نوروز و
جشن ِ بهار ِ
زندگی دیریست
فرش سرخی
بگستردگی
کشتاراز خون
آزادگان در
این سرای آزادی
مرده
در مقدم
بهار و
بهاران
زیبای زندگی در این
دیار
زمستانزده ی
ظلم دین
بامید رهایی گسترده
و به انتظار
نشسته
تا با
خیش بهار بر دشت
خون , فصل سختی
و سرما و سکوت
و غم ز هم
بگسلد وفرصت
رویش امید و
شادباشی
بیآغازدوجوانه
زند . دیریست عاشقان
بهار
دیدن نوروز
را ز بوی بهار
نوید
میدهند , ز هر
سوی و بهر کوی
جوش و خروش
درون جانهای
خسته , با طرب
بارانهای
بهارو ساز و
سرور
پرندگان در شکوفایی
گلهای
رنگارنگ و در
دشتها ی
یکسره سبز
توام با هی
هی
چوپان و بع
بع گله اش نوید
سرفصل سال نو
را اعلام
میکند . دیریست
که دراین
زمستان
طولانی و در
ستیغ قله ی
بلندش این
انجماد
مغرور ِ شرور ,
از نظاره ی دشت
و صحرا و
شکوفه وشادی
هزاران
پرستوی
سبکبال , قلب
یخزده اش آب
نمیشود تا
مگر ذره ذره
باز شود و
راهی جوید بسوی
سبزه و چمن و
پیچ و تابی
یابد با رقص
نرم
جویباران
زلال بهار . دیریست
میلیونها
کودک محروم و
فقیر با نام
عید با نام
بهار با یاد
سال نو برای
عیدی گرفتن برای
نقل و آجیل
برای
چلوخورشت
سال نو , هر شب و
هر روز
هزار بار در
ذهن و دل خود
آرزوی رسیدن
آنرا لحظه به
لحظه شمرده
اند و هر بار
بیقرارتر از
سالهای تلخ
گذشته , نو روز
را این یکروز
را بچشم و دل
سیر
نیافته اند . دیریست
هزاران طرح
نو ایده ی نو ,
امید و آرزوهای
نو در قلبهای
میلیونها
دختر و پسر در
انتظار بهار ,
دختران و
پسران
این شقایقهای
بیتاب در
استقبال
بهار
که با
وسواس
میدوزند و می
آرایند و
میکوشند تا
بهترین
تنپوشها را
آتشی کنند به
جان شیفته ی
محبوبشان و
شور و گرمای
زندگی را در
لحظه ی
دیداربا هم
بسرایند . دیریست
هر سال زنان و
مردان رنج و
تلاش با تمام
وجود از
نداری عید رنج میبرند
آنها با همه دقت و
گذشت و
بردباری در برابر
مزد کم و
هزینه ی کمر شکن
زندگی
با استقامت کار
میکنند
, اما ماحصل
آن قادر نیست
که
پاسخ جامه ی
نو وتامین
سفره ی هفت
سین و غذای
نوروزی را
مهیا و اندک
شادی به فرزندانشان ببخشد .
