نکاتی درباره گسترش جنگ از افغانستان به پاکستان

 

یونس پارسا بناب

 

1 – پاکستان ششمین کشور پر جمعیت جهان و دومین کشور پر جمعیت مسلمان نشین در جهان است . این کشور در بین کشورهای مسلمان نشین جهان تنها کشوری است که دارای سلاح هسته‌ای بوده و متجاوز از هزار میل با کشور اشغال شده افغانستان هم مرز است . به باور بخش بزرگی از مردم جهان ، رسانه های گروهی جاری و دولتمردان ، پناهگاه اوساما بن لادن دریکی از ایالات کوهستانی پاکستان در جوار مرز افغانستان قرار دارد . ولی آن عاملی که پاکستان را در استراتژی جهانی آمریکا به یک نقطه گرهی مهمی در منطقه بزرگ خاورمیانه – اقیانوس هند تبدیل ساخته است ، هم مرز بودن آن با کشور چین است که به اعتقاد خیلی از صاحب نظران اگر در آینده توسط آمریکا مورد " تحدید " قرار نگیرد ، ممکن است که به عنوان رقیب اصلی و جدی آمریکا در صحنه جهانی قدعلم کند . این فاکتور جهانی و ژئوپولیتیکی در فعل و انفعالات سیاسی و اوضاع داخلی پاکستان در شصت و سه سال عمر پاکستان به عنوان یک ملت – دولت واحد نقش مهمی ایفاء کرده است .

2 – تاکنون 33 سال از عمر پاکستان در تحت دیکتاتوری نظامی که عمدتا با عنایت و حمایت کشورهای غربی بویژه آمریکا اعمال گردید ، سپری گشته است . در دوره " جنگ سرد " حمایت همه جانبه آمریکا از رژیم های نظامی ایوب خان ، سپس یحیی خان و بعدها ضیاءالحق و تاسیس گروه های متعدد شبه نظامی اسلام گرا ( بنیادگرا ) در پاکستان و گسیل آنها به افغانستان در دهه 1980 با دو هدف معین و مشخص تعبیه و تنظیم گشت . این دو هدف عبارت بودند از :

الف : جلوگیری از پیوستن و الحاق پاکستان به کمپ " کنفرانس باندونگ " و " جنبش کشورهای غیر متعهد " در سال های 1975 -1955 .

ب : تبدیل افغانستان به " ویتنام شوروی " بوسیله سازمان سیا و تعبیه " کمربند سبز " به دور شوروی در سال های 1991 -  1979 .

در واقع ترویج اندیشه های بنیادگرائی سلفیستی و وهابیگری در بین مردم افغانستان و پاکستان با کمک عربستان سعودی ، تضعیف و نابودی دولت های سکولار در افغانستان و پاکستان و اشاعه کشت تریاک و رواج مواد مخدر ( عمدتا هروئین ) در این کشورها در خدمت استراتژی جهانی آمریکا در دهه آخر دوره جنگ سرد در منطقه آسیای جنوبی بودند . استراتژی سیاست خارجی آمریکا بعد از افول جنبش های رهائیبخش ملی عصر باندونگ ، فروپاشی و تجزیه شوروی و پایان دوره جنگ سرد مورد تجدید نظر قرار گرفت . از آن زمان به این سو ، " هدف نهائی " استراتژی آمریکا معطوف به " تحدید چین " از طریق تسلط نظامی بر افغانستان ، پاکستان و کشورهای آسیای مرکزی ( که مناطق قابل ملاحظه ای از مرزهای شمال غربی چین را در بر می گیرند ) ، گشت . حمایت سیا از گروههای بنیادگرا از یک سو و تقویت نظامیان و سازمان اطلاعاتی پاکستان از سوی دیگر نه تنها در دوره بعد از پایان جنگ سرد قطع نگردید بلکه گسترش یافت .

