتحادیه های کارگری است، وهمبستگی بخش های مختلف کارگری از مبارزات همدیگر نشان می دهد. این البته باید اشاره کرد که این آگاهی، سطح پایه ای و ابتدائی آگاهی طبقاتی کارگران است . و اما در رابطه با کارگران ایران ، با توجه به آن چه اشاره رفت وبا توجه به مبارزات کارگران ایران در سال های اخیر نمی توان گفت که کارگران ایران در مراحل اولیه آگاهی طبقاتی خود قرار دارند، هرچند که هنوز قادر به سازماندهی تشکل های مستقل کارگری خود نشده اند. در واقع محورهایی که در بالا اشاره شد محورهایی عام هستند ونمی توان آگاهی طبقاتی کارگران در شرائط مشخص را با این محور ها ی عام تعیین کرد. به طور مثال کارگران ایران، لا اقل در سطح کارگران با سابقه صنایع بزرگ آگاهی طبقاتی و سیاسی بالایی را از خود نشان داده اند. آن ها برای دست یابی به سازمان های خودشان باید غسل تعمید خونباری را از سرکوب و کشتاربی رحمانه اسلامی از سر می گذراندند. ویا سد سرکوب رژیم اسلامی را نهاد های کارگری جاسوسی وابسته به آن را در هم می شکستند تا می توانستند تشکل ها و سازمان های مستقل خود را به وجود بیاورند. آن ها باید می توانستند با عمیق ترین اعتقادات مذهبی خود کنار می آمدند تا می توانستند و هم چنین از سنگینی انقلابی شکست خورده و به ویژه انقلاب الهی مدعی برابری رها می کردند تا بتوانند به روی پای خود ایستاده و سازمان ها ی مستقل طبقاتی خود را بنا کنند. ویا آن ها باید می توانستند به قول لنین آمادگی و آگاهی انقلابیون حرفه ای در مبارزه با پلیس سیاسی (آن هم مخوف ترین آن ها را) می داشتند تا بتوانند بقا و ادامه کاری این سازمان های را تامین کنند. ویا باید ازآگاهی اخلاقی و عاطفی بالای برخوردار می بودند تا خود را از آوار ناسازخوانی های چپ های به اصطلاح انقلابی مدافع طبقه کارگرکه شهدای بی شماری به نام دفاع از منافع (آتی) آن ها دااده بودند، بیرون کشیده و سازمان ها ی واقعی کارگری خود را برپا کنند. مهم تر آن که آن ها می باید مبارزه ای غیر معمول در شرائط کاملا غیر معمولی را با سازماندهی هرروزه تظاهرات در برابر نهاد های دولتی به جای اعتصاب های معمول کارگری و راه بندان وغیره را در کشوری که در آن اصل پرداخت دست مزدها و اشتغال به زیر سئوال رفته به پیش می بردند تا بتوانند به سازماندهی تشکل ها ی اتحادیه ای خود برسند . آن هم درحالی که در هر گام زمین زیر پایشان با تخریب پایه های مادی مقاومت ومبارزه اشان و با نابودی تولید واقتصاد و بیکاری های میلیونی و تحت جراحی بیرحمانه طرح های نئولیبرالی اسلامی و خصوصی سازی دولت، مداوما خالی کرده و می کند. این سیاست ها، همان طورکه در دوسه دهه اخیر در کشورهای پیش رفته سرمایه داری شاهد بوده ایم، حتی سازمان یافته ترین و آگاه ترین اتحادیه های کارگری را درهم شکسته و اعضای آن ها به نیم و حتی یک سوم کاهش داده است. به این ترتیب، معلوم است که دست یابی به حقوق کارگری در چنین شرائطی تنها با تکیه نیروی خود کارگران دشوار است. در واقع در همه جا حقوق پایه ای کارگری و یا سازمان های کارگری حاصل جنبش های عمومی توده ای و کارگری و یا انقلاب ها ی دمکراتیک بوده اند. مثلا در انگلیس سازمان دهی اولین اتحادیه سراسری کارگری در پی مبارزه عمومی برای حق رای برای مردم به وجود آمد. طرحی که مارکس آن را نوشت وبه پیش برد وبه همین دلیل از جانب چپ های به اصطلاح انقلابی آن زمان به رفرمیسم متهم شد. . درواقع ناگزیری مبارزه برای زنده ماندن در جهنم نظام اسلامی سرمایه داری در ایران، کارگران ما را تا آن مرحله از آمادگی وآگاهی رسانده تا قادر شوند با همه دشواری ها و پیچیدگی ها مبارزه در شرائطی چنین نامعمول و بحرانی، تشکل های طبقاتی واقعی خودرا سازمان بدهد.
