سوسیالیسم ،استالینیسم و اروپای شرقی

نویسنده :فیل گسپر

مترجم :صادق افروز

 

Winston Churchill, Franklin Roosevelt and Joseph Stalin at the Yalta Summit in 1945

 

20 سال از فرو ریختن دیوار برلین در 1989 می گذرد .حادثه ای که به عنوان سمبل فروپاشی  رژیم های اروپای شرقی در تاریخ ثبت خواهد شد .

جریان فرو پاشی این رژیم ها در واقع یک سال قبل از فرو ریختن دیوار برلین با پیروزی جنبش همبستگی در لهستان آغاز شده بود . این پیروزی انتخاباتی از پی آمد یک سری اعتصابات توده ای حاصل شده بود .در مجارستان نیر در پاسخ به بحران های عمیق اقتصادی سیستم تک حزبی کنار گداشته شده بود .

در آلمان شرقی یک ماه قبل از پایین آمدن دیوار تظاهرات وسیع توده ای برگزار شده بود .اینگونه تظاهرات سپس به بلغارستان ، چک اسلواکی و سرانجام به رومانی گسترش یافت و با سرعتی غیر قابل پیش بینی به عمر این رژیم ها خاتمه داد . موج تغییرات در این کشور ها پس از اعدام نیکلای چائوشسکو ، دیکتاتور رومانی که تلاش هایش برای سرکوب تظاهرات با استفاده از نیروی نظامی ناموفق مانده بود در روز کریسمس با سرعت حتی بیشتری دنبال شد .

انقلاب در اروپای شرقی بدون شک دارای اهمیت تاریخی است . این وقایع به از بین رفتن اتحاد شوروی در دو سال بعد شتاب دادند . پروسه ای که به پایان جنگ سرد منجر شد و آغاز مهمی بر تغییر تعادل جهانی محسوب می شود .مورخین از این حوادث نتیجه گیری های گوناگون کرده اند .رونالد گریگور سانی اخیرا گفته است :

               حوادث 1989 اغلب اوقات به عنوان شکست سوسیالیسم انگاشته می شود.از آن به عنوان

                  تحلیل نیرومندی که آلترناتیو سرمایه داری را بی اعتبار می کند یاری گرفته می شود .

 

فرو پاشی کمونیسم یا به اعتبار دقیقتر بگوییم استالینیسم در اروپای شرقی موجب شادمانی هواداران سرمایه داری با سبک غربی شد . در همین حال به بی اعتقادی در میان بخش بزرگی از چپ ها دامن زد . زیرا این بخش از چپ ها می پنداشتند این رژیم ها سوسیالیستی و دولت هایشان دولت های کارگری هستند .

سوسیالیست دانستن کشور های اروپای شرقی از این اعتقاد ناشی می شد که سوسیالیسم را با مالکیت دولتی اقتصاد یکسان می پنداشتند .به زعم آن ها از ان جاییکه در کشور های اروپای شرقی از اواخر دهه 1940 اقتصاد بطور عمده از طرف دولت اداره می شد علیرغم تمام نواقص موجود این کشور ها سوسیالیستی بودند .

 این تعریف از سوسیالیسم و معادل دانستن آن با مالکیت دولتی همواره مورد سوال بوده است . نزد مارکس و انگلس بانیان جنبش سوسیالیستی در قرن نوزدهم ، سوسیالیسم به مفهوم خود رهایی طبقه کارگر وشرکت اکثریت توده های مردم در امور اجتماع بود . هم در تصرف قدرت سیاسی و هم در شیوه اداره امور روزمره جامعه . مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست با صراحت گقته اند :

               اولین گام در انقلاب توسط طبقه کارگر ، بالا آوردن این طبقه به عنوان طبقه حاکم و

                  پیروزی در نبرد برای دمکراسی است .

برای مارکس و انگلس سوسیالیسم نمی توانست وجود داشته باشد مگر آنکه بر اساس دمکراسی کارگری باشد .و این معادل مالکیت دولتی نیست .