3 – اسلام گرائی دینی و مذهبی برخلاف تصویری که رسانه های گروهی جاری " فرمانبردار " و دولتمردان در اذهان مردم می کشند ، یک پدیده همگون ، منسجم و یکپارچه نیست . اسلامیست های بنیادگرای ترکیه که در حال حاضر در حاکمیت هستند ، جزو وفادارترین و متعهدترین اعضای سازمان ناتو و پیروان مقررات " تعدیل ساختاری اقتصادی " صندوق بین المللی پول ، بازار آزاد نئولیبرالی و سیاست خصوصی سازی به شمار می روند . اخوان المسلمین در مصر ، طالبان ها در پاکستان و افغانستان نه تنها پیشینه سیاسی و تشکیلاتی خود را مدیون کمک های بیدریغ سازمان سیا و دیگر نهادهای امنیتی – نظامی آمریکا می دانند بلکه حاضر هستند که بنوبه خود جزو " شرکای آمریکا " در آن کشورها باشند . مقتدا صدر ، اسماعیل هانیه ، سید حسن نصرالله و محمود احمدی نژاد در نبود یک چپ اصیل و متحد در کشورهایشان موفق شده اند بخش قابل توجهی از توده های تهیدست را در " زندان توهمات " تلاقی ها و تضادهای کاذب حبس کرده و جوانان بیشمار " دوزخیان زمین " ساکن زاغه ها و گتوهای بغداد ، غزه ، بیروت و تهران را در درون لشگر صدر ، حماس ، حزب الله و بسیجی متشکل سازند . در نبود بدیل های مترقی و دموکراتیک ، تعجبی ندارد که بخشی از توده های زحمتکش در این کشورها به خاطر تنفری که در دل خود نسبت به  حریری ها ، چلبی ها ، کرزای ها ، مالکی ها و آقاها و آقازاده ها ( که در فساد مالی ، وابستگی و آزمندی زبانزد عام و خواص هستند ) دارند به طرف  صدرها ، هانیه ها ، نصرالله ها و احمدی نژاد ها جلب شده و با آنها همبستگی نشان دهند.  بدون تردید رشد و عروج یک نوع " رادیکالیسم "  در زاغه ها و کوچه و پس کوچه های شهرهای بزرگ کشورهای جهان سوم که توسط ثروت های بادآورده نفت احاطه گشته اند را می توان بطور نمایان مشاهده کرد . ولی این رادیکالیسم که در کسوت اسلام و بر پایه فعالیت های " خیریه ای " و " همبستگی امتی " عمل می کند ، دارای محدودیت های آشکار است که اشاره به آنها حائز اهمیت است . کارهای خیریه ای ، فعالیت های صدقه ای ، مرحم گذاری و همبستگی های امتی در کوتاه مدت در بسیج " دوزخیان زمین " موثر واقع می شوند . ولی چون عمدتا بر اساس " تعامل " با منطق حرکت سرمایه و در انتظار " کرامت " نظام است ، آنها دیر یا زود به سوی هماهنگی و همخوانی با منطق نظام سرمایه کشیده می شوند . رشد و عروج یک چپ اصیل و متحد که به تواند در این کشورها توده های زحمتکش و " دوزخیان زمین " را از زندان های توهمات امت گرائی ، اسلام گرائی و... رها ساخته و آنها را با آگاهی های طبقاتی و ملی و چشم اندازهای سوسیالیستی مسلح سازد ، هنوز در صحنه کارزار حضور عینی ندارد .

4 – بهررو تصویر و معرفی طالبان ها ، القاعده ، شورای طالبان کویته ، شبکه حقانی و ... به عنوان یک خطر یک پارچه و منسجم " اسلام جهانی " علیه بشریت به همان اندازه احمقانه ، عمدی و " بهانه سازانه " است که علم پاره های دوره جنگ سرد درباره " کمونیسم جهانی " به عنوان یک خطر مونولیتیک ( یک پارچه و منسجم ) جدی علیه بشریت . بررسی چگونگی پیدایش و رشد طالبان های قدیم و جدید و دیگر گروه های بنیادگرا در پاکستان و صدور آنها به افغانستان و سپس بازگشت آنان به پاکستان بیشتر ما را با پدیده طالبانیسم و رابطه تاریخی و پیچیده آن با سازمانهای امنیتی – اطلاعاتی آمریکا آشنا می سازد .