- در این مرحله از جنبش طبقه کارگر ایران، پیشنهادهای عملی و ملموس شما برای تشکلیابی این طبقه چیست؟
می توان گفت که کارگران ایران لااقل در سطح واحدهای بزرگ صنعتی و برخی از رشته های صنفی متشکل هستند. سازماندهی اعترضات واعتصاب ها کارگری، که هرروزه شاهد آن ها هستیم، بدون سطحی از سازماندهی ممکن نیست. ولی مساله این است که این سطح از تشکل یابی، همان طور که تجربه کارگران در سال های اخیر نشان می دهد، برای دست یابی به خواست های شان کافی نیست. وواقعیت این است که کارگران ما علی رغم مبارزات قهرمانانه ای که به پیش برده اند از نظر شرائط زندگی تا سطح شرائط مرگ وزندگی و از لحاظ حقوقی تا سطح ابتدایی ترین حقوق کارگری وعقب مانده ترین کشورها به عقب رانده شده اند. تا جایی که دیگرگذران زندگی روزمره زندگی شان با بن بست روبروشده وجایی برای عقب نشینی بیش تر برایشان باقی نمانده و از لحاظ حقوقی هم، عملا نه تنها قانون کار بلکه حداقل پوشش قانونی نیز معنای خود را از دست داده است. بیش از نود در صد کارگران تحت قرار دادهای موقت کار می کنند، یعنی رسما از شمول قانون خارج شده اند و برای باقی آن ها که قانون کار رسما شامل شان می شود، کارکردی ندارد. این شرائط، حاصل بحران عمومی جهان سرمایه داری، سیاست نئولیبرالی دردهه های اخیر و مهم تر از آن تخریب اقتصاد و تولید کشور ما تحت سیاست های تارجگرانه و دلال مابانه رژیم اسلامی در سه دهه گذشته است که باعث در هم ریختن پایه های مادی مقاومت طبقه کارگر ما شده است . روشن است که شرائط بحرانی به طور کلی، همان طور که در سطح جهانی شاهد هستیم، شرائط مناسبی برای تشکل یابی کارگران نیست ونتایجی دارد که باید در مسائل تشکل یابی کارگران ما در نظر گرفته شود. مساله دوم، شرائط سرکوب ددمنشانه و قرون وسطائی رژیم ولایت فقیه است که آن را با پیش رفته ترین و مدرن ترین وسائل و تجارب جهانی سرکوب در هم آمیخته است. نتیجه، همان طور که در بالا اشاره کردم، این است که سازماندهی ساده ترین تشکل های کارگری به آمادگی و آگاهی بالا و تجربه و آشنائی به قول لنین با هنرو فنون مبارزه با پلیس سیاسی، آن هم با وحشی ترین و خونخوارترین آن در سطح جهان و بی سابقه در تاریخ کشورما، نیاز دارد. باید اعتراف کرد که کارگران ما، به ویژه در سازماندهی سندیکا و یا اتحادیه شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و سپس در نیشکر هفت تپه هنر وفداکاری خارق العاده ای را از خود نشان دادند. کاری که شگفتی، امید و احترام جنبش جهانی کارگری را و در برابر کارشکنی ها و گیج سری و درماندگی به اصطلاح چپ های وطنی، همان طور که در حمایت کارگران در کشورهای مختلف شاهد بودیم، برانگیخت. مساله سوم، ساختار طبقه کارگر ما است که در آن سهم کارگران صنایع بزرگ، یعنی هسته اصلی مقاومت ومبارزه جنبش کارگری، حتی قبل از آن که مصیبت رژیم اسلامی از آسمان بر آن نازل شده وبا سیاست های نئولیبرالی دنیای مدرن درهم آمیخته و تولید و صنعت مدرن ما را درهم بشکند، در مقایسه با سایر بخش های کارگری ناچیز بود. با این حال این بخش از طبقه کارگر ما این کاستی در سازماندهی عمومی و سراسری کارگران کشور ما را با مبارزات دلاورانه وهوشیارانه خود جبران کرده است. اما نکاتی که در این رابطه به نظرم می رسد این است که سازماندهی سراسری کارگران ما تنها با تکیه برنیروی این بخش مهم و تعیین کننده در جنبش کارگری ما ممکن نیست. عواملی که در بالا به آن اشاره کردم موجب می شود، که همان طور که تجربه سال های اخیر نشان داده، حتی کارگران این بخش هم با همه اهمیت و نقش تعیین کننده ای که در اقتصاد ما دارند، نتوانند خواست های اصلی خود مانند پرداخت دست مزد ها و یا امنیت شغلی شان را تامین کنند. در واقع اوضاع در کشورما حالا به جایی رسیده که تامین ابتدائی ترین خواست های کارگری نیز با تحولات پایه ای درسیاست و اقتصاد کشور گره خورده است. اما هر تحولی در این کشور نیز بدون تحولی پایه ای در جنبش کارگری ما ممکن نیست. کارگران ما هم ضرورت این مساله درک کرده و همان طور در مبارزات کارگری سال های اخیر شاهد بوده ایم تلاش کرده اند تا مبارزات خود را از سطح کارخانه و واحد های منفرد فراتر برده و بر نیروی هر چه وسیع تری از کارگران و هم چنین با به میدان آوردن خانواده ها و مردم محلات زحمت کش نشین، نیروی هرچه وسیع تری را برای برهم زدن تعادل موجود که به ضرر آن ها عمل می کند، وارد کنند. بحران اقتصادی و سیاست های ویران گرانه رژیم اسلامی حداقل امکان زندگی شرافتمندانه و انسانی را از اکثریت مردم ستم دیده و زحمتکش ما گرفته واین احساس هم سرنوشتی