انگلس در مشخص کردن تمایز ها بین مالکیت دولتی و سوسیالیسم صراحت بیشتری داشت .او در سال 1877 نوشت :

               اگر دولت بلژیک به دلایل خیلی معمولی سیاسی و مالی ، ساخت خطوط راه آهن را  در

                  دست بگیرد ، اگر بیسمارک شخصا کمپانی خطوط آهن پروس را در کنترل خود بگیرد

                 به این دلیل ساده که در زمان جنگ آنها را کاملا در اختیار داشته باشد این به هیچ وجه به

                 مفهوم سوسیالیستی شدن نیست . مستقیم یا غیر مستقیم ، آگاهانه یا غیر آگاهانه . در این

                 صورت کمپانی رویال مری تایم که سازنده پرسلاین است و حتی خیاط خانه ارتش که یونیفورم

                 های نظامی تهیه می کند نیز سوسیالیستی بودند .

تشکیل "دمکراسی های خلق " در اروپای شرقی بدنبال پایان جنگ جهانی دوم هیچ ارتباطی به قدرت مردمی یا دمکراسی ندارد . در عوض آنها بر اساس توافق آمریکا و انگلیس و اتحاد شوروی تحت کنترل استالین به اروپا شکل جدیدی بخشیدند . هنگامی که پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم مسجل شد، روزولت ، چرچیل و استالین یک سری جلسات بین خودشان برگزار کردند .این جلسات به این منظور برگزار می شد تا در مورد غنائم جنگی تصمیم گیری کنند .چرچیل از یکی از این جلسات که در سال  در 1944 در مسکو برگزار شد چنین یاد می کند :

                 "این بهترین موقع برای معامله بود .بنابر این من فکر کردم مسائل مان را دربالکان حل کنیم

                      به او گفتم سپاه شما در حال حاضر در رومانی وبلعارستان است . ما در آنجا منافع ،مامورین

                      و عواملی داریم . بگذارید سر مسائل کوچک درگیر نشویم.بعد پرسیدم در مورد این پیشنهاد

                      چه فکر می کنید که 90 درصد رومانی به شما و فرضا 90 درصدیونان به ما تعلق گیرد

                      و در مورد یوگوسلاوی50-50 برویم؟"

چرچیل می گوید یادداشت خود را روی یک تکه کاغذ نوشته بود و بعد مجارستان را هم اضافه کرد.

                   " من کاغذ را به استالین دادم .مترجم نوشته را برای او ترجمه کرد . پس از آن برای مدتی طولانی

                         در اتاق سکوت حکمفرما بود . سپس استالین مداد آبی رنگی را از روی میز برداشت و با زدن

                          علامت تیک موافقت خود را با محتوی نوشته اعلام کرد .او سپس کاغذ را به طرف من هول داد "

پس از آن مدتی طولانی سکوت بر جلسه حاکم بود . تکه کاغذ در وسط میز قرار داشت . سرانجام من گفتم بهتر است این تکه کاغذ را که ممکن است حساسیت هایی را برانگیزد بسوزانیم .ولی استالین پاسخ داد : نه شما کاغذ را نگاه دارید .

 

روزولت در این جلسه حضور نداشت ، اما پس از پایان جنگ معامله پر ثمر تری با استالین انجام داد . علیرغم این واقعیت که آمریکا کمک های نظامی بسیاری به شوروی کرد و امکان اعمال فشار بر مسکو برای عقب نشینی از اروپای غربی وجود داشت ، اما سوسیالیست انگلیسی دونکن هالاس معتقد است سخاوتمندی آمریکا نسبت به رقیب آینده بر این اساس بود که روزولت همچون چرچیل به کمک استالین در اروپای غربی و آسیا نیازمند بود .به عبارت دقیق تر آنها به همکاری احزاب کمونیست این کشور ها احتیاج داشتند .