5 – بخش قابل توجهی از رویدادهائی که در افغانستان بویژه در دوره بعد از " جنگ سرد " رخ داده و می دهد از پاکستان سرچشمه می گیرد . نیروهای بنیادگرا عمدتا در پاکستان سربازگیری شده و بعد از آموزش و پرورش در مدارس اسلامی توسط وهابیان عربستان سعودی با حمایت و همکاری مشترک سیا و سازمان اطلاعاتی پاکستان راهی افغانستان می گردند . این نیروها وقتی در افغانستان آسیب می بینند ، دوباره به پاکستان برمی گردند و بعد از بهبودی و استراحت دوباره راهی افغانستان می شوند . دولتمردان آمریکائی و رسانه های گروهی جاری با استفاده از این فعل و انفعالات تلاش می کنند که دائما در اذهان عمومی،  پاکستان را  یک کشور " بحران ساز " در منطقه و " مادر " طالبان مطرح ساخته و حتی بخشی از مسئولان دولتی پاکستان را زیر فشار مجبور سازند که به این نقش پاکستان در منطقه اعتراف کنند . حمله ها و عملیات تروریستی در بمبئی عمدتا به خاطر این امر تعبیه گشت که به مردم جهان بویژه در اذهان عمومی مردم آمریکا ، این باور را تقویت کند که پاکستانی ها در صدور ناامنی و تروریسم به صورت سیستماتیک و سازماندهی شده نقش قابل توجهی دارند . تعبیه و تنظیم حمله طالبان ها به سفارت هندوستان در کابل در اکتبر 2009 و حمله های انتحاری و بمبگذاری ها در شهرهای بلوچستان ایران ( بویژه در زاهدان ) در دو سال گذشته ( 2009 – 2007 ) می خواهد این انگاشت را رایج سازد که بحران جاری ( که از پاکستان سرچشمه می گیرد ) تنها متوجه افغانستان و هندوستان نیست و " سرریز " آن به مرزهای ایران نیز رسیده است .

6 – نئوکانها و حتی بخش بزرگی از مسئولان وزارت امور خارجه آمریکا و ارتشیان عالیرتبه پنتاگون پاکستان را " نماد صدور نا امنی " به منطقه خاورمیانه – اقیانوس هند معرفی کرده و با نفوذ فوق العاده ای که در ادبیات رسانه ای بویژه ژورنالیستی جاری بین المللی دارند، موفق شده اند که پاکستان را در اذهان عمومی کشوری " درمانده " و " فرتوت " ترسیم کنند . طرفداران جنگ های ساخت آمریکا برای توجیه گسترش جنگ از افغانستان به پاکستان دائما تاکید می ورزند که پاکستان به " سومالی آینده " در منطقه شبیه شده و کشوری است که دیگر نمی توان آن را " اداره " کرد .

7 – دولت زرداری – گیلانی با اینکه در یک سال و نیم زمامداری خود در پاکستان تا آنجا که امکان داشته کوشیده است که با تعامل و مماشات خود را متحد و دوست آمریکا معرفی کند ولی هیئت حاکمه آمریکا بنا به عللی که بر نگارنده نامعلوم است به دولتمردان پاکستانی " اعتماد " ندارد . از آغاز سال 2009 تا کنون نیروهای نظامی آمریکا تحت پوشش و به بهانه ی تعقیب طالبان ها به خاک پاکستان تجاوز می کنند و در چندین مورد مناطق مرزی داخل پاکستان را مورد بمباران هوائی قرار داده اند. مسئولان دولت پاکستان و رهبران حزب حاکم در پاکستان ( حزب ملت پاکستان = پی .پی .پی ) به آمریکائی ها می گویند اگر حمله های کماندوئی و هوائی شما به قلمرو پاکستان ادامه یافته و " حاکمیت ملی " پاکستان را زیر سئوال ببرد ، ما دیگر قادر نخواهیم گشت نظم و امنیت داخلی را کنترل کنیم . پاسخ مسئولان عالیرتبه آمریکائی همواره این است که " موازنه ای میان امنیت ما و شما وجود دارد . اگر امنیت ما در افغانستان یا نیویورک به خطر بیافتد ، ما به همان میزان با حمله های موشکی و دوربرد ، امنیت شما را به هم می زنیم . " این مسئولان بلافاصله اعلام می کنند که اگر دولتمردان پاکستانی " مسئولیت پذیر " باشند و طالبان هائی را که به داخل پاکستان " پناه " برده اند ، دستگیر ساخته و تحویل دهند در نتیجه به همان میزان " تعداد حمله های ما کاهش پیدا می کنند " . شایان ذکر است که طالبان ها که خود تربیت یافته گان وهابی های عربستان سعودی و سازمان سیا هستند و عمدتا با عنایت و حمایت سیا وارد افغانستان می گردند ناگهان یک شبه به دشمنان امنیتی " افغانستان و نیویورک " تبدیل می گردند .