با کارگران را در میان آن ها دامن زده است. این احساس می تواند جنبش عمومی از مردم زحمت کش و کارگران را در برابر سیاسیت نئولیبرالی واز جمله کل نظام سرمایه داری دامن زده و تعادل موجود را به نفع جنبش کارگری بر هم بزند. باید اشاره کنم که تامین مطالبات پایه ای کارگری و یا حق تشکل و اعتصاب در همه جا حاصل جنبش های عمومی کارگری و توده ای ویا انقلاب های دمکراتیک بوده اند. مثلا اولین اتحادیه سراسری کارگری، یعنی اتحادیه کارگران انگلیس در پی مبارزات عمومی برای حق رای برای مردم در سال 1867 به وجود آمد. با این حال باید تاکید کرد که این جنبش عمومی، نه تنها ما را از برخورد به مسائل مشخص جنبش کارگری ویا سازماندهی سراسری کارگری بی نیاز نمی کند بلکه قوام این جنبش به قوام و سازمان یابی جنبش کارگری وابسته است. اما تصور طبقه کارگری متشکل و سازمان یافته که می تواند خود را در سازمان های سراسری ویا اتحادیه های کارگری نشان بدهد، بدون تشکل یابی بخش های گوناگون آن ممکن نیست. با توجه به این که مسایل سازماندهی بخش های مختلف آن هم یکسان نیست. مثلا کارگران صنایع برزگ می توانند نسبت به سایر بخش های کارگری ساده تر خود را سازمان بدهند. ولی ممکن است همین بخش در شرائطی و در برخورد با امتیازاتی نسبت به سایر بخش های کارگری در موقعیتی محافظه کارانه قرار بگیرند. پدیده ای که در تاریخ جنبش کارگری وجود داشته و به اشرافیت کارگری موسوم شده است. ویا ممکن است بخش هائی از کارگران و یا حتی اتحادیه های آن ها، به دلایلی در موضعی ارتجاعی قرار بگیرند. به طور مثال همان طور که مارکس در کتاب سرمایه خود راجع به اتحادیه های کارگران دوک ریسی دستی در انگلیس در قرن نوردهم نمونه آورده بدلیل عدم همراهی با جنبش عمومی کارگری و قرار گرفتن در برابر رشد صنعت مدرن نساجی ، که موجودیت آن ها مورد تهدید قرار داده بود، ، موضعی کاملا ارتجاعی اتخاذ کنند. بنا براین در مورد پاسخ به سئوال دوم می توانم بگویم که پیش نهاد های من برای تشکل یابی طبقه کارگرما، که طبعا از راه دور نمی تواند چندان عملی و ملموس باشد، می تواند توجه دادن به نکات کلی اشاره شده در بالا،ویا به آن چه در ترسیم استراتژی سازماندهی سراسری و یا اتحادیه ای آن ها ضروری است، باشد.
- آیا در این مرحله از جنبش کارگری ایران، میتوان سخنی از گرایش های مختلف به میان آورد؟
همان طور که در بالا اشاره کردم، اگر منظور از جنبش کارگری حرکت خود طبقه باشد، وبه قول مارکس" آن طور که هست و نه آن طور که ما می خواهیم"، طبعا می توان در میان کارگران و در جنبش آن ها هم مثل سایر مردم گرایش های گوناگون سیاسی و ائدولوژیک مترقی و یا ارتجاعی را تصورنمود. ولی مشکل ما هم در این رابطه این است که وضعیت طبقه کارگر ما " آن طور که هست " کاملا نادیده گرفته شده و کار به اصطلاح کارشناسی بسیار ناچیزی در این رابطه صورت گرفته است. طوری که گویا تحولات در این پرشمارترین طبقه ، در معادلات سیاسی و یا تحولا ت در جامعه ما، حتی از نظر کسانی که خود را مدافع طبقه کارگر می دانند، اهمیتی نداشته است. از این رومی توان گفت اطلاعات قابل تکیه ما در این رابطه بسیار ناجیز است و از حدس و گمان های عمومی فراتر نمی رود. ولی در مورد وضعیت طبقه کارگر ما " آن طور که ما می خواهیم "، بحث های بی ثمر بسیاری در میان چپ ها ویا کسانی که خود را مدافع طبقه کارگر می دانسته اند، وجود داشته که خوش بختانه تاثیر واهمیت چندانی هم در جنبش عملی کارگری ما نداشته است. خوش بختی دیگر این است که هر اندازه که جنبش کارگری ما خود پا به میدان گذاشته و می گذارد و سازمان می یابد، اهمیت و تاثیر منفی این بحث ها نیز کاهش می یابد. به قول مارکس در جمعبندی خود از انتزناسیونال اول، که با تلاش مارکس گرایش های گوناگون سوسیالیستی ولی غیر کارگری در کنار اتحادیه های کارگری نشسته بودند،" رابطه معکوسی بین رشد جنبش واقعی کارگری و فرقه هایی که می خواستند خود را به جای این جنبش واقعی بنشانند وجود دارد". اما بحث در مورد گرایش های مختلف در جنبش کارگری از نظر گرایش های مختلف چپ ما هم این بوده که کارگران باید حالا اتحادیه بسازند ویا شورا؟ بی توجه به این که خود کارگران در عمل چه می کنند. گویا که با فرمان آن ها است که تشکل های کارگری شکل می گیرند ویا مثلا گرایش های گوناگونی در میان آن ها به وجود می آورد. ویا این که، این کارگران هستند که بنا به دلخواه شان تصمیم می گیرند که چه زمانی تشکل انقلابی و یا شورا را سازمان بدهند وچه زمانی تشکل رفرمیستی و مثلا اتحادیه ای را. درحالی که همه این ها تابع شرائطی است که از اراده ما خارج است. مثلا شرائط انقلابی را نمی توان به وجود آورد که بخواهیم تشکل های انقلابی را از آن نتیجه بگیریم. هرچند برخی برای توجیه نظر خود برای عمل ویا تشکل انقلابی و یا رفرمیستی ناگزیر می شوند شرائط را همواره انقلابی ویا رفرمیستی ببینند. ویا این که آن ها، برخی از مبارزات واشکال تشکل کارگری را همواره انقلابی و یا مثلا همواره و ذاتا رفرمیستی می دانند. در حالی که مارکس مبارزه کارگران برای دست مزد و تشکل اتحادیه ای مبارزه برای آن را ذاتا انقلابی می داند که در شرائطی باید برای رفرم مبارزه کنند و برخی از این رفرم ها را در بهبود شرائط کارو زندگی کارگران مفید تر از اقدامات انقلابی کابه و بلانکی به حال طبقه کارگرو انقلاب کارگری می دانسته است. یا این که لنین در گرماگرم انقلاب 1905 وشکل گیری اولین شوراهای انقلابی به اعضای سوسیال دمکرات روسیه هشدار می دهد که از فرصت به دست آمده از شرائط انقلابی برای سازماندهی تشکل های اخص کارگری ، یعنی اتحادیه ها ویا سندیکاهای کارگری استفاده کنند. چرا که اوضاع تشکل های شورائی را ناپایدار، مبهم و غیر قابل تکیه می دانست. در این مورد می توان به قطعنامه های حزب سوسیال دمکرات روسیه در فاصله سال های 1905-7 190 مراجعه کرد. همان طور که شوراهای کارگری آلمان بعد از شکست انقلاب 1919 در ان کشوردچار شده و به مشارکت با سرمایه داران و همکاری با دولت کشانده شده و هنوز هم با مدیریت کارخانه ها برای مثلا اخراج کارگران برنامه ریزی می کنند ویا شوراهای کارگری( اسلامی) در ایران که به بازوی سرکوب رژیم تبدیل شدند. نباید فراموش کرد که حتی اگر بتوان در بخش پیشرو ویا آگاهی از کارگران گرایش های گوناگونی سیاسی ویا ائدئولوژیک پیدا کرد، نمی شود گرایش در میان آن ها را با گرایش های کل طبقه یکی گرفت. چراکه این بخش همواره بخش ناچیزی از کارگران را شامل می شوند. و باید توجه کرد که آن چه طبقه را به پیش می برد، شرائط کار وزندگی آن هاست و آن چه گروه و پیش روی کارگری وانقلابی را به پیش می برد، آرمان فکری وانقلابی آن ها است. از نظر مارکس طبقه کارگر به دلیل مجموعه شرائط کاروزندگی اش انقلابی است و در مبارزات روزمره خود برای زنده ماندن به سوی سوسیالیسم حرکت می کند، هر چند که توده و یا سازمان های طبقاتی کارگری حالا افکار انقلابی نداشته و یا حتی رهبران رزمنده آن ها ( که شرط آن از نظر مارکس وفاداری به منافع طبقاتی است) به دولت و نظام سرمایه داری متوهم بوده و یا از سوسیالیسم طرفداری نکنند. ولی سازمان هایی با گرایش های سیاسی و ایدئولوژیک گوناگون ( هر اندازه هم کارگری) هرچند که ممکن است که حالا انقلابی بوده واز سوسیالیسم (چه سوسیالیسمی؟) هم دفاع کنند، از نظر مارکس سازمان ها ی ها واقعی طبقاتی به شمار نمی آیند وممکن است حتی در برابر جنبش کارگری قرار بگیرند. به همین دلیل بود که مارکس درآغاز مبارزه سیاسی اش از اتحادیه کمونیست ها که رهبران آن مثل وایتلینگ و دیگران کارگر بوده واز بنیان گذاران جنبش کمونیستی در آلمان به شمار می رفتند، جدا شد و کمونیسم آن ها را ارتجاعی نامید. چرا که کمونیسم آن ها برایده های کلی درمورد رهایی بشریت و برابری و بر تحقیر مبارزات اقتصادی و روزمره کارگران و در نتیجه بی ارتباط به مبارزه خود طبقه استوار بود. به نظرمن، همان طور که در بالا اشاره کردم، همواره در میان کارگران، بسته به موقعیت کاروزندگی آن ها و تفاوت های موجود در میان شان از نظر مذهبی، قومی، ملی و صنفی وهم چنین آگاهی و آمادگی شان برای مبارزه، گرایش های گوناگون را می توان تصور نمود. ولی اگر بخواهیم از گرایش عمومی آن ها از نظر سازماندهی صحبت کنیم، باید بگویم که به قول مارکس این مجموعه شرائط کاروزندگی آن ها ست که کارگران را، در مبارزه ناگزیرشان برای زنده ماندن که از طریق مبارزه مشترک شان برای دست مزدها می گذرد، به ضرورت سازماندهی مبارزات روزمره و سازمانی برای آن می کشاند. این سازمان ها، حال هر اسمی که روی آن ها بگذاریم و چه ما بخواهیم ویا نخواهیم، همان طور که تاریخ جنبش کارگری در تمامی کشورهای جهان ننشان می دهد، چیزی جز سازمان های اتحادیه ای نبوده ونمی توانند باشند. مساله ای که باقی می ماند این است که ما باید چگونه با این واقعیت ویا گرایش عمومی کارگری برخورد کنیم؟
4- اصولاٌ در مبارزهی صنفیِ اتحادیهها و سندیکاهای کارگری ایران، مسئله «آگاهی طبقاتی» چه مقدار نقش بازی میکند؟