در پایان جنگ جهانی دوم ،آمریکا و انگلیس از احتمال وقوع جنبش انقلابی توده ای در چندین کشور اروپایی مثل فرانسه و ایتالیا وحشت داشتند . همانگونه که هالاس اشاره می کند احتمال یک اروپای سرخ دور از انتظار نبود .در چنین شرایطی احزاب کمونیست بیش از هر زمان دیگری نفوذ و عضو داشتند و قادر بودند در ایجاد نظم نوین نقش بسیار کلیدی بازی کنند .بر اساس دستور استالین نقشی که این احزاب می بایست ایفا کنند عبارت بود از دوباره سازی نظم کهن. هالاس در همین زمینه می نویسد :

                      آنها کمک شایانی به خلع سلاح جنبش مقاومت کردند .از اتحادیه ها خواستند از اعتصاب

                         خودداری کنند حتی در بلژیک و ایتالیا با انحلال رژیم سلطنتی هوادار فاشیست ها مخالفت کردند.

                         به عبارت ساده تر آنها با سوء استفاده از شهرت شان به عنوان سرخ ها ، امکان شکست انقلاب

                        و روی کار آمدن  آمدن ضد انقلاب را فراهم کردند .این همان معامله ای بود که روزولت و چرچیل

                        در یالتا و  پونسدام به خرید آن اقدام کردند .بهای ابن معامله تسلط روسیه بر اروپای شرقی بود . از

                        نقطه نظر انگلیس و آمریکا این معامله بسیار خوبی بود .

در همین حال ، روس ها در اروپای شرقی برای جلوگیری از انقلاب احتمالی پیشدستی کرده و نظم کهن را دوباره برقرار کردند . در بلغارستان ، ارتش در سال 1944 سر به شورش گذاشت و سیستم کهنه سیاسی از هم پاشید .وزیر خارجه اتحاد شوروی ،ویاچسلاو مولوتوف در پاسخ به چنین وضعیتی دولتی را در بلغارستان تشکیل داد که ازمهره های نظامی رژیم گذشته بوده و از فاشیسم حمایت می کردند .وزیر جنگ بلغارستان بر طبق گزارشی که آن زمان منتشر شد ابلاغیه بسیار خشنی برای برای سپاهیان منتشر کرد .در این ابلاغیه از سپاهیان خواسته شده بود که بی درنگ به نظم معمولی بازگردند ، شورای سربازان را منحل کنند و پرچم سرخ را پایین بیاورند .داستان در رومانی هم بر همین منوال بود . در رومانی فاشیست های سابق به عنوان ماموران دولت جدید به کار گمارده شدند .در دیگر کشور های اروپای شرقی نیز روس ها با تکیه بر چهره های سیاسی جناح راست در برقراری ثبات می کوشیدند . در همین حال احزاب کمونیست کشور های اروپای غربی با تمام نیرو به دولت های اتحاد ملی برای کسب محبوبیت کمک می کردند .

جنگ سرد در سال 1947 زمانی بین اتحادشوروی و آمریکا آغاز شد که احتمال انقلاب در کشور های اروپای غربی از بین رفته بود . ایالات متحده آمریکا با استفاده از طرح مارشال تلاش جدیدی را برای بیرون کشیدن کشور های اروپای شرقی از سیطره شوروی آغاز کرد .در واکنش به طرح مارشال ،در کشور های اروپای شرقی اغلب صنایع به تصرف دولت درآمد و راست ها را از دولت بیرون انداختند و قدرت را به احزاب کمونیست این کشور ها محدود کردند .هالاس در این زمینه می گوید :

                       بین دمکراسی های خلق و ملی کردن ها سه سال فاصله است(1944-1947) در این سه سال

                           تمامی اپوزیسیون ، طبقه کارگر ، دهقانان ، طبقه متوسط سرکوب شدند .ملی شدن ها( با شروع

                           جنگ سرد-م) به غیر از چک اسلواکی همگی بدون دخالت مردمی و با فرمان از بالا انجام شد .

                           نظارت و کنترل مردمی را اصلا فراموش کنید .