8 – رابطه پدیده طالبان با سیا و دیگر نهادها و فکر انبارهای (think tanks) آمریکائی پیچیده تر از آن است که به نظر می رسد . اتفاقی که جدیدا ( تقریبا در دو سال گذشته = 2009 – 2008 ) رخ داده و فصل جدیدی را در این رابطه پیچیده ورق زده است ، احیای " جنبش تحریک طالبان " در مناطق شمالی – عشیرتی ( عمدتا در وزیرستان شمالی و جنوبی ) پاکستان است . طالبان های اولیه جملگی در درون پاکستان بعد از گذراندن دوره آموزشی مذهبی به سوی افغانستان گسیل گشته و بعد از شکست و تارومار ساختن مجاهدین افغانستان اوضاع را در افغانستان برای هفت سال ( 2001 – 1994 ) قبضه کردند . ولی همزمان با تشکیل " جنبش تحریک طالبان " ما شاهد احیای طالبان در افغانستان هستیم . طالبان جدید که بعضی از تحلیلگران آنها را " نئوطالبان ها " می نامند ، همزمان در افغانستان و پاکستان دچار " رنسانس " جدی شده اند . این رنسانس نتیجه منطقی دو عاملی است که در هر یک از این کشورها به وضوح دیده می شوند . عامل اول این است که طی هشت سالی که نیروهای نظامی آمریکا و ناتو کشور افغانستان را اشغال کرده اند ، در عمل دولت کارائی در افغانستان علیرغم ادعاهای دولتمردان آمریکائی و رسانه های گروهی جاری وجود نداشت . در این مدت زمان ، بسیاری از مناطق افغانستان سهمی در " تحولات " هشت ساله گذشته نداشتند . کشور افغانستان عملا به مناطق متعددی که توسط " مافیای نظامی – مواد مخدر " متعلق به خان های جنگی ( war lords ) اداره می شوند ، تقسیم گشته است . حمید کرزای فقط در بخشی از کابل می تواند حاکمیت خود را اعمال سازد والا در بسیاری از مناطق مرزی دورافتاده مثل بدخشان – که در مرز شمال غرب چین قرار دارد – مردم از میان چند تصویر نمی توانند تصویر کرزای را تشخیص دهند . به نظر بخشی از افغان های صاحب نظر چیزی حدود 90 در صد از مناطق حاشیه ای افغانستان اصلا تاثیری از " تحولات " اقتصادی و اجتماعی هشت سال گذشته نگرفته اند و زندگی معیشتی مردم هم تغییری پیدا نکرده است . توده های مردم به نان شب محتاج بوده و دسترسی به بهداشت ، آموزش و پرورش و وسایل نقلیه برای اکثریت آنان امری " لوکس " به شمار میروند . اوضاع در پاکستان بویژه در ایالات عشیره ای شمال غربی منجمله در وزیرستان شمالی و جنوبی ، چندان تفاوتی با اوضاع افغانستان ندارد . این اوضاع در ماه های اخیر ( تابستان و پائیز 2009 ) به خاطر بروز و تشدید جنگ بین ارتش پاکستان و نئوطالبان های پاکستانی در مناطق مرزی پاکستان و افغانستان که منجر به فرار صدها هزار نفر از مردم آن مناطق به سوی ایالات پنجاب و سند گذشته است ، به شدت وخیم تر گشته است . در این خلاء قدرت و نبود یک حاکمیت حداقل مشروع از سوی دولت های مرکزی ( کابل و اسلام آباد ) طالبان دوباره احیاء گشته و کم کم جای خالی دولت مرکزی را در شهرهای درجه 2 و 3 پر می کنند . شواهد و قرائن نشان می دهند که بر اساس شمار عملیات انتحاری که طی سه سال گذشته در شهرهای افغانستان رخ داده فاصله زمانی کم بین بمب گذاری ها و گسترش نفوذ و حضور طالبان چشمگیر بوده است . این گسترش در طی سال 2009 به گونه ای رشد یافته که به نظر بعضی از گزارشگران طالبان امروزه به " دولت سایه " در افغانستان بویژه در نواحی شمال شرقی تبدیل شده است.