کارگران در مبارزه روزمره، اقتصادی ویا اتحادیه ای (ویا سندیکائی) خود به قول لنین به آگاهی تردیونیونی (اتحادیه ای) دست می یابند. این آگاهی، از نظرمارکس سطح پایه ای و ابتدائی آگاهی طبقاتی کارگران است وآن ها در جریان همین مبارزه به سطوح بالاتری از آگاهی طبقاتی دست می یابند. در این نگاه، آگاهی طبقاتی خارج از طبقه وجود ندارد. چرا که به قول دریپر، مارکس اعتقاد دارد که طبقه کارگردر مبارزات خود، اگر از نتایج آن به عقب کشانده نشود، به سوی سوسیالیسم حرکت خواهد کرد وخود را به دست خود رها خواهد کرد. اما کارگران چگونه به آگاهی طبقاتی دست می یابند؟ در جریان مبارزات روزمره و اتحادیه ای خود( که بسته به شرائط، می تواند اقتصادی، سیاسی و انقلابی باشد) که مارکس آن را مکتب مبارزه برای کمونیسم می نامد. اما آیا این سطح از آگاهی طبقاتی برای رهایی طبقه کارگر به دست خود کافی است؟ نه و آن طور که مارکس در مانیفست می گوید این طبقه باید تا سطح ملت فرابروید و همه را رها کند تا این که بتواند خود را رها کند. ازاین رو به آگاهی و سازمانی فراتر از آگاهی و سازمان طبقاتی اخص خود نیاز دارد. البته این سازمان، سازمانی فراطبقاتی ویا ملی نیست. سازمانی ( سازمان و یا حزب کمونیست) همانند سایر سازمان های کارگری ولی در مبارزات آن ها از منافع آتی این طبقه دفاع می کند. این آگاهی، آگاهی طبقاتی سوسیالیستی ویا تئوری سوسیالیسم کارگری (ونه هر سوسیالیسمی) است که به قول لنین بیرون از طبقه وتوسط مارکس که کارگرنبوده تئوریزه شده است. گرچه این تئوری و یا آگاهی می تواند توسط هرکسی وبیرون از طبقه کارگرفراگرفته شود ولی نمی تواند بیرون از این طبقه وبی ارتباط با مبارزات روزمره این طبقه ( یعنی عامل تاریخی سوسیالیسم) مفهوم و متحقق شود. چرا که این سوسیالیسم, یعنی سوسیالیسم کارگری، (اولین) سوسیالیسمی است که در ارتباط با جنبش کارگری و در دفاع از مبارزات روزمره واتحادیه ای کارگران وبه وجود آمد و در پیوند با آن قابل درک است. در حالی که سوسیالیسم های قبل از مارکس ایده هایی کلی ( گاه مضحک) درباره رهائی کارگران و بشریت بودن و نه تنها هیچ ارتباطی بین ایده های سوسیالیستی خود و نتایج مبارزه طبقاتی و با مبارزات روزمره و اتحادیه ای کارگران برقرار نمی کردند، بلکه مبارزات اقتصادی آن ها را به واسطه خواست های حقیرروزمره ( ذاتا رفرمیستی!) تحقیر می کردند. بنابراین، اگر منظور از "آگاهی طبقاتی" در این سئوال آگاهی طبقاتی سوسیالیستی باشد، طبعا می تواند در در مبارزهی صنفیِ اتحادیهها و سندیکاهای کارگری ایران تاثیری مثبت داشته باشد و درغیراین صورت می تواند منفی وباز دارنده.
5- ارتباط ساختار قدرت سیاسیِ سرمایهداری مذهبی در ایران را با روشهای مبارزاتی طبقه کارگر، چگونه ارزیابی میکنید؟
ساختارقدرت سیاسی سرمایه داری مذهبی در ایران بی تردید شرائط را برای مبارزه کارگران به مراتب دشوارتر و پیچیده تر کرد. دشواری ها وپیچیده گی های که در مبارزه با رژیم ها ی توتالیتروبه ویژه مذهبی وبه همین دلیل بی رحم و خشن وجود دارد. رژیم هایی که اول بسم اله شان با برسمیت نشناختن طبقه و مبارزه طبقاتی و ذوب آن ها در امتی واحد شروع می شود. از این رو مبارزات کارگری در هر سطحی مقابله با ارزش ها نظام و درساختار قدرت سیاسی مذهبی در ایران مقابله با خدا واعتقادات مذهبی و در نتیجه کفر تلقی می شود.از این رو مبارزه کارگران در هر سطحی خصلتی سیاسی می یابد. ولی از جانب دیگراز ان جا که این رژیم ها معمولا ناجی ملت ویا امت خود می نامند در برابر مطالبات اقتصادی ضربه پذیرند. 6- به نظر شما در شرایط امروز قدرت سیاسی حاکم بر ایران، مبارزه برای افزایش دستمزد میتواند به تشکل یابی کارگران و جنبشهای اجتماعی دیگر کمک کند؟ یا مبارزه برای حق تشکل؟ به نظر من در همه جهان سرمایه داری، این مبارزه مشترک برای دست مزد است که کارگران را همان طور که مارکس می گوید علی رغم تفاوت ها و اختلافات موجود در میان شان به مبارزه متحد و متشکل می کشاند. کارگران درپی همین مبارزه است که درمی یابند که اهمیت مبارزه برای سازمان، همان طور که در مانیفست آمده، از اهمیت مبارزه برای دست مزد بیش تر است. چرا که بدون آن مبارزه برای تامین دست مزدهای شان ممکن نیست. از جانب دیگر اهمیت سازمان وسازماندهی برای کارگران، همان طور که در بالا اشاره کردم از شرائط کار و تولید شان در نظام سرمایه داری روشن می شود وآن ها را به قول مارکس به اولین طبقه ای در میان طبقات تحت استثمار و ستم تاریخ تبدیل می کند که قادر به رهایی از ستم واستثمار می کند. از این رو به نظر من مبارزه برای دست مزد و مبارزه برای حق تشکل کارگری ارتباطی متقابل با همدیگر دارند ونمی شود آن ها را از هم جدا نمود. با این حال، کارگران در مبارزه برای حق زندگی و یا زنده ماندن خود