سوسیالیست های انقلابی که با دیکتاتوری استالین مخالفت می کردند و در راستای سنت جناح چپ ایستاده بودند تلاش کردند در دهه 1940 به تعریف جدیدی از رژیم های اروپای شرقی دست پیدا کنند ولی آنها بیش از هر چیز دیگر توسط تحلیل ترتسکی از اتحادشوروی از حرکت باز می ماندند .ترتسکی به همراه لنین یکی از رهبران حزب بلشویک بود و انقلاب 1917 را رهبری کرد .طبقه کارگر روسیه در این انقلاب قدرت سیاسی را از آن خود کرد .اما لنین و ترتسکی بخوبی می دانستند بدون پشتیبانی از خارج و پیروزی انقلاب در دیگر کشور های اروپایی ، ساختن سوسیالیسم در روسیه عقب مانده امکان پذیر نیست .

روسیه در این مورد نه تنها کمکی از خارج دریافت نکرد بلکه مورد تهاجم سپاهیان کشور های خارجی قرار گرفت و در باتلاق جنگ داخلی فرو رفت به نحوی که اقتصاد و تقریبا طبقه کارگر روسیه از میان رفت .رژیم جدید با بهای پرداخت گزافی جان سالم بدر برد .این  هزینه چیزی جز پدید آمدن دولت کارگری ناقص الخلقه نبود .

پس از مرگ لنین در سال 1924 استالین اعلام کرد ساخت سوسیالیسم در یک کشور امکان پذیر است .این سیاست در عمل خود را بصورت درهم شکستن بقایای دمکراسی کارگری و تصفیه رهبران انقلابی حزب بلشویک و سازمان دهی سرکوب وسیع توده ها نشان داد که به مرگ میلیون ها نفر منجر شد .و همه این با این هدف که اتحاد شوروی را به یک قدرت مهم صنعتی تبدیل کند .

تروتسکی که در سال 1929 به تبعید فرستاده شد از ابتدا با چنین سیاستی مخالفت کرد . اما او در برابر این نتیجه گیری که عروج بوروکراسی استالینی بیانگر یک ضد انقلاب کامل است مخالفت می کرد  و نمی پذیرفت .به عقیده او بوروکراسی حاکم یک طبقه حاکم جدید نبود .او می پنداشت این بوروکراسی یک لایه اجتماعی است که قدرتش را از تعادلی که بین کشاورزان ثروتمند، بورس بازان و دلال ها از یک سو و کارگران از سوی دیگر حاصل شده بدست آورده است .

در ابتدا تروتسکی می پنداشت این بوروکراسی را با توسل به راه حل های صلح آمیز می توان کنار زد .اما پس از تاثیر فلاکت بار استالین بر جنبش کارگران آلمانی که به روی کارآمدن نازی ها در آلمان در سال1932 یاری رساند تروتسکی به این نتیجه گیری رسید که سیاست رفرم از رمق افتاده است .بوروکراسی را حالا تنها با راه حل های انقلابی می شد کنار زد .این تغییر تنها با انجام یک انقلاب سیاسی امکان پذیر بود .از انجایی که روسیه  به دلیل الغای مالکیت خصوصی یک کشور کارگری باقی مانده بود یک دگرگونی دقیق تری مورد نیاز نبود .

ترتسکی پیش بینی می کرد که جنگ جهانی دوم در هم پیچیدگی های اجتماعی را در سطح جهانی خواهد گسست و این به ازهم پاشیدگی بوروکراسی استالینیستی منجر خواهد شد .و به این ترتیب ماهیت گذرای خود را به نمایش خواهد گذاشت .اما تروتسکی در سال 1940 توسط یک استالینیست به قتل رسید و نتوانست شاهد باشد که استالینیسم پس از پایان جنگ نه تنها از هم نپاشید بلکه با اشغال کشور های اروپای شرقی خود را گسترش داد و ساختار اقتصادی – سیاسی خود را بر این کشور ها تحمیل کرد .

 در ابتدا پیروان تروتسکی می گفتند که این کشور های اروپای شرقی هنوز سرمایه داری هستند زیرا هیچ قیام کارگری که کنترل جامعه را در اختیار بگیرد به وقوع نپیوسته است اما پس از آنکه دولت کنترل اقتصاد را در این کشور ها بدست گرفت دیگر هیچ فرق اساسی بین این رژیم ها و اتحادشوروی وجود نداشت . پس از این هواداران ترتسکی بر سر یک دوراهی قرار گرفتند : یا این رژیم ها را مثل روسیه که اقتصاد درمالکیت دولت بود دولت های کارگری بنامند یا تئوری ترتسکی در مورد اتحاد شوروی را رها کنند .