9 – در مورد پاکستان باید به این نکته توجه کرد که " طالبان های نوین " نفوذ قابل توجهی در داخل ارگان های دولتی و در نهادهای اجتماعی منجمله در درون احزاب و سازمان های سیاسی دارند . در حال حاضر ، سند و یا شاهدی مبنی بر نفوذ قابل توجه طالبان در ارگان های دولتی افغانستان در دست نیست . ولی به نظر نگارنده اغراق آمیز نخواهد بود که اگر بر این نکته تاکید ورزیم که سیستم سیاسی و حکومتی در پاکستان چه در سطح فدرالی و چه در سطح ایالتی بطور قابل ملاحظه ای طالبانیزه شده است . پروسه طالبانیزه شدن نهادهای امنیتی ، نظامی و حکومتی پاکستان یک جریان جدیدی نیست . در دهه های 1980 و 1990 پاکستان کانال تامین کننده مجاهدین اسلامی بود که علیه " کفار کمونیست " در افغانستان می جنگیدند . در آن دوره نیروهای امنیتی و ارتش پاکستان با هماهنگی سیا ، افغان ها را با پول دولت های سعودی ، ایران و آمریکا حمایت و تامین کردند . این نیروها که به تدریج رنگ اسلام گرائی بنیادگرانه گرفتند در شکلگیری و رشد طالبان در زمان نخست وزیری بی نظیر بوتو در اواسط دهه 1990 نقش مهمی ایفاء کردند . گرایش به بنیادگرائی در ارتش و نیروهای امنیتی و ISI و در درون احزاب سیاسی باقی ماند و گرایش های سکولار ، چپ و ملی گرا به حاشیه رانده شدند . فقدان نیروهای سکولار چپ و یا ملی گرا از یک سو و وجود دولت مرکزی ( که عملا تحت تاثیر عربستان سعودی ، شیخ های خلیج فارس ، بویژه ملاهای وهابی و سیا است ) از سوی دیگر باعث گشته که طالبان با احیای خود موفق گردد بخشی از توده های مردم را به سوی خود جلب سازد . وقتی که گفته می شود طالبان در پاکستان احیا و بازسازی شده به این مفهوم نیست که آن ها از آسمان " نازل " گشته و یا از کره ماه " آمده اند " بلکه طالبان نیز مثل هر جنبش تاریک اندیش و ارتجاعی بخشی از جامعه واقعی پاکستان هست که رابطه بسیار پیچیده و اسرارآمیز با نهادهای امنیتی آمریکا بویژه سیا دارد . در واقع رابطه بخشی از دولتمردان دستگاه اطلاعاتی – امنیتی بویژه ISI  و بخشی از ارتشیان عالیرتبه پاکستانی با سیا  و هیئت حاکمه عربستان سعودی " ماجرائی " دارد که می توان به اندازه چند کرسی دانشگاهی درباره آنها صحبت کرد .