ناگزیر به مبارزه برای حق تشکل، که به هر حال جزو حقوق دمکراتیک و اجتماعی محسوب می شود، به مبارزه سیاسی در برابر دولت کشانده می شوند. به این ترتیب است که تاریخ و سرنوشت مبارزه برای حقوق دمکراتیک واجتماعی با تاریخ و سزنوشت مبارزات وجنبش کارگری گره می خورد . اولین جنبش عمومی کارگری جهان، یعنی جنبش جارتیستی در انگلیس، در واقع جنبشی سیاسی برای حقوق مردم زحمتکش بود که تا آنزمان در هیچ جای جهان جزو انسان ویا شهروند دارای حق محسوب نمی شدند. در دو دهه بعد از این جنبش بود که مبارزه برای حق تشکل کارگری در انگلیس به مبارزه برای حق رای برای مردم دامن زد و با به رسمیت شناختن حق رای برای اولین بار در کشوری در جهان و هنوز تنها برای بخشی از مردم ( به قول آن هابس باووم هنوز برای فقط یک هشتم مردم در سال 1876) اولین اتحادیه سراسری کارگری انگلیس- تی-یو-سی- به وجود آمد. مبارزه برای همین رفرم ها و حقوق دمکراتیک بود که به نظر مارکس، که در آن نقش فعال و تعیین کننده ای با تنظیم مطالبات و حقوق دمکراتیک کارگران داشت، به حال جنبش کارگری مفید تر از اقدامات انقلابی کابه وبلانکی می آمد. کارگران اما در مبارزه برای حق تشکل و دمکراتیک خود تنها نیستند ویا به تنهایی و با تکیه برنیروی خود قادر به تامین آن نخواهند بود. از این رو آن ها برای بر هم زدن تعادلی که به هر حال در نظام سرمایه داری به ضرر آن ها عمل می کند و به ویژه در شرائطی که این تعادل هر چه بیش تر به ضرر آن ها به هم خورده است، ناگزیر به تکیه به نیروها وجنبش ها اجتماعی دیگر هستند. به نظر من سنگ بنای این جنبش را، به ویژه در شرائط سیاسی حاکم برایران، مبارزه برای حق تشکل تشکیل می دهد. 7- در کشوری که کارکنان واحدهای اقتصادی کوچک بخش اعظم نیروی کار را تشکیل می دهند و غالباً از شمول قانون کار خارج هستند ، مبارزه برای افزایش دستمزد و ایجاد تشکل های کارگری مستقل ، از چه راه هایی باید پیش برود؟ همان طور که در مانع ساختاری طبقه کارگر ایران اشاره کردم، طبقه کارگرو جنبش کارگری ایران بدون میلیون ها کارگری که درهزاران کارگاه تولیدی وخدماتی کار می کنند و از ابتدایی ترین حقوق کارگری برخوردار نیستند، معنایی ندارد. این کارگران با ید متشکل شوند ولی متشکل شدن آن با جنبشی عمومی وسراسری از کارگران بخش های مختلف از صنایع بزرگ و بخش های صنعتی گرفته تا بخش ها خدماتی و آموزشی مثل معلمان، پرستاران و هم چنین کارکران کارگاههای تولیدی و خدماتی امکان پذیر است. به نظر من، با توجه به این که رژیم اسلامی سرمایه داران امکان زندگی شرافتمندانه انسانی را از اکثزیت مردم گرفته و تامین ابتدایی ترین خواست هم به تحولات اساسی در اقتصاد و سیاست جامعه مشروط شده، جنبش عمومی برای برخورداری از حق زندگی و زنده ماندن و در برابر سیاست های رژیم اسلامی می تواند به پیش برود.
8- آیا تعیین حداقل دستمزد بدون وجود تشکل های مستقل کارگری می تواند معنایی داشته باشد؟ به نظرمن نه تنها تعیین حداقل دست مزد بلکه هر قانون دیگری بدون تشکل های مستقل کارگری ضمانت اجرایی ندارند. فقدان تشکل های کارگری بود که رژیم را قادر ساخت تا قانون کاررا عملا برای اکثریت کارگران بی معنا سازد وبا قانون قراردادهای موقت، قانون جنگل را برروابط کارگری حاکم کند.
9- نظرتان راجع به بحثی که میان عده ای از فعالان کارگری در باره رابطه اتحادیه های کارگری و مبارزه علیه سرمایه داری ( یا کار مزدی) مطرح است ، چیست؟ باید بگویم که بحثی که عده ای از چپ های ما در انکار اهمیت اتحادیه های کارگری براه انداخته اند جزو بحث های نادر در سطح جنبش چپ جهانی است. در واقع، کم تر جائی در جنبش های چپ جهان را می توان یافت که اهمیت اتحادیه های کارگری را برای جنبش سوسیالیستی ( و همین طور دمکراتیک ) را با این آسودگی خیال انکار کنند. چرا که اگر کم تر آشنایی با سوسیالیسم مارکسی و یا سوسیالیسم کارگری داشته باشند درخواهند یافت که این سوسیالیسم درارتباط ودرپیوند با اتحادیه های کارگری و در برابر سوسیالیسم های دیگر شکل گرفته است وهیچ چهره برجسته مارکسیستی را، از مارکس و لنین و روزالوکزامبورک و تاکنون را نمی توان یافت که اهمیت اتحادیه های کارگری و حتی ضرورت فعالیت در اتحادیه های زرد را انکار کند. چرا که شعار اصلی این سوسیالیسم، از زمانی که مارکس با ورود به اجلاس اول انتر ناسیونال با صدای بلند در بیانیه افتتاحیه آن اعلام نمود این بوده که "رهائی طبقه کارگر تنها به دست طبقه کارگر امکان پپذیر است " و مسیر این رهایی از طریق سازمان های واقعی طبقاتی که خود کارگران سازمان می دهند و نه واحزاب و سازمان