آنان با
چشم پوشی از
نیاز و
زجرو شکنجه
از بی بهرگی
زندگی خود
دست مایه ای
میسازند تا
شاید
کودکانشان آن
طعم لذیذ یک
روز را « نوروز
» را
بیابند . دیریست
ده ها بهار
میآید و
میگذرد ,
انگار نه که
بهاری آمده
بود و نه ترنم
لطیف بادی و رقص
ابر و آفتاب و
جلوه
زیبای دشت و
دمن و چمن و سرود
پر خروش
پرندگان ,
گویی نه بهار یا
تابستان که
تمامی
زمستان و
پاییز در همه
فصول پنجه ی
سرد وسختی بر سالهای
برده و هستی
را از امید
کاویده و
محکومان
زندگی را هر
سال آسمان
جولتر و
کوتاه دست تر ,
حتا تا بدهان
که اینان در
وطن خویش
غریبها ی رانده
شده اند
, آری خیلی ها
هر سال تکیده
تر و مغمومتر
از گذشته
رنگشان زرد و
دستشان تهی و
چشمشان ز شدت
خشم و یاس از
عاطفه ی
انسانی سرد و
کم نورتر و تن
شان تلیده و
خشکتر و
قلبشان اما
دروازه ی
بزرگ
انتظاریست به
همراهی در امید
رویت سواران
خوشبختی و حضور
خود درین لشگر
روز و کارزار
رهایی ز دست
شب و هر سال
میگذرد و
ناامید از
بهار نان و
آزادی آنرا
بیک بهاردگر
و تا سال دگر ,
امید می
بندند . دیریست
در این میانه
ی امید و
نویدها در
این خروش
هردم
فزاینده ی
خشم و نفرت , در
این حسرت و آه
ها وشررها که
قلب کوه از
تاثرش
میسوزد و در
تراکم آن و
انفجار این
فریادهای
آتشین پاک که
قادر است
ریشه ی این
تبارآفتزای
جاهلیت
اعصار را از
بیخ و بن
یسوزاند و
خود را نجات
دهد , عده ای
آمده اند بر
سر سفره ی
خالی
آنان و
برایشان
روضه ی رضوان
میخوانند و
برای رفع
تشنگی
آزادیشان
وعده ی آب
کوثر میدهند . دیریست
نگهدارندگان
حماقت و زنده
ز مسخ حیات ,
دست به یراق و
شمیشیر دو لب
بدست و کف
بدهان و سوار
بر آرابه ی
خدا چها رنعل
بر هستی و
شرافت انسان
میتازند قله ی
اصالت و پاکی
او را در هم
میریزند گیس و
آبروی
دختران
و پسران را
دسته دسته
زیر سم کوب
بیشرمی خود
میبرندو
میکوبند ,
زنان و مردان
بسیاری را زنده
بگور و
سنگسارمیکنند
, شلاق میزنند
و اعضای
بدنشان را
قطع میکنند ,
ریشه ی هر
صدای مخالف
را مثل گیاه
هرزی از بیخ
میکنند تا بی
مزاحم
باوج
آرامش جسته
و با خون «کافر»
وضوی قربت
خدا بگیرند . دیریست
گندیدگی این
تن ها
بهاران را
میآزارد ,
گلها را می
پژمرد خار
میپرورد , مرگ
میزاید , نان
فقیر و مظلوم
را میدزدد
, از سکوت و شیون و
گریه , روح دوباره
میابد ,شادی و
شعف ,آواز و
عزل ِ زندگی و
سرور برایش
تماشای
پلیدی و نکبت,
مهر وعطوفت و
زیبایی
برایش
کراهتیست
درخور نابودی,
همه جا عزا
وماتم و نوحه
و شیون همه
جا
مادران
داغداران
جگر گوشه از
دست داده , همه سویی وحشت
گرسنگی و
بیماری
گسترده , همه
جا دار اعدام پر بار
و بر دیوارها
برگ یادبود
ها بر جا , همه
جا نفرین و
خشم و تفرت و
عذاب . دیریست
که قامت بلند
بغض نسلها ی
فقر, چوبه و
داربست وعده
ی
دروغ«اسلامی»
بودوشد که تحمل
درد زنجیر دست
هامان را او
بما هدیه و حلقه های
فریب مرگی شد
که در هم تنیده
و آراسته در
هرکوی و
میدان
شهرهامان
شاهد به دار
آویختن
وحشتناک
امال و
آرزوهای
قربانیانیست که از
دیر باز آنان
حامیان و
روزی رسانان
این قوم غارتگر و
مکر پیشه
بوده اند که امروز
از مخوفترین دشمنان
ما , همین کاخ
نشینان مدعی
عدل علی
هستند ! دیریست
فصل پیوندها
فاتحه ی مرگ
جاهلان جبار را
خوانده
وسرود
مرگشان هر
روز برلبهای
کبودمان
جاریست , میرندگان
از ما چون مار
قتال و جهنده , که
زبان و
دندانش تیز و
زهرآگین است ,
میترسند . بپا
خیزیم و
سرزمین
ماتمزده مان
را برای
پیشواز بهار
ِ جشنها و
سنتهای زیبا
و شاد نوروزی بیآراییم
که این
خود تعمیق شدیدترین ضربه
بربنیادهای
او و
بلندترین گامهای
بسوی
آزادیست. بهنام
ــشانزدهم
مارس 10
|