10 – پیشینه حمایت سیا و دیگر نهادهای امنیتی – اطلاعاتی آمریکا از گروه ها و جریانات اسلام گرا در کشورهای جهان سوم بویژه در آسیای جنوبی به سال های آغازین دوره " جنگ سرد " می رسد . ولی حمایت سیا از بنیادگرایان دینی و مذهبی بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی تشدید پیدا کرد . خیلی از تحلیلگران چپ بر آن هستند که ایدئولوگ های نظام جهانی بویژه فعالین نومحافظه کار بعد از پایان دوره جنگ سرد در فقدان و نبود یک "  دشمن خارجی خطرناک " ( "خطر شوروی و کمونیسم" ) بلافاصله به فکر طرح و تنظیم یک دشمن خارجی جدید ( که همیشه جزء جدائی ناپذیر تبلیغات برای تحریک افکار عمومی در آمریکا برای پیشبرد جنگ های خانمانسوز " ساخت آمریکا " است ) افتادند . این دشمن ( لولوخورخوره ) جدید یعنی بنیادگرائی – تروریسم بین المللی یک ساختار پیچیده ، بغرنج و مرموز است . بطور ساده باید گفت که هیئت حاکمه آمریکا یا حداقل جناح نومحافظه کاران درون آن ( که هنوز هم در داخل وزارت خانه های دولتی ، کنگره ، رسانه های گروهی جاری و در بین ارتشیان عالیرتبه آمریکا حضور و نفوذ موثر دارند ) در عین حال که یک تبلیغات بی نهایت بزرگی علیه تروریسم و اسلام گرائی در بویژه پاکستان و افغانستان براه انداخته است ، به رشد و نمو انواع و اقسام سازمان های بنیادگرائی ضد ملی و ضد کمونیست نیز بطور عمدتا مخفیانه کمک می کند . در افغانستان و پاکستان این سازمان ها از طالبان های قدیم و جدید گرفته تا حزب اسلامی افغانستان ( به رهبری گلب الدین حکمت یار ) و جندالله ( به رهبری برادران ریگی ) در بلوچستان پاکستان و حتی بخشی از القاعده از حمایت امنیتی – اطلاعاتی سیا ، ISI پاکستان ، MI6 بریتانیا و از حمایت مالی و آموزشی سلفیست ها و ملاهای وهابی عربستان سعودی برخوردار هستند . در فرهنگ سیاسی معماران پروژه جهانی آمریکا ( جهانی ساختن " دکترین مونرو " در جهت اتخاذ " هدف نهائی " یعنی " تحدید چین " ) بنا نهادن و حمایت عمدتا پنهانی از سازمان های بنیادگرای اسلامی ، هندوتوا و لامائیستی به ترتیب در افغانستان ، پاکستان ، هندوستان و در تبت برای مشروعیت بخشیدن به گسترش جنگ از افغانستان به پاکستان ، کشورهای آسیای مرکزی و احتمالا هندوستان امری ضروری است .

11 – بررسی چندوچون استفاده مقامات امنیتی – اطلاعاتی آمریکا از گروه ها و سازمان های اسلام گرا به عنوان " ابزار اطلاعات رسانی " از هنگام وقوع حادثه مرموز 11 سپتامبر به این سو حائز اهمیت است . یکی از ویژگی های بسیار مهم نوع رابطه بین سازمان های متعدد اسلام گرای " تروریست " با سازمان سیا این است که آنها باید از نقشی که در صحنه شطرنج ژئوپولیتکی جهان به نیابت از آمریکا ایفاء می کنند ، بی خبر بمانند . بدون تردید این بی خبری بطور وسیعی در بین اعضا و کادرهای درون این سازمان ها که به غیر از کشورهای افغانستان و پاکستان و کشورهای مسلمان نشین از کشورهای اروپائی و آمریکائی نیز سربازگیری می شوند ( برای منبع ، رجوع کنید به : روزنامه " واشنگتن پست " ، 19 اکتبر 2009 ) رایج است . در واقع این سیا و دیگر سازمان های امنیتی – اطلاعاتی آمریکا است که به جای رهبری آنها ( رهبران اسلام گرای " تروریست " ) "می اندیشند" .