هایی که به نام آن ها ساخته می شود، می گذرد. وجائی که این طبقه ( ونه فقط فعالان و یا پیش روان) می تواند حضورداشته ومبارزه برای رهائی خود را بیآموزد، مبارزات روزمره شان برای زنده ماندن که همان مبارزه برای دست مزد های شان است و تشکل مبارزه برای آن که همان اتحادیه های کارگری است. تشکل به اصطلاح انقلابی مبارزه برای الغای نظام کارمزدی ( که می تواند ارتجاعی هم باشد) که برخی آن را در برابر اتحادیه های کارگری قرار میدهند نمی تواند طبقه را در خود جای داده و در نتیجه چیزی و از جمله ضزورت الغای نظام کارمزدی را به آن ها بیاموزد. چرا که طبقه و نه فقط پیش روان و بخش آگاه آن، تا زمانی که شرائط برای این مبارزه فراهم نشود نمی تواند به ضرورت آن آگاه شود. به همین دلیل تا آن زمان تشکل مبارزه برای کارمزدی، چنان چه به آرمان خود وفا دار بماند، از میان طبقه منزوی خواهد شد. شاید لازم به اشاره به این تاکید دائمی مارکس نباشد طبقه از طریق پند واندرزو کتاب آگاه نمی شود بلکه در مبارزه روزمره اش آگاه می شود. چرا که مبارزه طبقاتی کلاس درس نیست که طبقه در آن آگاهی برای الغای نظام کارمزدی را از آموزگاران فرا بگیرد. باید اهمیت این نکته را در یافت که اتحادیه های کارگری به وجود آورده نمی شوند بلکه آن ها در جریان مبارزات روزمره کارگری به وجود می آیند. به همین دلیل است که آن ها را تشکل های خود انگیخته کارگری می نامند. هرچند که درجه ای از آگاهی در میان کارگران ( به قول لنین آگاهی تردیونیونی که به طور خود انگیخته در مبارزات روزمره کارگری به وجود می آید) برای سازماندهی آن ها ضروری است. آگاهی سوسیالیستی در میان طبقه تنها می تواند با تکیه بر این سطح از آگاهی طبقاتی کارگران ( که سطح پایه ای و ابتدائی آگاهی طبقاتی کارگران است ) و از طریق ارتباط و پیوند با اتحادیه های کارگری در میان توده کارگران گسترش یابد. در واقع اتحادیه های کارگری، پایه توده ای و طبقاتی واقعی جنبش، انقلاب و برپایی سوسیالیسم را تشکیل می دهند. احزاب و سازمان های حتی سوسیالیست از نظر مارکس سازمان طبقاتی واقعی کارگری به شمار نمی روند. چرا که پایه کارگری ندارند و یا نمتوانند داشته باشند مگر آن که در اتحادیه های کارگری نفوذ داشته باشند. ویا آن که سوسیالیسم شان ارتباطی با اتحادیه های کارگری ندارد. لنین در پاسخ به این سئوال که دیکتاتوری پرولتاریا چگونه توده ای می شود؟ پاسخ می دهد از طریق اتحادیه های کارگری. یعنی حتی زمانی که قراراست که نظام کارمزدی الغا شود، بازهم ضرورت اتحادیه های کارگری به عنوان تشکل توده ای و پایدار کارگری از بین نمی رود. اتحادیه های کارگری تشکل ها ی ائدیولوژیک نیستند که شرط ورود به آن ها آگاهی داشتن به ائدیولوژی خاصی باشد. حتی در اتحادیه هایی که از ایدئولوژی معینی و مثلا سوسیال دمکراتیک و یا مذهبی پیروی می کنند. شرط ورود به اتحادیه های کارگری کارگربودن است، از این رو هر کارگری می تواند به آن راه یابد. ولی شرط ورود به تشکل الغای کارمزدی، داشتن آگاهی و یا پذیرش شرط الغای نظام کارمزدی است و بنابراین هر نمی تواند به آن وارد شود.
10 – رابطه فعالان چپِ داخل و خارج کشور و جنبش کارگری ایران را در حال حاضر، چگونه ارزیابی می کنید؟
واقعیت این است که چپ ما در مجموع خود با توجه به مختصاتی که در پنجاه سال اخیر داشته ازارتباط فعال و سازنده با جنبش کارگری ناتوان بوده است و به قول معروف بیش تر بار خاطر جنبش کارگری بوده است تا یارشاطرآن. این چپ، گرچه خود را مارکسیست می دانست، ولی از همان ابتدای موجودیتش کارخود را برانکاراهمیت حرکت طبقه ( کارگر) برا ی انقلاب ( شاید کارگری و سوسیالیستی) و با قرار دادن حرکت خود به جای طبقه قرار داد. درست با این نگاه سوسیالیست های قبل ازمارکس که از آن جا که طبقه حرکت نمی کند ( ویا به خواست حقیر اقتصادی خود مشغول است) موتور کوچک ( سازمان انقلابیون حرفه ای) باید موتور بزرگ (طبقه و تود ه ها را) را به حرکت در آورده وبه انقلاب بکشاند. قصد من در این جا وارد شدن به این بحث درباره اوضاع چپ ما نیست. ولی می خواهم به این نکته اشاره کنم که چپ ما درگرایش های گوناگون آن، هنوز خود را از این دید رها نکرده است . در نتیجه گویا سرنوشت اش این است که یا از این طرف بام به راست سقوط کند و یا ازآن طرف به چپ و بالاخره هم نتواند ارتباط و تعادل خود را در ارتباط با جنبش کارگری به دست بیاورد. اما مایلم درباره رابطه سازمان انقلابیون حرفه ای ( که چپ ما انزوای باشکوه خود از جنبش اتحادیه ای، که آن را ذاتا ربرمیستی می داند، با آن توجیه می کند) با جبنش کارگری به