ترتسکیست  های ارتدکس انترناسیونال چهارم – یک شبکه از تروتسکیست های ارتدوکس که از گروه های سوسیالیست توسط خود ترتسکی در سال 1938 ایجاد شده بود – اولی را انتخاب کردند .آنها می گفتند کشور های اروپای شرقی دولت های کارگری هستند که از ابتدای تولد ناقص الخلقه بوده اند .

ترتسکیست های ارتدوکس از آنجا که انقلاب ها در کشور های اروپای شرقی همه از بالا و تحمیلی بود مجبور بودند این ایده را که سوسیالیسم تنها با حرکت خود کارگران قابل دستیابی است رد کنند .آنها همچنین مجبور بودند این ادعای ترتسکی را که بوروکراسی در اتحاد شوروی به یک نیروی ارتجاعی مبدل شده و قادر به ایفای نقش انقلابی در جهان نیست کنار بگذارند .

در همین زمینه یک تحلیل تازه از تونی کلیف(یک یهودی فلسطینی که در انگلیس زندگی می کرد)ارائه شد.بر طبق تحلیل تونی کلیف ، روسیه وکشور های اروپای شرقی دولت های کارگری نیستند .دولت در این کشورها بوروکراتیک و جامعه سرمایه داری است .

تونی کلیف بر این عقیده بود که این دولت ها نمی توانند سرمایه داری باشند زیرا از یک برنامه ریزی متمرکر استفاده می کنند .و بازار به طور وسیعی از بین رفته است .او تلاش کرد تعریف دقیق تری از ماهیت سرمایه داری ارائه دهد .

دینامیک مرکزی جامعه سرمایه داری گسترش تولید  در نتیجه رقابت است .اگرچه بازار در اتحاد شوروی سرکوب شده بود ، رقابت نظامی با غرب منطق مشابهی از انباشت سرمایه را بر اقتصاد شوروی تحمیل می کرد و آن را وامی داشت تا به طرز وحشتناکی کارگران را استثمار کند .دینامیک مشابهی در دیگر کشور های اروپای شرقی وجود داشت .

با حرکت از همین دیدگاه تونی کلیف پیش بینی کرد بلوک شوروی  حتی بیش از دیگر کشور های سرمایه داری دچار عدم تعادل اقتصادی و ناموزونی نرخ رشد خواهد شد و دیر یا زود  برخورد های طبقاتی در مقیاس توده ای بروز خواهد کرد .

از سال 1950 به بعد این پیش بینی صحت خود را در کشورهای اروپای شرقی نشان داد .بحران های بزرگ در آلمان شرقی ، مجارستان ، لهستان و چک اسلواکی به قیام های بزرگ منجر شدند .در اکثر این قیام ها دخالت نظامی روسیه برای باز گرداندن ثبات ضروری بود .اما در دهه 1980 اتحادشوروی خود زیر فشار بحران های داخلی کمر خم کرده بود و توانایی و تمایلی برای دخالت مجدد نداشت .

در نبود یک رهبری انقلابی با یک استراتژی انقلابی ، انقلاب های 1989 سرانجام منجر به جایگزینی یک نوع سرمایه داری به جای نوع دیگری از آن شد .با این همه اینها به هیچ وجه از اعتبار سوسیالیسم نکاست .

بر عکس ، وقایع این سال این ایده مارکسیستی را دوباره به ثبوت رساند که استثمار مبارزه طبقاتی را بدنبال خواهد داشت و در دراز مدت چالش انقلابی در مقابل این سیستم ها ناگزیر خواهد بود . و این ها همه تاییدی شد بر این ادعا که توده های کار وزحمت و نه اقلیت رهبران در ساختن تاریخ مرکزیت دارند .

22 نوامبر 2009