12 – به غیر از تهیه و تنظیم و ارسال مسائل اطلاعاتی ، وظیفه دیگر گروههای بنیادگرای اسلامی تاسیس شده توسط سیا جذب پشتیبانی اقشار مختلف مردم بویژه تهیدستان در کشورهای مسلمان نشین و حتی در کشورهای غیر اسلامی مثل آلمان ، هلند و آمریکا است که روند آن در ماه های اخیر ( تابستان و پائیز 2009 ) شدت یافته است . در نبود  و فقدان چپ متحد و متشکل در این کشورها ، اسلام گرایان بنیادگرا موفق شده اند که با اشاعه تلاقی های کاذب بر اساس اندیشه های امت گرائی جوانان نسل دومی فراوانی را از میان مسلمانان ساکن آلمان ، هلند ، فرانسه و... سربازگیری کرده و روانه میدان " جهاد " در افغانستان و پاکستان سازند . حمایت پنهانی سیا از فعالیت های سربازگیری اسلام گرایان بنیادگرا هم در افغانستان و پاکستان و دیگر کشورهای اسلامی و هم در کشورهای توسعه یافته اروپا و آمریکا دو علت دارد که در اینجا به طور مختصر به آنها اشاره می شود : یکم اینکه این حمایت باعث می شود که مردم اروپا بویژه در آلمان و هلند ( که به شدت مخالف حضور نظامی آن کشورها در افغانستان هستند ) از ترس " خطر اسلامگرائی و تروریسم " از مواضع و مبارزات ضد جنگ خود دست بردارند . دوم اینکه حمایت از گسترش بنیادگرائی های دینی و مذهبی باعث می شود که مردم در کشورهای مختلف عوض اتحاد علیه جنگ و به نفع عدالت اجتماعی به گروه های متعدد دینی ، مذهبی و سکتی ( گروهیگرائی ) تقسیم گشته و به عوض اتحاد علیه نظام به مبارزه علیه همدیگر برخیزند . بدون تردید ، این شکاف اندازی از بروز و رشد مقاومت ها و مبارزات سکولار و دموکراتیک تحت رهبری چالشگران چپ ضد نظام که نیات و هدف نهائی آمریکا را به چالش می طلبد ، بطور موثری جلوگیری می کند .

13 – فعالیت ها و عملیات بنیادگرایان دینی و مذهبی در کشورهای بویژه افغانستان و پاکستان شرایط ذهنی و اجتماعی را در جهت پذیرش دشمن خارجی جدید ( بنیادگرائی و تروریسم ) بین بخش قابل توجهی از مردم بویژه در آمریکا و اروپا آماده می سازند . احتمالا این امر بزرگترین ترفند ( حداقل در حال حاضر ) در حلقه های متعلق به جناح های طرفدار جنگ در آمریکا است زیرا بدون وجود یک دشمن ، جنگی نیز وجود نخواهد داشت . در حال حاضر اختراع یک دشمن خارجی برای توجیه فرستادن ده ها هزار سرباز آمریکائی به افغانستان و طرح نظامی و تهاجمی گسترش جنگ از افغانستان به پاکستان در سرلوحه پروژه سیاست خارجی آمریکا به یک امر ضروری تبدیل شده است . تقویت این توهم ( که تروریسم بنیادگرائی دشمن واقعی هم مردم آمریکا و هم مردم افغانستان و پاکستان و جامعه بین المللی است ) ، دخالت های نظامی و گسترش مولفه های میلیتاریستی را به عنوان راهکارهای " انسان دوستانه " و " اصل دفاع از خود " مشروع جلوه داده و شرایط را برای گسترش جنگ  از افغانستان به پاکستان میسر می سازد . در حالی که "هدف نهائی " در استراتژی جهانی آمریکا پشت پرده جنگ علیه بنیادگرائی و تروریسم پنهان می ماند .

14 – برخلاف ادعاهای رسانه های گروهی جاری و بخش بزرگی از دولتمردان کشورهای ناتو بویژه آمریکا ، بزرگترین خطری که جامعه ملی افغانستان و پاکستان را تهدید می کند فقر فراگیر و عمیق و عدم امنیتی است که نیروهای اشغالگر و مداخله جوی خارجی و حامیان کمپرادور آنها در این کشورها به وجود آورده اند . شورشیان طالبان های قدیمی و جدید ، القاعده و مجاهدین سابق افغانی بدون حمایت مالی و آموزشی و تسلیحاتی " سیا " ، وهابی های متعلق به خاندان سعودی و خان های نظامی و سازمان اطلاعات پاکستان نمی توانند به تنهائی دولت – ملت 175 میلیون نفری پاکستان را به یک کشور " درمانده و فرتوت " مثل سومالی تبدیل سازند .

15 – سازمان اطلاعات پاکستان و یا حداقل بخش مهمی از آن ، همچنان مثل زمان حکومت پرویز مشرف به نیابت از سیا ، نقش کلیدی در مباشرت و نظارت بر بخش بزرگی از رهبری طالبان های قدیم و جدید بر عهده دارد . این سازمان تحت نظارت سیا و " ام . آی . شش " انگلستان از یک سو در انتقال اسلحه از بنادر جنوب پاکستان بویژه کراچی ، به بخش هائی از طالبان ها در پاکستان و افغانستان و از سوی دیگر در کمک به ارتش پاکستان در نبرد علیه طالبان های دره سوات و مناطق شمال و جنوب وزیرستان و نتیجتا در بی خانمانی نزدیک به سه میلیون نفر در ایالت عمدتا عشیرتی شمال غربی پاکستان نقش کلیدی ایفاء می کند .