این تاکید لنین به عنوان تئوریسین سازمان انقلابیون حرفه ای اشاره کنم که در ارزیابی از فعالیت این سازمان ها در روسیه آن زمان نوشت که این سازمان ها در صورت عدم تکیه بر اتحادیه های کارگری، که طبقه را به حرکت در می آورند، اسباب بازی بیش نمی بودند. این تاکید لنین درباره ضرورت ارتباط و فعالیت دراتحادیه های کارگری که بارها در قطعنامه های سوسیال دمکرات های روسیه از آغاز تا سال ها بعداز انقلاب روسیه ( و در بیماری کودکی چپ روی که لنین در آن با عصبانیت عنوان بخشی از نوشته را با این سئوال آغاز می کند که آیا باید در اتحادیه های زرد شرکت کرد) تکرارشده، به طور جیرت انگیزی مورد بی توجهی سازمان های انقلابیون چپ ما قرار گرفته است و همان طور که در بالا اشاره کردم به طور شاخصی آن ها را درانکار ضرورت واهمیت اتحادیه های کارگری برای جنبش سوسیالیستی از چپ جهانی متمایز کرده است. در حالی که این تاکید لنین به قول دریپر در تداوم فعالیت برهمان پایه ای قرار داشته که بنیان سوسیالیسم مارکسی و یا کارگری و اساس فعالیت مارکس از آغاز تا پایان مبارزه سیاسی اش را تا دوره انتر ناسیونال وبعد از آن را تشکیل می داده است. من در بالا به ارزیابی مارکس از فعالیت انترناسیونال اول ودلایل تلاشی آن از نظر وی اشاره کردم که نوشته بود که چیزی نبود جز تلاش نافرجام سکت هائی که می خواستند خود را به جای سازمان های واقعی طبقه کارگر بنشانند. ولی در این جا اشاره به سرنوشت یکی از انقلابی ترین این سازمان ها ی انقلابیون ( طرفدارن باکونین) را که با توطئه های خود موجبات تلاشی انترناسیونال اول را فراهم آوردند، مفید می دانم که در انتقاد به مارکس که به اتحادیه های کارگری ( که از نظر او سازمان های واقعی طبقه کارگر محسوب می شدند) تکیه کرده بود، انترناسیونال دیگری را به نام" انترناسیونال انقلابی الغای نظام کارمزدی" را سازمان دادند. این انترناسیونال که ابتدا به طور توطئه گرانه و مخفیانه در کنار انترناسیونال اول سازماندهی شده بود تا چهار بعداز تلاشی انترناسیونال اول هم به کار خود ادامه داده و کنگره های خود را هم به همین نام برگزارکرد. این گرایش به هر حال به قول هابس باووم با موجی که انترناسیونال اول بالاخره در براه انداختن اتحادیه های کارگری در اروپا برپا کرد در تاریخ محو شد. ولی جالب است که طرف داران این گرایش که هنوز هم وجود دارند، در کنگره ای چهار سال پیش در افریقای جنوبی برگزار کردند، قطعنامه ای در ضرورت فعالیت در اتحادیه های کارگری ( به ویژه با تاکید در اتحادیه های زرد کارگری) صادر کردند. به این ترتیب به اعتقاد من چپ ما تا زمانی که نتواند تکلیف خود را چه در داخل و چه در خارج با این واقعیت حتی در حد آنارشیست های یاد شده روشن کند، اگرضرری به جنبش کارگری نرساند مفیدی هم واقع نخواهند شد. البته ازآن جا که چپ داخل مستقیما با رشد جنبش کارگری و اتحادیه ای در کشور ما در تماس است امید هایی را در دفاع از این جنبش به وجود آورده اند. ولی کارچپ ما درخارج که درست در کوران مبارزه کارگران برای سازماندهی اتحادیه ها و سندیکا های کارگری درباره انتقاد و یا انکار! مارکس درباره ضرورت واهمیت اتحادیه های کارگری تبلیغات و قلمفرسائی می کند واقعا تامل برانگیز است.
11 – رابطه جنبش کارگری با جنبش های اجتماعی دیگر را چگونه ارزیابی می کنید؟ و چه پیشنهاداتی برای تقویت روابط آنها دارید؟
همان طور که در بالا اشاره کردم جنبش کارگری بدون ارتباط با جنبش های اجتماعی دیگر نمی تواند مطالبات خود را تامین کند. به ویژه در شرائط هم تحولات ساختاری ناشی از تحولات ساختاری در نظام تولیدی سرمایه داری وهمین طور سیاست ها و برنامه های نئولیبرالی به طور کلی و پیش برد این سیاست ها تحت حاکمیت رژیم اسلامی سرمایه داری وسازماندهی اقتصاد انگلی وویرانی اقتصاد و تولید در کشورما وتاراج و چپاول ثروت های ملی از جانب سران این رژیم وسرکوب وحشیانه برای این تاراج گری که از هر نظر تعادل را به ضرر جنبش کارگری برهم زده است. در حال حاضر، شاهد تجارب ارزنده ای در این مورد در امریکای لاتین هستیم. 12- درک شما از مقولهی «استقلالِ جنبش و تشکلهای کارگری ایران» از دولت، احزاب و نهادهای سرمایهداری چیست؟ و به نظر شما جنبش کارگری ایران تا کجا و چگونه و در چه ابعاد و ساختاری میتواند روی حمایتهای بینالمللی حساب کند؟
به نظر من تشکل های کارگری به تنها باید از دولت و احزاب ونهادهای سرمایه داری بلکه هر دولت و حزب نهادی مستقل باشند. در مورد حمایت های بین المللی تا جایی که استقلال آن ها از میان نرود و در هر مورد به بررسی مشخص نیاز است.
|