16 – واقعیت این است که پاکستان در سر راه  "پرواز قدرقدرتی " آمریکا به سوی کسب "هدف نهائی " نظام جهانی قرار گرفته است . اگر پنتاگون و سیا در پیاده ساختن راهکار اول خود در پاکستان ( تبدیل دولت زرداری – گیلانی به یک کمپرادور بی قید و شرط مثل دولت کرزای در افغانستان ) موفق نشوند احتمالا متوسل به پیاده ساختن طرح و راهکار دوم خود خواهند شد . این طرح اشتعال جنگ های داخلی در پاکستان ( به ترتیب در بلوچستان ، سپس در ایالت مرزی شمال غربی و بعدا در ایالت سند ) طبق مدل یوگوسلاوی در دهه 1990 و نتیجتا گسترش جنگ از افغانستان به پاکستان است . اگر هیئت حاکمه آمریکا بعد از کسب " اجماع واشنگتن " در پیاده ساختن راهکار و طرح دوم خود موفق گردد ، در آن صورت یک قدم اساسی به سوی هدف نهائی خود برداشته است .

17 – " هدف نهائی " استراتژیکی جهانی آمریکا در پرتو گسترش جنگ های ساخت آمریکا مشخصا در آسیای جنوب غربی ( افغانستان و پاکستان ) و گسترش حضور نظامی خود در کشورهای آسیای مرکزی ( تاجیکستان ، قرقیزستان و تاجیکستان و... ) در مرحله اول اتخاذ هژمونی بلامنازع بر منابع و بنادر صدور نفت و گاز طبیعی و در مرحله دوم تحدید چین است . به نظر نگارنده اشتعال جنگ های ساخت آمریکا تحت بهانه جنگ علیه " دشمن اصلی " ( تروریسم بنیادگرائی ) در افغانستان و پاکستان ، حمایت از گسترش لامائیسم تحت رهبری دالائی لاما در تبت ( جنوب غربی چین ) ، کمک به " جنبش مسلمانان ترکستان " در ایالت اویغورنشین شین جان ( شمال غربی چین ) ، حمایت مستقیم آمریکا از جنبش های لامائیستی و " دموکراسی خواهی " در برمه ، کمک های نظامی و مالی به جنداللهی های بلوچستان ایران و بالاخره تلاش آمریکا درعقد یک قرارداد نظامی با هندوستان را نمی توان بدون در نظر گرفتن " هدف نهائی " ( تحدید چین ) مورد تجزیه و تحلیل جامع و مناسب قرار داد .

18 – با اینکه آمریکا از نظر اقتصادی بویژه داد و ستد با چین عمدتا از طریق شرکت های فراملی و بویژه تبادل پول رابطه ای فراگیر و تنگاتنگ دارد ولی افزایش و تعمیق رقابت های ژئوپولیتیکی در سطح جهان بویژه گسترش جنگ از افغانستان به پاکستان که در ماه های پائیز 2009 شدت پیدا کرده است ، شرایط را برای رشد " تلاقی های انفجاری " بین چین و آمریکا آماده می سازد ، در عین حال اشتعال جنگ های داخلی در پاکستان و گسترش آن به ایالات مرزهای آن کشور با چین احتمال وقوع این تلاقی ها را بیشتر خواهد ساخت . این کف بینی ها توسط تحلیلگران با اینکه منطقی و مناسب به نظر می رسند ولی به نظر نگارنده احتمال فرو رفتن آمریکا در باتلاق جنگ در پاکستان از یک سو و اعتلای جنبش های ضد جنگ در کشورهای آمریکا  و اروپا که مردمشان از هم اکنون به شدت مخالف جنگ هستند از سوی دیگر آمریکا را از رسیدن به " هدف نهائی " خود محروم و ناکام خواهد ساخت .